گنجور

 
ابن یمین

ای نسیم صبحدم از بخت نیک ار باشدت

بر در گیتی پناه خسرو عادل گذار

خسرو جمشید فر کز رشک دریای کفش

ابر باشد با دلی سوزان و چشمی اشکبار

شمس ملک و دین که خورشید از لقب پاشی او

در جهانگیری بشرق و غرب دارد اشتهار

آنکه تا بر شکل نعل مرکبش آمد هلال

آسمان بهر شرف میسازد از وی گوشوار

خاک درگاهش ببوسیدی بتعظیم تمام

ز آن پس ایجانبخش باد صبحگاهی زینهار

در بیان شوقم از اطناب چون فارغ شوی

عرضه دار این یک دو معنی بر سبیل اختصار

گو ندیدم هیچ سودا در سر ابن یمین

جز بچشم اندر کشیدن خاکپایت سرمه وار

لیکن از راه حسد گردون نمیخواهد که او

در جناب حضرت میمونت گردد بختیار

یعلم الله کز درت غایب نبودی یکزمان

هیچ اگر بودیش بر ادراک مأمول اقتدار

بعد از آن گر فرصت گفتن بود از راه لطف

تربیت فرما و بر گو کای امیر نامدار

شد غریق بحر احسانت جهانی آنچنانک

ز آن میان جزوی نبینم هیچکس را بر کنار

آفتاب ذره پرور ای ملک آراء تست

سایه الطاف بر ابن یمین گسترده دار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode