بخش ۱۰۹ - یاری نمودن تکش خان بر سام و جنگیدن بر فغفور چین
شه چین چو از گفتش آگاه شد
بدو روز گفتی که کوتاه شد
ز اندوه بر زد به سر هر دو دست
همی گفت پشت امیدم شکست
همی گفت دستور انده چراست
پری دخت خود نزد شاه ختاست
همانا نیابد ازو سام کام
که او با تمرتاش گردید رام
چه شد گر تکش خان ز بت رخ بتافت
به یاری سام نریمان شتافت
کنون صدهزار است با تو سپاه
همه رزمجوی و همه کینهخواه
چو رخ بر سر کارزار آورند
جهان را ز بدخواه تار آورند
جز از غیر اندیشهات پیشه نیست
به سام و تکش خانت اندیشه نیست
ز اندیشه بر تاب رخ سوی جنگ
به بدخواه کن روز را تار و تنگ
سپه را برانگیز بر هر طرف
ز انده مزن هر زمان کف به کف
شه چنین چو بشنید برکرد بور
خروشنده گشت و برآورد شور
برانگیخت لشکر درآمد به جنگ
ز خون دشت چین شد همه لعل رنگ
تکش خان جنگی و سام دلیر
نکردند اندیشه از تیغ و تیر
نهادند رخ بر سوی قلبگاه
گرفتند دور گرانمایه شاه
ببستند ره را به جنگ آوران
ز بس کشته شد گاو ماهی گران
دو روز و دو شب همچنین جنگ بود
جهان بر هژبرافکنان تنگ بود
به روز سیم شاه شد چیردست
درآمد به سام و تکش خان شکست
چو بیچاره شد سام لب برگشاد
ز دادار دارنده میکرد یاد
همی گفت کای آگه از هر چه هست
مگردان درین رزم پشتم شکست
اگر چند دشمن کند چیرگی
ممان تا کند اخترم تیرگی
درین بد که از فر پروردگار
یکی گرد شد ناگه از یک کنار
ختائی سواران زرینه چنگ
همه شیرصولت ابا فر و هنگ
دلاور سپاهی همه نامور
همه همچو شیران پرخاشخر
همه همچو نر اژدها روز کین
همه دل نهاده به یکجا به چین
کجا پیشرو بود فرهنگ گرد
که چون او نبد در گه دستبرد
پس دیوزاده تمرتاش بود
که او را به دل رای پرخاش بود
ابا او همه سروران سپاه
برانگیخته باره بادپا
چو آگاه گشتند از آن داوری
براندند اسب از پی یاوری
پریدخت پوشیده ساز نبرد
ز هودج به اسب اندر آمد چو گرد
خروشنده شد ماهرو همچو میغ
پی رزم و کینه برآهیخت تیغ
دگر ره ز هر سوی پیوست جنگ
ز بس کشته ره بر اجل گشته تنگ
خبر شد همانگه به فغفور چین
که گشت دگر گشت چرخ برین
پریوش نشد با تمرتاش رام
ولی شد تمرتاش یل رام سام
از آن رو بیامد چو نر اژدها
به یاری سام از دیار ختا
مر این فتنه فرهنگ انگیخته است
به حنظل درون توش آمیخته است
پریدخت آن خنجر آبگون
کنون ریزد از سروران جوی گون
چو بشنید فغفور شد پر ز خشم
ببارید آب ندامت ز چشم
عنان برگرائید از قلبگاه
جهان گشت از گرد لشکر سیاه
گزید از دلیران خنجرگذار
پی رزم و خون ریختن ده هزار
چو از خشم رخ سوی پرخاش کرد
گذر سوی جنگ تمرتاش کرد
بدیدش که بر باد داده عنان
ربوده سران را ز نوک سنان
به پیکار او سرکشان را نداشت
همه ویله از چرخ گرون گذاشت
ز ناگه نقاب افکن ارجمند
پدیدار شد با کیانی کمند
یکی تیغ کینه برآهیخته
سمند سبک رو برانگیخته
همی زد چپ و راست تیغ ستیز
وزو بود نامآوران را گریز
بدو چون نظر کرد فغفور چین
چو شیر دژآگاه در خشم و کین
بدانست کان جنگجو مهوش است
کز ایشان به پیکار چون تش است
سوی رزم او رفت با صد هزار
فرو بست بر وی ره کارزار
خروشید و گفتش که ای تیرهبخت
مرا شد نگون از تو این تاج و تخت
پری دخت چون روی شه را بدید
رخش گشت از بیم چون شنبلید
بدانست کافتاد دیگر به دام
خداوند را آن زمان برد نام
بینداخت بر شاه چین تیغ تیز
گرفتش سر دست شاه از ستیز
برون کرد تیغ از کفش در زمان
بزد چنگ از کین گرفتش میان
پری دخت از خویش شد ناامید
به لرزه درآمد چو از باد، بید
همانگه شه چین ربودش ز جا
برانگیخت که پیکر بادپا
زلشکر برون برد دستش ببست
دل نازکش را به انده بخست
وز آن پس غلامان خود را بخواند
پریدخت را بر تکاور نشاند
همه نوش مه روی را کرد زهر
چو صرصر فرستاد بازش به شهر
خود آمد به نزدیک دستور باز
بدو گفت اکنون یکی چاره ساز
که این رزم و کینه شود اسپری
برآساید از هر دو سو لشکری
چو در بند آمد مرا دخترم
همانا فروزنده شد اخترم
چو بشنید دستور شد شدمان
بزد طبل آسایش اندر زمان
غو طبل آرام چون شد بلند
بتابید هر یک عنان سمند
سپه رخ ز پیکار برتافتند
سراسر سوی شاه بشتافتند
شه چین سراپرده بر پای کرد
بیامد به تخت مهی جای کرد
دلیران به نزدش شدند انجمن
همی از تمرتاششان بد سخن
وزین سو درآمد به خرگاه سام
نشستند نزدش بزرگان تمام
تمرتاش و فرهنگ زورآزمای
رسیدند زی پهلو پاک رای
زبان برگشادند نام آوران
به ما بر بد آمد ز جنگی سران
پریدخت از ایدر سوی جنگ شد
همه روی گیتی به ما تنگ شد
بدو بازخورده است فغفور چین
به نیروش بر بوده از پشت زین
ندانیم با او چه سازد دگر
ازین کار گشتیم ما خون جگر
ز بهر دل شهریار ختا
دژم رو نشد شیر رزمآزما
بگفتا کزین غم مدارید هیچ
به شادی کنون برد باید بسیچ
دگر بر شه چین شکست آورم
مر او را دگر ره به دست آورم
چه کردی مرا یکسره بازگوی
مپیچ از ره راستی هیچ روی
سبک دیوزاده زبان برگشاد
ز کردار خود یکسره کرد یاد
همان هم ز خوب تمرتاش گفت
جهان پهلوان شد بسی در شگفت
ورا با تکش خان نوازش نمود
همی دم به دم پایگه برفزود
چو یک بهره بگذشت از شب به راز
به خواب و به آسایش آمد نیاز
تمرتاش چون شد به خرگاه خویش
ز کار پریوش دلش بود ریش
مرا گفت ز اندیشه دل خون بود
دل سام رزمآزما چون بود
یکی خواب دیدم شدم بیقرار
جز ازغم ندارم کنون غمگسار
چه سازد درین تیره شب پهلوان
ز دوری دلدار شیرین زبان
که با او فراوان به سر برده است
به مهرش دل خویش بسپرده است
بدادم ز کف یار دلجوی او
کنونم بود شرم از روی او
دلش چون به اندیشهها گشت رام
نهان ره سپر شد به خرگاه سام
سر پاسبان دید در خواب خوش
تو گفتی که در سر ندارند هش
بر خرگه آمد شه تیزهوش
یکی ناله زارش آمد به گوش
به خرگه درون از نهان بنگرید
ز ناکام مر سام یل را بدید
که از هجر دلدار خون میگریست
چه گویم کز اندوه چون میگریست
زمان تا زمان دست میزد به سر
همی گفت کای مهوش سیمبر
ندانم ز هجرت چه چاره کنم
چگونه ز رویت کناره کنم
ازین پس نتابم رخ از رزم و کین
مگر سر ببرم ز سالار چین
تو را از نهانی به دست آورم
سر اختر شوم پست آورم
از آن پس شب و روز بی غم شوم
به بوی دو زلف تو خرم شوم
تمرتاش را چهره شد شنبلید
چو گفتار سام دلاور شنید
بدانست کو غرق بحر غم است
خیال رخ همدمش محرم است
همانگه ز دهلیز پردهسرای
تمرتاش برجست و شد باز جای
به پیش اندر افکند ز اندوه سر
ببارید از دیده خون جگر
یکی تیره او مرد جاسوس داشت
که از تندیش باد افسوس داشت
به حیلتگری در جهان شهره بود
ز مردانگی نیز بابهره بود
کمندش زحل را کشیدی به دام
دژم دیو بودیش نیرنگ نام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاه چین از ناپسندیده بودن وضعیت خود باخبر میشود و از درد و اندوه ناشی از شکستهایش سخن میگوید. او متوجه میشود که دخترش پریدخت به تمرتاش رسیده و از داستان نبرد با سام و تمرتاش یاد میکند. سام و تمرتاش با دلیرانه به جنگ حملهور میشوند و جنگی سخت بین آنها در میگیرد که شدت آن باعث میشود زمین به رنگ خون تبدیل شود.
