بخش ۱۵۷ - رفتن سام به درگاه شدید و چگونگی آن
به ره بود چشم سپهدار سام
ندانست تا صبح او شد چو شام
که فرهنگ جنی درآمد برش
خبر داد از پهلو و لشکرش
که شاپور را بند شد پا و جسم
دگر گرد قلواد شد در طلسم
همه داستانها سراسر بگفت
از آن گفتنش سام شد در شگفت
بپیچید از آن گفته سام سوار
که برگشته شد بخت آن نامدار
گهی بهر قلواد در شور بود
گهی دل پر از خون شاپور بود
سرانگشت خایید و افسوس خورد
که صد حیف ازین هر دو سالار کرد
که بیچاره گشتند در کارزار
به خیره شدند کشته در روزگار
دریغ از جهاندیده قلواد شیر
که از تیغ او مهر گشتی زریر
که ناگه درافتادش از دهر اسم
گرفتار گردید اندر طلسم
بدو گفت رحمان جنی که هیچ
پی جان قلواد جان را مپیچ
که اندر طلسمش نیاید گزند
تو دل را مدار هیچ ازین دردمند
که من دیدهام در شمار سپهر
نبریده زو چرخ گردنده مهر
گشاد طلسمات در دست توست
بلندی جادوگران پست توست
همه آلت شاه جمشید جم
تو برداری از گنج او بیش و کم
گرفتار بودست رضوان ما
وز آن آتش هجر بر جان ما
یکی دیو آنجا نگهبان بود
که در سحر استاد دیوان بود
بود نام شومش غزنکان دیو
که هستند ازو جادویان در غریو
برادر بود او به روئینه تن
نبینی چو او دیو در انجمن
بباید ورا کشت از تیغ جم
که گردد ازو تیغ عنقا دژم
چو رفتی من از پی همی دخترم
فرستم به دانش تو را چاکرم
که شمسه تو را رهنمون آمدی
مگر بخت جادو نگون آمدی
ازو سام فرخنده دل شاد شد
به ماننده تیغ پولاد شد
بپوشید آنگاه ساز نبرد
پی جان قلواد رخسار زرد
درآمد به هامون به پشت غراب
عنان داد بر اسب دل پرشتاب
روان شد به خرگاه جنگی شدید
که بیند چگونه است دیو پلید
وز آن رو درآمد همی قهقهام
که شاپور پیچیده بر خم خام
درآورد او را در آن بارگاه
چو شیری که آید به نخجیرگاه
بدان سان شدید پلیدش بدید
بپیچید از خشم و گفت ای پلید
تو از ما چرا روی برگاشتی
خدائی شداد بگذاشتی
برفتی و گشتی تو یزدان پرست
چرا باز کردی ز شداد دست
چه دیدی تو از داور آسمان
که گشتی ز شدادیان بدگمان
تو را خال باشد همی قهقهام
برفتی و گشتی تو در نزد سام
پس آنگه به من جنگجو آمدی
ز یزدان پر از گفتگو آمدی
همه نام شدادیان را به باد
بدادی نترسیدی از بیم عاد
بیا پوزش آور به یزدان مگرد
رگ خون گرمت به گردان چه کرد
تو را پهلوانی و لشکر دهم
درفش سواران کشور دهم
مبر نام یزدان دگر در جهان
مکن خویشتن را تو از گمرهان
به پاسخ بدو گفت شاپور شیر
نترسم ز شداد و از دار و گیر
سرم در ره پاک یزدان بود
به مهرش کجا با کم از جان بود
تو هر چیز خواهی بکن کم مکن
که من رو نگردانم از این سخن
خدای جهانم همی یاور است
که روزی ده بندگان یکسرست
ز شاپور نام خدا چون شنید
بپیچید چون مار بر خود شدید
به تندی چنین گفت با قهقام
مترس هیچ از زور بازوی سام
همین دم ورا زنده بر دار کن
میان دلیران ورا خوار کن
زبانش برون کن کنون از دهن
که عبرت پذیرد ازو انجمن
بخندید شاپور دیوانهوار
