گنجور

 
ابن یمین

آصف ثانی علاء ملک و دین کو را خطاب

مینویسد منشی گردون وزیر خافقین

صاحب صاحبقران آنحاکم فرمانروا

کامتثال حکم او باشد فلک را فرض عین

آن سرافرازیکه در راه معالی قدر او

از بلندی زیر پای آورد فرق فرقدین

کار ساز ملک و دین و قهرمان کلک و تیغ

آنکه گشت از کلک و تیغش ملک دین با زیب و زین

گاه بخشش از نهیب دست گوهر بار او

سیم را در حصن کار رخ زرد گردد همچو عین

هیبت او بر فراز کوه اگر تیغی کشد

همچو سیماب از نهیب او شود لرزان لجین

گرچه گویند ابر نیسان با کفش ماند بجود

لیکن این الغیم من کفیه مذ طالا و این

مدتی از وی امید تربیت میداشتم

ور بدو دارم امیدی زو ندارم هیچ شین

گفتم از انعام عامش بر فلک سایم کلاه

بازگشتم خود بسعی چرخ با خف حنین

وعده کرد اما نکرد ایجازو ترک سنت است

ز آنکه باشد وعده اندر ذمه آزاده دین

گرچه رنج انتظارم داد یکچندی و لیک

هم بسعی لطف او حاصل شد احدی الراحتین

عقل را ناید حسن کزنان خوان رافتش

مانده ام محروم چون از آب جان پرور حسین

راستی را نامد آن نقصان که من دیدم ازو

بلکه از عین الکمال آمد بلی حق است عین

گرفتاد ایطا درین ابیات معذورم از آنک

هست چشم عقلم از جور فلک ماوای این