پریدخت به میدان نبرد میآید و با وجود هیجان و رزم، به نگرانی و احساس ناامیدی دچار میشود. در این حال، شاه چین از این وضعیت عصبانی و غمگین میشود و تصمیم میگیرد که برای جبران شکستها و بازگرداندن دخترش قدمی بردارد. در ادامه، جنگ ادامه پیدا میکند و قهرمانان به نبرد خود ادامه میدهند.
در میان این جنگ و کشمکشها، سام به یاد خاطراتش با پریدخت میافتد و دلتنگی و اندوه او به اوج میرسد. در پایان، تمرتاش به او ملحق میشود و سایهای از غم و اندوه باقی میماند تا دوباره برای پیروزی و به دست آوردن دلدارش تلاش کند. جنگ و کینه همچنان ادامه دارد و داستان پر از هیجان و عواطف انسانی است.
هوش مصنوعی: شه چین وقتی از گفتههای او مطلع شد، دو روز بعد به او گفت که وقتش تمام شده است.
هوش مصنوعی: از غم، با دستانش به سرش زد و ناله کرد که پشت امیدهایم شکست.
هوش مصنوعی: او میگفت که چرا دختر دلزمزیدهاش، پری، همیشه در نزد شاه ختاست.
هوش مصنوعی: بدان که کسی که به خوشگذرانی و نشاط مشغول است، هرگز نمیتواند از زندگی لذت ببرد، چرا که او در زندگیاش به بیتحرکی و آرامش بیمحتوا دچار شده است.
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده است که اگر یک خان از چهره ی زیبای محبوبش دور شد، به کمک سام نریمان میآید؟
هوش مصنوعی: اکنون هزاران نفر در کنار تو هستند که همگی آماده جنگ و انتقامگیری هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهای زیبا به میدان نبرد بیاید، دنیا را از دست دشمنان و بدخواهان نجات خواهد داد.
هوش مصنوعی: تنها فکر تو نیست که به من علاقهمند باشد، در خانهات هیچ اندیشه یا تفکری دیگر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از فکر و خیال بر چهرهام بر افروخت، در برابر دشمن، روز را تیره و تنگ کن.
هوش مصنوعی: سربازان را به هر سو فرستادم، از اندوه دست بردار و هر لحظه سرود شادی سر بده.
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه این را شنید، ناگهان خشمگین شد و شور و حال زیادی در او پدید آمد.
هوش مصنوعی: سپاه به حرکت درآمد و به جنگ پرداخت، به طوری که خون بر دشت چین ریخت و همه جا رنگ لعل (قرمز) به خود گرفت.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی مانند تکش و سام با وجود قدرت و شجاعتشان هرگز به فکر و ذهن خود در مورد خطرات شمشیر و تیر نبودند. آنها به شدت به مهارتهای جنگی خود اعتماد داشتند و در میدان نبرد تنها بر روی تواناییهای خود تمرکز میکردند.
هوش مصنوعی: آنها صورت خود را به سوی قلب او کردند و دور هم جمع شدند، گرانبهای شاه.
هوش مصنوعی: راه را برای جنگجویان بستهاند، زیرا به حدی در این نبرد، گاو ماهی سنگینوزن کشته شده است.
هوش مصنوعی: دو روز و دو شب جنگی ادامه داشت و زمین بر شانههای هژبر فشار میآورد.
هوش مصنوعی: به روزی که سیمپوش شاه ظاهر شد، توانست به سام و تکش خان غلبه کند.
هوش مصنوعی: وقتی سام در شرایط سختی قرار گرفت، زبان به سخن گشود و از خداوندی که همه چیز را در دست دارد، یاد کرد.
هوش مصنوعی: او میگوید: ای کسی که از همه چیز آگاهی، در این جنگ پشت مرا نشکن و به من آسیب نزن.
هوش مصنوعی: اگر چندین دشمن بر من تسلط پیدا کنند، نگذار که ستارهام در تاریکی فرو رود.
هوش مصنوعی: در این وضعیت که از نعمتهای پروردگار به طور ناگهانی چیزی به دست آمده است.
هوش مصنوعی: سواران ختائی با زینهای طلایی و جنگافزارهای زیبا، همچون شیران شجاع و باوقار در محلی پر از شکوه و آواز به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: شجاعان سپاه، همه معروف و مشهور هستند و مانند شیران، پرخاشگر و دلیر به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: همه مثل نر اژدها در روز جنگ، همه دل و جانشان را در یک مکان گذاشتهاند، یعنی تمرکز کرده و آمادهی نبرد هستند.
هوش مصنوعی: فرهنگ و آداب و رسوم کجا پیشرفت کردهاند که کسی مانند او در عرصههای چالش و مبارزه وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: دیوزاده تمرتاش کسی بود که دلش پر از خشم و غضب بود.
هوش مصنوعی: با او، همه فرماندهان سپاه به انگیختگی و شتاب آماده حرکت هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که از قضاوت و تصمیمگیری آگاه شدند، به سرعت اسبها را برای جستجوی یاری فرستادند.
هوش مصنوعی: دختر پری، در حالی که جنگ را پشت سر گذاشته، به دور از هودج، بر اسب سوار شد و همچون گردی به دور خود میچرخید.
هوش مصنوعی: ماهروی زیبا با صدای بلندی به مانند ابر، آماده جنگ و نبرد شده و تیغ خود را برای رویارویی و انتقام بالا برده است.
هوش مصنوعی: دیگر از هر طرف درگیری و نبرد به وجود آمده است و به خاطر تعداد زیاد کشتهها، راهی برای فرار از مرگ باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، خبر به فغفور چین رسید که تغییراتی در دنیا رخ داده است.
هوش مصنوعی: زیبایی و دلربایی او نتوانست با سحر و جادو تسلیم شود، اما در عوض، سحر و جادو به دلاوری و شجاعت بسیار شبیه یل و جنگجوی بزرگ سام تبدیل شد.
هوش مصنوعی: از سرزمین خاور، اژدهایی نر به کمک سام آمده است.
هوش مصنوعی: این آشفتگی و بلوا ناشی از فرهنگی است که در تو ریشه دوانده و در وجودت نفوذ کرده است.
هوش مصنوعی: دختر پری که به مانند خنجر سرخ رنگ است، اکنون از جویهای زنده و پررنگ میریزد.
هوش مصنوعی: وقتی فغفور این را شنید، از شدت خشم متلاطم شد و اشکهای ندامت از چشمانش جاری گشت.
هوش مصنوعی: دل از دنیا و دلبستگیها رها شد و مانند گرد و غبار لشکر سیاه، زیر سایه آن نرفت.
هوش مصنوعی: از دلیران، کسانی که با خنجر خود آماده نبرد هستند، انتخاب شدهاند تا در میدان جنگ خون جاری کنند و جانفشانی کنند.
هوش مصنوعی: زمانی که از خشم، چهرهاش به سمت پرخاشگر برگردد، به سمت جنگ و درگیری میرود.
هوش مصنوعی: او را دید که کنترل و قدرت را به راحتی از دست داده و سران و رهبران را مانند تفنگی که گلولهاش از نوک تیر خارج شده، تحت فشار قرار داده است.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در مبارزه با او، هیچیک از سرکشان توانایی ایستادن نداشتند و همه آنها زیر فشار مشکلات زندگی و چرخ گردون نمیتوانستند دوام بیاورند.
هوش مصنوعی: ناگهان چهرهای باارزش و متمایز نمایان شد که در دستانش کمندی مانند کمند کیانی (نشان شاهی) داشت.
هوش مصنوعی: یک شمشیر کینه به دست گرفته شده و اسبی سبکبار آماده حرکت است.
هوش مصنوعی: او با شمشیر خود به چپ و راست حمله میکند و به همین خاطر، نامآوران از او فرار میکنند.
