روان سام برخاست گفتش رواست
که فرمان فغفور ما را هواست
به چرمه درآمد چو سلطان شرق
به ایوان شه روی بنهاد برق
که ناگه ز هر سو برآمد خروش
ز خوبان چین شهر آمد به جوش
ز هر سو شتابان پری پیکری
ز هر گوشه تابان قمرمنظری
برون آمدند از حرم دختران
چو از قبه زرنگار اختران
پریدخت آن ماه خوبان عهد
ابر پشت پیلان نر بسته مهد
روان گشته در موکبش مهرُخان
چمان در رکابش شکرپاسخان
کلهدار ترکان زرینکمر
کمربسته بر کوه سیمین ز زر
قصب پوش خوبان شیرین جواب
قصب بسته بر گوشه ماهتاب
پراکنده زلفان خورشید روی
به چوگان شبگون ز شب بردهگوی
خواتین نگاران گلچهر چهر
کشیده به آئین خور تیغ مهر
یکی همچو خور تیغ زرین به دست
برانگیخته اسب چون پیل مست
یکی همچو گل در کفش دور باش
زدی نعره کز پیش ره دور باش
یکی بر کمر بسته زرین پرند
یکی بر خور افکنده مشکینکمند
چو مر سام دید آن پریچهر را
بت عالم آرای بیمهر را
دلش چون کبوتر طپیدن گرفت
ز مژگان سرشکش چکیدن گرفت
ز سودای آن افعی پرشکن
بپیچید چون مار بر خویشتن
نقیبان برو نعره برداشتند
ز هر سو بر آن دیده بگماشتند
بسا دورباشش که بر جان زدند
چو سرگشته گویش به چوگان زدند
که از ره برون شو که را تو نیست
مرین عرصهگه جایگاه تو نیست
به ناکام مر سام چرمه براند
ز ره چرمه خویش یک سو جهاند
نه هوشی که تن را بدارد به پای
نه عقلی که هوشش بماند به جای
نه روئی که از وی گزیند کنار
نه رائی که بی روش گیرد قرار
روان سام گفتش که شیرین عهد
کجا میبرندش ز کاشانه مهد
بگفتا پریدخت فغفور چین
یکی باغ دارد چو خلد برین
مرآن باغ را طوبی آباد نام
درو ساخته کاخی از سیم خام
شده آب و خاک وی آب حیات
درختانش آورده شور از نبات
چو آید بهاران اردیبهشت
لب کشت گردد چو باغ بهشت
به هر سال چون گشت فصل بهار
درآیند مرغان خوشخوان هزار
پریدخت طوبی خرام از حرم
برافرازد از بام کاخش علم
دو هفته در آنجا بود بیدرنگ
کشد باده یک هفته با نای و چنگ
غزالان غزلخوان در آن دشت و راغ
سرایان سرایان تذروان باغ
گهی در هوای ریاحین پرند
گهی از سمن برگ نسرین چنند
گهی چنگ بر ساز بلبل زنند
گهی چنگ در شاخ سنبل زنند
گهی بر لب رود ساغر کشند
گهی رود سازند و می درکشند
به خلوتگهی میل صهبا کشند
به نزهتگهی گشت صحرا کنند
دو هفته خود و ماهرویان دهر
پس از هفتهای بازگردد به شهر
سمن بر بتان در رکابش چو ماه
رخ آرند در دم به آرامگاه
کنون روز عیشست و فصل بهار
گه خلوت و باده خوشگوار
روان شد ز چشم جهان جوی خون
که میآمد از کار او بوی خون
برآورده سوزنده آهی به درد
بنالید پنهان و پیدا نکرد
ز سرچشمه دیدگان خون براند
پس آنگه روان اسب گلگون براند
از آن سو روان شد جهانپهلوان
به ایوان فغفور چین شد روان
کیانی بساط شهی بوسه داد
چو اشکش روان بر زمین اوفتاد
ملک آفرین کردش و خواند پیش
عقیقی میش داد و بنشاند پیش
که این باده بر قول مطرب بنوش
زمانی به پرده سرا دار گوش
که ده روز رو سوی صید آوریم
بسا کآهوان را به قید آوریم
هم امروز عزم تماشا کنیم
به نیک اختر آهنگ صحرا کنیم
ز سیمینبران جام میخواستند
قدح نوش کردند و برخاستند
کسی کو شود صید شیرافکنی
گرفتار آهوی شیرافکنی
به صحرا خرامد به آهنگ صید
چو آهوی وحشی درافتد به قید
برآید کمان ابروئی از حرم
زند بر دل نازکش تیر غم
کند عزم نخجیر چو پیل مست
شود کشته آهوی شیر مست
چه پروای صیدش بود یا شکار
چو سودای عشقش بود یا بهار
ولی هر که بر تخت زرین بود
چه آگه ز درویش مسکین بود
جوانی که نبود به رنجی اسیر
چه اندیشه دارد ز تیمار پیر
به فال همایون شه کامیاب
برون آمد از کاخ اندر شتاب
خروش تبیره برآمد به ماه
جهان شد ز گرد سواران سیاه
برآمد غو کوس و آواز نای
درافتاد گرودن سرکش ز پای
علم برکشیدند گردنکشان
درخشنده شد خنجر سرکشان
تو گفتی ز بس تیغها و درفش
بپوشید گردون حریر بنفش
ملک را به صحرا کشیدند رخت
نهادند بر کوهه پیل تخت
شه چین و خلخ به آئین جم
ز خرگه به نخجیرگه زد علم
روان در رکابش شه باختر
جنیبتکشان هر طرف درگذر
دگر سام نیرم بر اسب سیاه
روان گشته بر طرف نخجیرگاه
به گردون برآمد غو طبل باز
به هامون رخ آورده صید از فراز
گرفته هوا مرغ نخجیرگیر
گشوده کمین سام یل شیرگیر
پلنگافکنان خنجر افراخته
جهان از هژبران بپرداخته
عقابان ز هر سو شتابان شده
تذروان شکار عقابان شده
ز خون گوزنان همه کوه لعل
ز سم سمندان همه دشت نعل
هژبران اسیر دلیران شده
پلنگان گرفتار شیران شده
سرگور در چنبر سرکشان
دل ببر پرخون ز گردنکشان
سیه گوش بر آهوان گشته چیر
شده آب شمشیر در حلق شیر
ولی سام بی آهوی چشم یار
نمیبود با آهوانش قرار
ز سودای آن نرگس شیرگیر
نمیبودش از شیرگیری گزیر
ز تشویش آن تاب داده کمند
ز دستش به صحرا فتاده کمند
سواران چو فارغ شدند از شکار
علم برکشیدند بر مرغزار
بیاورد هر کس بر شاه صید
ولی سام بد پیش دلدار قید
چو آمد به نزدیک فغفور شاه
خرامنده بر پشت اسب سیاه
به یکبار چون آهوی پایبند
بپیچیده خود را ز پا برفکند
چو بسمل شده صید بر روی خاک
بغلطید گویا دل دردناک
که شاها به جانت که مردم ز درد
به نخجیرگه جان سپردم ز درد
چه سازم که بس بیامانم ز رنج
بیفتاد تیر و کمانم ز پنج
بپرسید شه کز چه داری الم
زمین را ببوسید و گفت از شکم
ز سوز دلم عالمی خون شده
وزین رنج حالم دگرگون شده
ندانست فغفور دردش ز چیست
دم آتشین آه سردش ز چیست
چه داند کسی کو ز دل غافلست
که بیماری بیدلان از دلست
بفرمود کامشب درین جای باش
درین مرغزار دل آرای باش
ولی چون سفیده برآرد نفس
به جنبش درآرند مرغان جرس
برانگیز چرمه که با ما رسی
ز تخت ثری بر ثریا رسی
پس آنگاه بیرق برافراختند
به نخجیرگاهی دگر تاختند
شب و روز منزل به منزل چو ماه
شکارافکنان میبریدند راه
چون زان جایگه رخت برداشتند
ولی سام را خسته بگذاشتند
چو پنهان شد از دیده یل غبار
شکم به شدش سام در عشق یار
رسد هر که آهنگ عشقش به شمع
چو پروانه خود را بسوزد به شمع
چو بلبل هر آن کو که دارد هوا
ز عشاق دارد هزاران نوا
روان سام چون برق از جا بجست
به که پیکر خاره سم برنشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهی سام، پهلوانی از ایران است که به عشق پری دخت، دختر فغفور چین، دچار شیدایی شده است. در ابتدا سام با شور و شوق از خواب برمیخیزد و به جوانیهای پرشوری که در حال وقوع است توجه میکند. در ایوان فغفور، زیبا رویان و پریچهران جمع شدهاند و سام به تماشای آنها میپردازد. پری دخت به باغی میرود که بهشتی وصف ناشدنی دارد و سام به شدت تحت تأثیر زیبایی او قرار میگیرد.
