بخش ۲۰۲ - آمدن فرهنگ دیو و کشتن سهلان و بردن قمرتاش را
دگر ره چو فرهنگ با زور و چنگ
درآمد به خرگه بسان پلنگ
چو سهلان ورا دید از آن بردمید
بزد دست و شمشیر کین برکشید
یکی حمله آورد و بر شد غریو
درانداخت بر سوی فرهنگ دیو
که فرهنگ دیو اندر آمد به خشم
به سهلان گرداند از کینه چشم
ربود از کفش تیغ را در زمان
ز چنگال آن دیوش اندر زمان
بیازید و بگرفت بند کمر
ز جا برد او را به بالای سر
بزد بر زمین دیوش از روی کین
بلرزید از پیکر او زمین
سرش را بپیچید و از تن بکند
ابر پای تخت شهشنه فکند
پس آنگه تنش را بکند و بخورد
برآورد از جان او تیره گرد
نگه کرد آنگه سوی پادشاه
بدو گفت کای بددل روسیاه
همیشه به سام نریمان به کین
همین حیله سازی درین مرز چین
چگوئی تنت را بدرم به چنگ
جهان را کنم پیش تو تار و تنگ
بگفت و قمرتاش را درربود
به در رفت از آن بارگه همچو دود
بیامد سوی سام دیگر بگفت
سپهبد چو گل زین سخن برشگفت
بیامد پریدخت را آگهی
بداد آن سپهدار با فرهی
به خلوت دگر بزم آراستند
دل از انده و غم بپیراستند
وز آن روی فغفور دل پر ز دل
تنش بود لرزان و رخساره زرد
به دستور پیرش چنین گفت شاه
که شد روز روشن به ما بر سیاه
سر و جان ما پر ز بیم اندرست
همین طبل زیر گلیم اندرست
به پاسخ چنین گفت دستور پیر
که من چارهای دارم اکنون به ویر
بسازیم کاری و نیرنگ و ریو
بیاریم دیگر نهنکال دیو
نگوئیم او را که سام آمدست
به میدان طلبکار نام آمدست
بدو گفت آنگاه فغفور شاه
که آن دیو ترسید زان رزمگاه
که ترسم نیاید به گفتار ما
پس آنگه شود تیره پیکار ما
که یا رب نماند ز دختر نشان
کزان درد گردیدهام خونفشان
سر دختران باد در زیر سنگ
که نه نام دارند ایشان نه ننگ
بگفت و بزد خویشتن بر زمین
همی گریه میکرد فغفور چین
بدو گفت دستور کای شهریار
کنون گریه ما نیاید به کار
نباید درین کار چندی گریست
نیاریم ازین گریه ما را بزیست
نباید فرستاد گردی غریو
شتابان به نزد نهنکال دیو
اگر گل به سر داری اکنون مشوی
اگر گل به دست است اکنون مبوی
که فغفور چین را یکی کار سخت
فتاده بدان سان که برگشته بخت
اگر تو نیائی بدو بد رسد
ایا نامورشاه هر دیو و دد
فرستاده شد در زمان پر غریو
چنین تا به نزد نهنکال دیو
شنیده سخن پیش او بازگفت
کزو دیو بددین بماندی شگفت
چو نام پریدخت بشنید ازو
برافراخت چون آتش مهرجو
بخندید بسیار و شادی نمود
بدانست کش چون رود همچو دود
همی خواست کان ماه را در کنار
بگیرد مر آن دیو ناپایدار
خبر شد به نزدیک فغفور شاه
که دیو زمان اندر آمد ز راه
پذیره فرستاد دستور پیر
بدان تا فریبش دهد دلپذیر
چو دستور آن دیو نر را بدید
پیاده همان دم به پیشش دوید
دلش شادمان پیش دیو دمان
بدو گفت کای پر دل پهلوان
که کام دلت در کنار آورم
درخت مرادت به بار آورم
به تو جفت سازم پریدخت ماه
به شرطی که سازی یکی رزمگاه
سر سام آری بر شاه چین
ببندی در فتنه و خشم و کین
پس آنگه تو را شاه دختر دهد
همه گنج و اسباب و گوهر دهد
نهنکال گفتش که گر شهریار
دهد کامم اندر چنین روزگار
پس آنگاه دشمن که باشد که من
سرش را نیارم درین انجمن
مرا شاه گر کام سازد روا
چنان جنگ سازم که باشد روا
هلا بازگو تا که باشد چنین
که دارد ازو درد فغفور چین
بدو گفت دستور کای رزمخواه
بیامد درین مرز تسلیم شاه
کمربسته در کینه و داوری
بیاورد لشکر ز دیو و پری
روارو چنین کار تنک آمده
که رحمان جنگی به جنگ آمده
بکشتند از ما بسی نامدار
از آن رو ورا کار گردیده خوار
چنین گفت تا پیش فغفور چین
رسیدند و کردندش اندوهگین
چو فغفور مر دیو را بنگرید
سرشکش ز مژگان به رخ برچکید
ثنا گفت آن دیو بر پادشاه
که شادان بزی شاه بر سر کلاه
ز اندوه تسلیم غمگین مباش
از آن بدگهر مرد پرکین مباش
هم امشب ورا خشت بالین کنم
سرش را همین دم ز تن برکنم
بنالید فغفور از کین و خشم
دو سیلاب بگشاد از هر دو چشم
همه نام تسلیم میگفت شاه
ز رحمان جنی و جنی سپاه
بدان تا نترسد نهنکال دیو
ز بیمش نیارد به میدان غریو
کشیدند خوان پیش دیو دمان
نشسته بد آن بدگهر شادمان
پس از خوان به گردش درآمد شراب
به سرخی به ماننده لعل ناب
همی خورد آن دیو تا گشت مست
به می ساغر عشق بودش به دست
ندانست کان سور ماتم بود
به گیتی دل شادمان کم بود
نهنکال با شاه فغفور چین
چنین گفت کای شاه روی زمین
منت شاد داماد باشم به بخت
پس آنگه تو دلشاد بنشین به تخت
یکی عهد با من ببایدت بست
که آن را نیاری به گیتی شکست
ببخشی به من ماه چین و ختن
سر افرازیم از همه انجمن
چو در پیشگاهت بوم من به پای
نسازد زمانه دگر کینه رای
منم شاه دیوان همه سر به سر
ز تخم کیوشان با زور و فر
بدو گفت فغفور کامت رواست
به شرطی که سازی همه کار راست
پریدخت آنجا به بند اندرست
دو دستش به خم کمند اندرست
ز من برده رضوان و پنهان شده
از آن دل درین سینه بریان شده
تو را رفت باید در آن بارگاه
شتابنده بر سوی تسلیم شاه
نهنکال برداشت گرز گران
ابر سوی تسلیم شه شد روان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش از داستان، فرهنگ و دیو در جنگی سخت با یکدیگر مواجه میشوند. دیو به خرگه فرهنگ حمله میکند و فرهنگ نیز با شجاعت به دفاع برمیخیزد. در نهایت، فرهنگ با قدرت و کینه، دیو را شکست داده و سر او را از تنش جدا میکند. پس از پیروزی، فرهنگ به نزد پادشاه میرود و او را از نبردها و وضعیت فعلی آگاه میسازد.
پادشاه به همراه مشاور خود، دستور، به فکر چارهای برای شرایط دشوار میافتد و طرحی برای فریب دیو طراحی میکنند. آنها تصمیم میگیرند دیو را به میدان جنگ دعوت کنند و با آزمایش او، از تواناییهایش در جنگ مطلع شوند. دیو نیز با شنیدن خبر پری دخت، به شدت خوشحال میشود و به مذاکره میپردازد.
در این مذاکرات، دیو شروطی برای همکاری تعیین میکند و به نظر میرسد که پادشاه فغفور چین به دنبال این است تا جلوی دیو را بگیرد و او را به میدان بیاورد. دیو در نهایت بر سر سفرهای مینشیند و در حال نوشیدن، به مستی میافتد.