هوش مصنوعی: زمانی که فغفور چین به او نگاه کرد، مانند شیری بود که از دژی آگاه در حال خشم و کینهورزی است.
هوش مصنوعی: او به خوبی میداند که زیبایی جنگجویان دلربا، مانند بویی است که از آنها در میدان جنگ منتشر میشود.
هوش مصنوعی: به میدان جنگ رفت و با هزاران نفر دیگر، راه مبارزه را بر او بستند.
هوش مصنوعی: او با صدایی بلند به او گفت: ای بدبخت، به خاطر تو این مقام و قدرت من از بین رفت.
هوش مصنوعی: وقتی پری دخت روی پادشاه را دید، از ترس رنگش مانند شمع ذوب شد.
هوش مصنوعی: او فهمید که دیگر به دام خدا افتاده و در آن زمان نام خدا به یادش آمد.
هوش مصنوعی: او شمشیر تیزی را بر سر شاه چین فرود آورد و سر شاه را به دست گرفت.
هوش مصنوعی: در زمان نبرد، او شمشیرش را از غلاف کشید و با خشم به دشمن حمله کرد.
هوش مصنوعی: دختر پری از خود ناامید شد و مانند بیدی به لرزه درآمد که باد آن را تکان میدهد.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، شاه چین او را از مکانش برداشت و به حرکت درآورد، مانند اینکه باد تند و سریع است.
هوش مصنوعی: از لشکر به بیرون رفت و دستش را بست و دل نازکش را با اندوه آزاد کرد.
هوش مصنوعی: پس از آن، او خدمتکارانش را فراخواند و پریدخت را بر روی اسب قوی و نیرومند نشاند.
هوش مصنوعی: تمامی شراب صورت زیبای او را چون زهر تلخ کرد و همانند طوفان او را به شهر بازگرداند.
هوش مصنوعی: او به نزد دستور آمد و به او گفت که اکنون باید راه حلی پیدا کند.
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که جنگ و دشمنی به زودی به پایان میرسد و از هر دو طرف معرکه، نیروها و لشکرها آرامش خواهند یافت. به عبارتی، آتش عصبانیت و خصومت به تدریج فروکش خواهد کرد و صلح و آرامش جای آن را خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی دخترم به دنیا آمد، احساس کردم که او نور زندگیام شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان را شنیدم، به سرعت آماده شدم و طبل آرامش را در این زمان نواختم.
هوش مصنوعی: وقتی صدای طبل بلند و آرام شد، هر یک از سواران، افسار اسبان خود را محکمتر نگه داشتند و آماده حرکت شدند.
هوش مصنوعی: سربازان از جنگ روی برگرداندند و به سمت شاه شتافتند.
هوش مصنوعی: شاه چینی، پردهای برپا کرد و آمد بر تختی که در خورشید مانند بود، جای گرفت.
هوش مصنوعی: دلیران دور هم جمع شدند و سخنانی ناپسند از تمرتاش بر زبان آوردند.
هوش مصنوعی: از این طرف، به کُوچ سام آمدند و بزرگان همه دور او جمع شدند.
هوش مصنوعی: تمرتاش و فرهنگ به هم رسیدند و در کنار هم به صفا و پاکی فکر و رای مشغول شدند.
هوش مصنوعی: نامآوران زبان گشودند و از رفتار ما شگفتزده شدند، زیرا نتیجه جنگ برای سران خوب نبود.
هوش مصنوعی: دختری از دیار ایدر به سمت میدان جنگ رفت و به همین خاطر همه جا در دنیا برای ما پر از تنگی و محدودیت شد.
هوش مصنوعی: فغفور چین به نیرو و قدرتش از پشت زین خود به جلو آمده است.
هوش مصنوعی: نمیدانیم با او چه پیش خواهد آمد، اما از این ماجرا به سختی آسیب دیدیم و عذاب کشیدیم.
هوش مصنوعی: به خاطر دل پادشاه ختا، شیر جنگجو هرگز دلاور نشد و از میدان نبرد فرار نکرد.
هوش مصنوعی: او گفت که دیگر غم نخورید، همین حالا باید به شادمانی پرداخته و خوش باشید.
هوش مصنوعی: من دوباره بر پادشاه چیره میشوم و راهی دیگر برای پیروزی بر او پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: تو چه بر سر من آوردی که نمیتوانم رازداری کنم و از راستگویی منحرف نشوم، هیچچیز نمیتواند مرا از این مسیر صحیح دور کند.