اما در میانهی جشن و شادی، سام از شدت عشق و از دوری پری دخت به شدت بیمار میشود و ناله میکشد. فغفور، شاه چین از او میپرسد که حالش چه طور است، اما سام دچار درد و رنجی عمیق ناشی از عشقش میشود و نمیتواند او را آرامش دهد.
پس از مدتی، دستور داده میشود که در جنگل و صحرا عیش و عشرت کنند و به شکار بروند. سام به شدت درگیر عشق دخت پری است و نمیتواند بر روی شکار تمرکز کند، در حالی که دیگران از شکار لذت میبرند. در نهایت، بر اثر عشقش، سام به سراغ پری دخت میرود و داستان عشق او به اوج میرسد.
هوش مصنوعی: سام از جا برخاست و گفت: درست است که میل و رغبت ما به فرمان فغفور وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که سلطان شرق به ایوان آمد، گویی آفتاب درخشانی بر چهرهاش تابید.
هوش مصنوعی: در یک لحظه صدای بلندی از هر طرف به گوش رسید و این به خاطر محبت و زیبایی خوبان بود که شهر چین را به حرکت درآورده بود.
هوش مصنوعی: از هر سمت، پریای به سرعت در حال حرکت است و از هر گوشه، قمری درخشان و زیبا نمایان شده است.
هوش مصنوعی: دختران مانند ستارههایی که از گنبدی زرین بیرون میآیند، بهسرعت از حرم خارج شدند.
هوش مصنوعی: دختر پری مانند آن ماه زیبای روزگار، که به دور از ابرها و در آغوش پسران نر قرار دارد.
هوش مصنوعی: در مسیر حرکت او، عشق و محبت جستجو میشود و در کنار او، افرادی با صفات شیرین و خوشایند حضور دارند که او را همراهی میکنند.
هوش مصنوعی: ترکان زیباروی با کمربندهای طلایی، به صورت باشکوهی بر کوههای نقرهای ایستادهاند.
هوش مصنوعی: خوبان با زیبایی و ظرافت خود، همچون نی، صدای شیرینی دارند که میتواند دلها را نرم کند. این صدا، مانند صدای بادی نرم است که بر گوشه ماهتاب میپیچد و آرامش و لطافت خاصی را به همراه میآورد.
هوش مصنوعی: زلفهای پراکنده خورشید در چمن بهمانند بازی چوگان شب را به تماشا میطلبد.
هوش مصنوعی: زنان زیبا و باوقار مانند گل، چهرهای خیرهکننده و دلربا دارند که چون خورشید درخشان است و خوشبختی را با خود به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: کسی مانند خورشید با شمشیر طلایی در دست، سوار بر اسبی چون فیلِ سرکش شده است.
هوش مصنوعی: چنانکه گلی در دستانت است، از کسی که دور است، دوری کن تا از آلودگیها و دردسرهای آن ایمن بمانی.
هوش مصنوعی: یک نفر دیواری از طلا به کمر زده و یکی دیگر هم دام مشکی بر افراشته است.
هوش مصنوعی: زمانی که سام آن پریچهر زیبا و بدون مهر را دید که دنیا را زینت میبخشید.
هوش مصنوعی: دل او مانند کبوتر به تپش افتاد و از چشمانش اشکها سرازیر شد.
هوش مصنوعی: از آرزوی آن افعی که بر خود میپیچد، به مانند ماری که دور خود میچرخد.
هوش مصنوعی: نگهبانان از هر طرف فریاد زدند و بر آن چشمها متمرکز شدند.
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که دور او هستند، آسیبهایی به جان خود زدند، همانطور که وقتی کسی گیج و سردرگم است، در بازی چوگان به دیگران ضربه میزند.
هوش مصنوعی: از این مسیر بیرون برو، زیرا این مکان برای تو مناسب نیست و جایی برای تو ندارد.
هوش مصنوعی: به فردی که در زندگی به موفقیت نرسیده است، باید توجه کرد و مسیر او را تغییر داد. باید او را از جادهای که در آن است، به سمت جدیدی هدایت کرد.
هوش مصنوعی: نه هوشی است که بدن را نگه دارد و نه عقل و اندیشهای که به شایستگی در جای خود بماند.
هوش مصنوعی: نه چهرهای وجود دارد که بتوان از آن کنارهگیری کرد، و نه نظر و دیدگاهی که بدون روش درست بر آن آرام گرفت.
هوش مصنوعی: سام به شیرین گفت که او را کجا میبرند، از خانه و محل آسایشش.
هوش مصنوعی: پریدخت فغفور چین گفت که باغی دارد که مانند بهشت زیباست.
هوش مصنوعی: در آن باغی به نام طوبی، ساختمانی از نقره ساخته شده است و بسیار زیبا و آباد به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: او به وسیله آب و خاک، جان تازهای به درختان داده و زندگی و شادابی را به گیاهانش بخشیده است.
هوش مصنوعی: وقتی بهار و ماه اردیبهشت فرا میرسد، زمین مانند باغی بهشت زیبا و سرسبز میشود.
هوش مصنوعی: هر سال با آمدن بهار، هزاران پرنده خوشخوان وارد میشوند.
هوش مصنوعی: دختر پریگونهای از درخت طوبی با ناز و زیبایی از حرم خود خارج میشود و علم را بر فراز بام کاخش به اهتزاز در میآورد.
هوش مصنوعی: او به مدت دو هفته در آنجا بدون وقفه بود و یک هفته از آن را به نوشیدن شراب و نواختن با نای و چنگ گذراند.
هوش مصنوعی: در آن دشت و باغ، آهوهایی وجود دارند که شعر و غزل میخوانند و سرایندگانی که در آن مکان به شعرسرایی مشغولند.
هوش مصنوعی: گاهی در هوای گلها و عطرهای خوش پرواز میکند و گاهی از درختان سمن و برگهای نسرین بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: گاهی بلبل به آواز خواندن مشغول است و گاهی با نوای ساز خود بر روی گلهای خوشبو مینوازد.
هوش مصنوعی: گاهی بر لب رود، جامی پر از شراب مینوشند و گاهی نیز به سمت رود صدا و ساز میزنند.
هوش مصنوعی: گاهی به دشت و صحرا میروند و گاهی سرگرم نوشیدن شراب در خلوت میشوند.
هوش مصنوعی: دو هفته به خود و زیباییهای دنیای روزگار میگذرد و پس از یک هفته دوباره به شهر بازمیگردد.
هوش مصنوعی: سمن، که به گل اشاره دارد، بر گرد بتها نشسته است و زیبایی آنها را مانند ماه در لحظهای آرام و بیصدا نشان میدهد.
هوش مصنوعی: اکنون زمانی است برای شادی و لذت، و فصل بهار فرا رسیده است، زمانی که میتوان در تنهایی از نوشیدنی خوشمزه و خوشایند بهرهمند شد.
هوش مصنوعی: چشم جهان پر از اشک شد و خون گریست، چون بوی خون از کار او به مشام میرسید.
هوش مصنوعی: آتش سوزی که در دل دارد، به آرامی آه و نالهای را سر میدهد، اما هیچکس صدای آن را نمیشنود.
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک میریزد و سپس شعری از شادی و زیبایی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: جهانپهلوان به طرف ایوان فغفور چین حرکت کرد.
هوش مصنوعی: پادشاهی بر تخت سلطنت نشسته بود و هنگامی که اشک او بر زمین ریخت، به نشانهی درد و غم، بر سرزمین تاثیر گذاشت.