این بخش از داستان نشاندهنده رویارویی قهرمانان با چالشها و همچنین ترفندها و حیلههای لازم برای مقابله با دشمنان است.
هوش مصنوعی: وقتی که فرهنگ و دانش با قدرت و توان وارد خانه یا مکان دیگر شد، مانند یک پلنگ با سرعت و قاطعیت عمل میکند.
هوش مصنوعی: وقتی او را در حالتی ساده و بیدغدغه دید، با خشم دست به کار شد و شمشیر انتقام را بهدست گرفت.
هوش مصنوعی: یک نفر حملهای کرد و صدای بلندی برخاست که به سوی فرهنگ و هویتی شیطانی پرتاب شد.
هوش مصنوعی: اگر فرهنگ ناپسند و احساسات منفی در وجود انسان به خشم بیفتد، او را به سادگی به کینهوری وادار میکند.
هوش مصنوعی: در گذشته، زمانی بود که دیوی خطرناک قدرت را به دست داشت و به این ترتیب قدرت و نفوذی که میتوانست بر دیگران داشته باشد، باعث میشد که دیگران از قدرت و نفوذ او ترس داشته باشند. اما ناگهان و بهطور غیرمترقبه، قدرت او از بین رفت و دیگران توانستند بر او غلبه کنند.
هوش مصنوعی: او تلاش کرد و سپس بند کمرش را گرفت و او را از جا برداشت و به بالای خود برد.
هوش مصنوعی: با ضربهای که دیو بر زمین زد، زمین از شدت خشم او لرزید.
هوش مصنوعی: ابر با سر به سوی پای تخت پیچید و خود را از تن جدا کرد.
هوش مصنوعی: سپس بدنش را ترک کرد و جان او را از غم و اندوه رها ساخت.
هوش مصنوعی: او نگاهی به پادشاه انداخت و سپس گفت: ای دل بد و سیاه!
هوش مصنوعی: همیشه در مرز چین، سام نریمان به خاطر انتقام همین تدبیر و فریب را به کار میبندد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم بدنت را بگیرم و با این کار، جهان را برای تو تنگ و تار کنم؟
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و چهرهاش را از من پنهان کرد، سپس مانند دودی از آن مکان دور شد.
هوش مصنوعی: به سوی سام آمد و گفت که فرمانده، مانند گلی از این کلام شگفتزده شد.
هوش مصنوعی: سپهدار باهوش و دانا خبری را به پریدخت رساند.
هوش مصنوعی: در یک جمع خصوصی، جشنی برپا کردند و دلها را از ناراحتی و غم خالی کردند و آرامش بخشیدند.
هوش مصنوعی: به همین دلیل، دل فغفوری (پادشاهی) از نگرانی پر بود و تنش در حال لرزیدن بود، در حالی که چهرهاش نیز زرد و رنگباخته به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: شاه به فرمان پیر خود گفت که وقتی روز روشن شد، به ما برسی سیاه.
هوش مصنوعی: ما نگران و ترسان هستیم و در دل خود همهی این ترسها را مخفی کردهایم؛ مانند طبل که زیر فرش پنهان شده است.
هوش مصنوعی: پیر گفت که برای این مسئله راه حلی دارم که حالا باید آن را مطرح کنم.
هوش مصنوعی: بیاییم کاری انجام دهیم و از حقه بازی و فریب استفاده کنیم تا دیگر نیازی به زشتکاری و ناپسندی نباشد.
هوش مصنوعی: نمیگوییم او به میدان آمده است، بلکه او را با برتری و اعتبار نام میبریم.
هوش مصنوعی: شاه فغفور به او گفت که آن دیو از میدان نبرد ترسیده است.
هوش مصنوعی: میترسم که اگر آنچه بگوییم به گوش دیگران نرسد، در result زندگی ما دچار مشکل و آشفتگی خواهیم شد.
هوش مصنوعی: خدایا، کاش هیچ نشانی از آن دختر نماند، چون من به خاطر او در عذاب و درد زیادی هستم و خونم به ناحق ریخته میشود.