هوش مصنوعی: دیوزاده با زبانی سبکسر به سخن آمد و تمام یادگارهای ناشایست خود را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و قدرت یک شخصیت اشاره شده است که با ویژگیهای خاص خود، جهان را تحت تأثیر قرار داده و باعث شگفتی بسیاری از مردم شده است. شخصیت مورد نظر آنقدر برجسته و معجزهآساست که شگفتیها و احترامات زیادی را به خود جلب کرده است.
هوش مصنوعی: او با ناز و نوازش به طور مداوم به او توجه میکند و هر لحظه بر محبتش افزوده میشود.
هوش مصنوعی: هرگاه شب به نیمه رسید و رازها فاش شد، انسان به خواب و آرامش میرسد و نیازهایش برآورده میشود.
هوش مصنوعی: وقتی تمرتاش به خانهاش رسید، دلش از کار پریوش و ناراحت بود.
هوش مصنوعی: مرا گفتند که دل، از اندیشهاش خون میریزد، دل سام، جنگاور چگونه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که بسیار نگران و بیتاب شدهام و حالا جز به خاطر غم و اندوه، چیز دیگری ندارم که مرا تسلی دهد.
هوش مصنوعی: در این شب تار، پهلوان چه کاری میتواند انجام دهد در غیبت محبوبش که دلنشین و شیرین سخن است؟
هوش مصنوعی: کسی که زمان زیادی را با او گذرانده و دلش را به محبت او سپرده است.
هوش مصنوعی: من در حال حاضر، دوست مهربانم را از دست دادهام و حالا از دیدن صورت او شرمندهام.
هوش مصنوعی: دل او وقتی که به فکر و اندیشههایش آرام شد، به طور ناگهانی به سمت خراسان و محل زندگی سام رفت.
هوش مصنوعی: در خواب خوش، نگهبان سر را دید که تو گفتی در دلشان خبری نیست.
هوش مصنوعی: پادشاهی با هوش به خرگاه آمد و صدای ناله و گریه کسی به گوشش رسید.
هوش مصنوعی: به درون خرگاه نگاه کنید و از نهان ببینید که چطور یل سام به خاطر ناکامیاش دیده میشود.
هوش مصنوعی: آنچه را که میگویم این است که وقتی دلدار را از دست دادم، چنان غمگین بودم و اشک میریختم که نمیدانم چگونه بگویم؛ شدت اندوهم به قدری بود که برایش تاب و تحمل نداشتم.
هوش مصنوعی: مدتها زمان به آرامی میگذشت و در این میان کسی با صدای دلنوازش میگفت: ای زیبای پیکر سیاه.
هوش مصنوعی: نمیدانم از دوری تو چه کار باید بکنم و چگونه میتوانم از دیدن رویت دل بکَندم.
هوش مصنوعی: از این به بعد دیگر حاضر نیستم از جنگ و درگیری فرار کنم، مگر اینکه سر فرمانده چین را به عنوان قهرمان به دوش ببرم.
هوش مصنوعی: من تو را از دوری و پنهانی به دست میآورم تا بتوانم با تو به اوج برسم و مقام بلندتری را به دست آورم.
هوش مصنوعی: از آن momento به بعد، شب و روز را بدون ناراحتی سپری میکنم و با بوی دو زلف تو شاد و خوشحال خواهم شد.
هوش مصنوعی: چهره تمرا درخشان شد، همانطور که وقتی سام دلاور صحبت میکند، همگان متوجه قدرت کلام او میشوند.
هوش مصنوعی: او میدانست که در دریای غم غوطهور است و خیال چهره محبوبش برای او همچنان راز و مَحرم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، از دهلیز پردهخانهای به نام تمرتاش بیرون آمد و دوباره به مکان خود برگشت.
هوش مصنوعی: با اندوه فراوان، سر را به جلو خم کرد و از چشمانش اشکهایی مانند خون جگر فرو ریخت.
هوش مصنوعی: یک مرد جاسوس داشت که به خاطر خشم و تندی خود، همواره احساس ندامت و افسوس میکرد.
هوش مصنوعی: در جهان به خاطر نیرنگ و تزویر معروف بود و همچنین به خاطر جوانمردی و شجاعت نیز بهرهمند بود.
هوش مصنوعی: تو کمند زحل را به دام انداختی، زیرا که دیو نیرنگی بود که در صورت دژم ظاهر شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.