هوش مصنوعی: خداوند او را آفرید و نامش را بر خود گذاشت، سپس میش عقیقی به او داد و او را نشاند.
هوش مصنوعی: این باده را بر اساس موسیقی و آواز بنوش؛ زمانی را در جایی که نغمهها در حال نواختن هستند، کنار بگذار و به صدای آنها گوش کن.
هوش مصنوعی: ما به مدت ده روز به شکار میرویم تا بتوانیم آهوها را به دام بیندازیم.
هوش مصنوعی: امروز تصمیم داریم که به تماشا برویم و به سوی دشت برویم که در آنجا بهترینی را ببینیم.
هوش مصنوعی: گفته میشود که افرادی با موهای نقرهای و زیبا، از یک جام شراب خواسته و بعد از نوشیدن آن، از جا برخاستند.
هوش مصنوعی: کسی که به دام شیرفکن میافتد، خود به نوعی گرفتار میشود که مانند آهو در دام شیرفکن است. به عبارت دیگر، فردی که به دنبال شکار یا موفقیت است، ممکن است خود به تله بیفتد و در وضعیت دشواری قرار گیرد.
هوش مصنوعی: دختری زیبا و آزاد به دشت میرود و با شوق به دنبال شکار است، در حالی که مانند آهوهای وحشی گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: از میان ابروهای زیبا و خمیدهاش، تیر غم به دل لطیف و حساسش میزند.
هوش مصنوعی: وقتی که فیل مستی به شکار میرود، به مانند شیر مستی که آهو را به قتل میرساند عمل میکند.
هوش مصنوعی: نگران نبودن از شکار یا هدف، زمانی است که عشق یا زیبایی بهار در دل است.
هوش مصنوعی: اما هر کسی که بر تخت زرین نشسته باشد، چه میداند که درویش بینوا در چه حالی است؟
هوش مصنوعی: جوانی که تجربههای سختی را نچشیده، چه تصوری از درد و رنج سالخوردگی دارد؟
هوش مصنوعی: با نشانههای مبارک، شاه موفق و پیروز از کاخ خارج شد و با سرعت به سوی هدفش رفت.
هوش مصنوعی: صدای هیاهوی لشکر بلند شد و جهان درخشان شد از گرد و غبار سواران سیاه.
هوش مصنوعی: صدای طبل و نای به گوش میرسد و در این میان، غوغایی به پا شده است، مانند غول سرکش که از پا میافتد.
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی موجب شد تا کسانی که دریدهخو و مغرور بودند، خود را به نمایش بگذارند و قدرت و نفوذ خود را نشان دهند.
هوش مصنوعی: تو گفتی به خاطر تعداد زیاد شمشیرها و پرچمها، آسمان مانند حریر بنفش پوشیده شده است.
هوش مصنوعی: پادشاه را به بیابان بردند و بر فراز کوه، تخت او را برپا کردند.
هوش مصنوعی: شاه چین و زینتهای او به روش جمشید از جایی به جایی دیگر علم و فرهنگ را منتقل کردند.
هوش مصنوعی: روان در کنار او، شاه باختر، به سمت جنیبت، هر طرف در حال عبور است.
هوش مصنوعی: دیگر سواری با حالتی نیرومند بر اسب سیاه سوار شده و به سمت محل شکار حرکت کرده است.
هوش مصنوعی: در آسمان صدای طبل به گوش میرسد و شکار در ارتفاعات ظاهر شده است.
هوش مصنوعی: هوا به حالتی آرام و دلنشین است و پرندهای که به شکار میرود، آمادهی کمین کردن است. سام، که یک شخصیت برجسته و قهرمان است، به دنبال شکار شیر میباشد.
هوش مصنوعی: جوانمردانی با دلاوری و سلاحهای کشیده، بر دشمنان نیرومند و بزرگوار تاخته و پیروزی را به دست میآورند.
هوش مصنوعی: عقابها از هر سمت به سرعت در حال حرکت هستند و در جستجوی طعمه خود به سر میبرند.
هوش مصنوعی: از خون گوزنها، کوهها به رنگ لعل درآمدهاند و از سم سمندان، دشتها پر از آثار نعل شدهاند.