هوش مصنوعی: دختران به مانند سرهای بادی هستند که زیر سنگ پنهان ماندهاند؛ نه شناخته شدهاند و نه مورد سرزنش قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: او گفت و به زمین افتاد و همزمان به شدت گریه میکرد.
هوش مصنوعی: او به او گفت، ای شاه بزرگ، در حال حاضر اشکهای ما فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: نباید در این موضوع زیاد غمگین شد، زیرا این اندوه به ما هیچ فایدهای نخواهد رساند.
هوش مصنوعی: نباید در حالی که با شتاب و سر و صدای زیاد به جایی میرویم، سراغ موجودی خطرناک و مرموز برویم.
هوش مصنوعی: اگر گلی بر سرت داری، الان آن را نچرخان، اگر گلی در دست داری، الان آن را بو نکن.
هوش مصنوعی: یک مشکل بزرگ و دشوار بر سر راه فرمانروای چین پیش آمده است، به گونهای که خوششانسی از او دور شده است.
هوش مصنوعی: اگر تو نیایی، بدی به او خواهد رسید، ای پر آوازهترین پادشاه دیوان و جانوران.
هوش مصنوعی: در زمانی شلوغ و پر صدا، پیامی به سوی موجودی بزرگ و ترسناک فرستاده شد.
هوش مصنوعی: شخصی در حضور او داستانی را تعریف کرد که از آن فردی سخن به میان آمد که موجودی شرور و بدسگال به شمار میرفت و این موضوع باعث شگفتی او شد.
هوش مصنوعی: وقتی که نام دختر پری را از او شنید، مانند آتش علاقهمند به او شعلهور شد.
هوش مصنوعی: بخندید و شاد باشید، چرا که زندگی مانند یک رود در حال حرکت است و به سرعت میگذرد، مانند دود که سریع از بین میرود.
هوش مصنوعی: او میخواست که آن ماه را در آغوش بگیرد، اما آن موجود شرور و ناپایدار مانع او میشد.
هوش مصنوعی: خبر به شاه فغفور رسید که دیو زمان وارد شده است.
هوش مصنوعی: پذیره دستور داده بود تا فردی را که از او جالبتر و دلنشینتر است، فریب دهد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن دیو نر دستور را دید، به سرعت و بدون معطلی به سوی او رفت.
هوش مصنوعی: دلش شاد و خوشحال بود، به دیوی که به او نزدیک بود گفت: ای دلیر و شجاع!
هوش مصنوعی: میخواهم آرزوی تو را برآورده کنم و آنچه را که در دل داری به دستت برسانم.
هوش مصنوعی: اگر تو را به عنوان همسر خود انتخاب کنم، باید به شرطی باشد که در میدان جنگ در کنار هم باشیم.
هوش مصنوعی: اگر بر سر شاه چین، در زمان فتنه و خشم و کینه، کلاهی قرار دهی، این نشاندهنده وضعیتی بحرانی و دشوار است.
هوش مصنوعی: در آینده، شاه به تو دخترش را میدهد و تمام داراییها و جواهراتش را نیز به تو خواهد بخشید.
هوش مصنوعی: نهنکال گفت که اگر پادشاه در این روزگار مرا راضی کند و آرزویم را برآورده سازد.
هوش مصنوعی: در این دنیا چه کسی دشمن من است که نتوانم او را در این جمع کنار بگذارم یا تحت تأثیر قرار دهم؟
هوش مصنوعی: اگر شاه بخواهد که خواستهام برآورده شود، به گونهای جنگ ترتیب میدهم که همه چیز قابل قبول باشد.
هوش مصنوعی: بیا بگو که چه چیزی باعث شده است تا او اینگونه در درد و رنج باشد، در حالی که تمام چین و چروکهای صورتش نشاندهندهی آن است.
هوش مصنوعی: به او گفتند که ای جنگجو، فردی در این سرزمین به فرمان شاه حاضر شده است.