هوش مصنوعی: پهلوانان به دست دلیران افتادهاند و پلنگها نیز در چنگال شیران گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: در کنار مزار، در دام افراد شرور، دلها را با خون میزنند و کسانی که در مقام قدرت هستند، ظلم و ستم میکنند.
هوش مصنوعی: گوشهای تیره و سیاه، مانند آهوان، به دام افتادهاند و آب مانند شمشیری در گلوی شیر قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: ولی سام بدون آهوی چشم یار با آهوانش آرامش نمییافت.
هوش مصنوعی: اگر به جذابیت و زیبایی آن نرگس دل نبسته بود، هیچگاه از شیفتگی و دلباختگی عذرخواهی نمیکرد.
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانی و اضطراب، کمند (رشته یا دام) که در دستش بود به زمین افتاده و در صحرا رها شده است.
هوش مصنوعی: پس از اینکه سواران از شکار آزاد شدند، علم و دانش را در دشت و صحرا مطرح کردند و به آن پرداختند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به شاه شکار بیاورد، ولی سام (که شاید به نوعی اشاره به مانع یا دشواری است) بداند که دلدار (محبوب) در قید و بند است.
هوش مصنوعی: وقتی که او به نزد فغفور، شاه بزرگ، رسید، با ناز و شادی بر روی اسب سیاه خود سوار بود.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، مانند آهو که به خاطر بندش به تنگ آمده، خود را از پای بندش رها میکند.
هوش مصنوعی: مثل اینکه شکارچی بر روی زمین، زخمی و در حال درد کشیدن، به سختی دست و پا میزند.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که شخصی به خاطر درد و رنجی که در زندگی متحمل شده، جانش را فدای محبت یا عشق به کسی کرده است. او از عمق دل احساس میکند که به خاطر این درد، جانش را در راه آن شخص تقدیم کرده است.
هوش مصنوعی: چه کار باید بکنم که بدون وقفه به شدت از درد رنج میبرم، تیر و کمانم از چنگم رها شده است.
هوش مصنوعی: پادشاه از شخصی پرسید که چرا زمین را میبوسد. او در جواب گفت که این کار را به خاطر دلایلی از زندگی خود انجام میدهد.
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و عذاب است و این رنج و سوزی که دارم، باعث شده که حال و اوضاع من به کلی تغییر کند و دنیا در نظر من به حالت دیگری درآمده است.
هوش مصنوعی: فغفور نمیداند که دردش ناشی از چیست. او در حالی که احساس آتش در دل دارد، آهی سرد از میانش برمیآید.
هوش مصنوعی: کسی که از دل و احساسات خود غافل است، نمیداند که درد و رنج بیخوابها و بیدلان ناشی از درون آنهاست.
هوش مصنوعی: امشب در این مکان بمان و در این باغ زیبا و دلپذیر حضور داشته باش.
هوش مصنوعی: اما زمانی که سفیده صبح نمایان شود، پرندگان با صدای جرس به تحرک درمیآیند.
هوش مصنوعی: ای دل، بیدار شو و آماده باش که به درگاه بالاترین مقام و جایگاه برسی، جایی که به اوج خوشبختی و کمال دست مییابی.
هوش مصنوعی: سپس آنها پرچمی برافراشتند و به منطقهای دیگر حرکت کردند.
هوش مصنوعی: شب و روز، مانند ماهی که شکارچیان به دنبالش هستند، در حال طی کردن مسیر به مقصد بودند.
هوش مصنوعی: وقتی از آن مکان حرکت کردند، اما سام را خسته و تنها رها کردند.
هوش مصنوعی: زمانی که یل (جنگجو) از دید ناپدید شد، غبار (پوشش) شکم او که به نوعی نماد عشقش به یار است، برملا شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشقش مشتاق باشد، باید مانند پروانهای باشد که برای شمع خود را فدا میکند و میسوزد.
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق را در دل دارد، مانند بلبل مست، نغمهها و سرودهای فراوانی از خود به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: روان سام مانند برق از جای خود جهید، بهتر است که او از پیکر خاره سم فاصله بگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.