هوش مصنوعی: به جنگجویانی که در کینه و قضاوت آماده هستند، لشکری از موجودات اهریمنی و افسانهای میآورد.
هوش مصنوعی: کار به جایی رسیده که رحمان، در شرایط سخت و دشوار، به میدان جنگ آمده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از شخصیتهای برجسته ما را به قتل رساندند، زیرا او در کارهایش به ذلت و سرخوردگی دچار شده بود.
هوش مصنوعی: او چنین گفت تا به دربار فغفور چین رسیدند و سبب ناراحتی او شدند.
هوش مصنوعی: زمانی که فغفور، که نوعی پادشاه است، به دیو نگاه کرد، اشکهایش از چشمانش به روی صورتش ریخت.
هوش مصنوعی: دیو به پادشاه گفت که خوشحالی او مانند گل بر سر کلاه است.
هوش مصنوعی: از ناراحتی خود را تسلیم نکن و غمگین نباش، زیرا از آن ریشهی بد، مردی نیکو و شجاع به وجود نمیآید.
هوش مصنوعی: امشب به سرش pillow میزنم و همین الان میخواهم جانش را از بدن جدا کنم.
هوش مصنوعی: فغفور به شدت از کینه و خشم خود ناله کرد و از هر دو چشمش دو سیلاب اشک جاری شد.
هوش مصنوعی: همه به تسلیم شدن و پذیرش فرمان شاه سخن میگفتند، که او از جانب خداوند و نیروهای مافوق، قدرت و پشتیبانی دارد.
هوش مصنوعی: باید آگاه بود که برای از بین بردن ترس یک موجود خطرناک، لازم است دلیری و شجاعت در مواجهه با آن به کار برد. اگر کسی از این موجود بترسد، هرگز نمیتواند به راحتی وارد میدان نبرد شود و به مقابله با آن برود.
هوش مصنوعی: در اینجا میخواهیم بگوییم که آنان سفرهای را آماده کردند و در مقابل دیوی که در حال استراحت بود و از روحیهای شاد برخوردار بود، قرار دادند.
هوش مصنوعی: پس از صرف غذا، شرابی سرخ رنگ و درخشان همچون سنگ لعل به دور ما آمد.
هوش مصنوعی: آن دیو در حال نوشیدن بود تا مست شد و در دستش جام عشق بود.
هوش مصنوعی: نفهمیدم که این دنیای غم و اندوه، در واقع میدان شادی نیست و هرگز دل شادمان پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: نهنگ بزرگ به شاه فغفور چین گفت: ای پادشاهی که بر روی زمین زندگی میکنی...
هوش مصنوعی: من خوشحالم که داماد شدهام و به لطف بخت، حالا میتوانی با دل خوش بر تخت بنشینی.
هوش مصنوعی: باید با من پیمانی ببندی که هیچگاه در دنیا نتوانی آن را نقض کنی.
هوش مصنوعی: ای ماه زیبای چینی و خوشچهره، به من ببخش. من از همه محافل و جمعها، سربلند و با افتخارم.
هوش مصنوعی: زمانی که من در برابر تو به ذلت افتادهام، دیگر زمانه برای من کینه و بیاحترامی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: من پادشاه همه دیوان هستم که همه از نسل کیوان هستند و با قدرت و توانایی به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: او به او گفت: فغفور، خواستهات برآورده است، به شرط اینکه همه کارها را به درستی انجام دهی.
هوش مصنوعی: دختر پری در آنجا گرفتار شده و دستانش در دام کمند افتاده است.
هوش مصنوعی: دل من که از عشق تو شاد و سرشار است، حالا به خاطر حسادت یا زیبایی تو به حالت پنهانی رسیده و به نوعی سوخته است.
هوش مصنوعی: تو باید به سرعت به آن بارگاه بروی و تسلیم شاه بشوی.
هوش مصنوعی: نهنگ بزرگ و نیرومند سلاحی سنگین به دوش گرفت و به سوی فرمانروایی که تسلیم او شده بود، روانه گردید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.