که ای کافر گمره دیوسار
نیاری بریدن سر مو مرا
نباشد درین کار آهو مرا
مرا ایزد پاک جان آفرین
نگهدار باشد به روی زمین
درین گفتگو بود شاپور شیر
که سام دلاور درآمد دلیر
پیاده شد از اسب چون رزمساز
درآمد به خرگه گو سرفراز
یکی بارگه دید سر بر سپهر
برو قبه زر نمودار مهر
همه عادیان را سپهبد بدید
نشسته بر آن تخت جنگی شدید
همه چهارصد کافر بدلقا
نشسته در آن بزم چون اژدها
یکی زشترو بود کوراب نام
نشسته ابر کرسی لعل فام
بدو سام گفتا که ای رزمخواه
مرا جای ده اندرین بزمگاه
که دارم یکی گفتگو با شدید
به پاسخ درآیم به گفت و شنید
برآشفت کوراب با سام یل
بغرید بر سام همچون اجل
به دشنام بگشاد ناگه زبان
به سود و زیان گشت جانش زیان
ز جا جست و بر پهلوان حمله کرد
ز گرمی درآمد به گفتار سرد
برآشفت ازو سام پرخاشخر
یکی مشت زد بر سر بدگهر
که مغزش فرو ریخت در بارگاه
نشست از بر جای او رزمخواه
شدیدش چنان زور بازو بدید
رخش گشت از بیم جان شنبلید
بتندید کایرانی شوربخت
نبینی مرا بر نشسته به تخت
دلیری نمائی به گردان کین
بویژه دلیران مغرب زمین
نداری ز من شرم و آزرم هیچ
به خون ریختن دست داری بسیچ
دلیری بکشتی که اندر جهان
یک یموی او به ز شاهنشهان
ز بهر کئی نیز در جستجو
مرادی که داری هم ایدر بگو
نشاید همین دم ازین عادیان
دلیری ز گردان شدادیان
به کینه به سوی تو یازند چنگ
نفش در گلوی تو سازند تنگ
بگفتا منم سام نیرم نژاد
کمر بسته بر رزم شداد عاد
بدان آمدم سوی مغرب سپاه
به فرمان رای منوچهر شاه
که بندم دو بازوی شداد عاد
شدید بداندیش بیدین و داد
دوانم پیاده به ایران زمین
به فرمان یزدان جانآفرین
منم آن که دو رخش کشتم به آب
شد از من بهشتش سراسر خراب
دگر آنکه پیش تو مهمان بدم
ابر رسم و آئین یزدان بدم
روان بزرگان بر آن گواست
که مهمان ابر میزبان پادشاست
چرا جای ننمود و تندی نمود
زبان را به تندی و تیزی گشود
به من لاجرم خوی آشفته شد
به ناگه به یک مشت من کشته شد
دلیران مغرب چو سام گزین
بدیدند گشتند اندوهگین
بدان تندگفتار و آن زهر چشم
بر ابروی پرچین و پر قهر و خشم
شگفتی بماندند از آن رزمخواه
بکردند پنهان برو بر نگاه
به ناگه ز جا خاست جنگی خشاش
همه راز مردی خود کرد فاش
که دادار مغرب بود سختگیر
که روبه شود پیش او نره شیر
یکی بندهاش عوج باشد به جنگ
ز دریای اخضر برآرد نهنگ
ورا چار فرسنگ بالا بود
یکی فرسخش نیز پنها بود
دو پا بر زمین و سرش بر سماک
گر او را ببینی شوی زهرهچاک
ازین رزم در دم بگردان عنان
نشاید کز ایشان ببینی زیان
بدو گفت سام یل ای بدگهر
همه بندگانیم بر دادگر
که ایزد یکی باشد اندر جهان
ازو گشته پیدا کهان و مهان
اگر عوج و گر چرخ و گر مهر و ماه
ازو یافته در جهان دستگاه
ندانم جز او در جهان کردگار
که پروردگار است بر مور و مار
ازو آتش و خاک و آبست و باد
کمینه بود بنده شداد عاد
که او داده بد افسر و گنج و تخت
ز دادار برگشت برگشته بخت
مرا ایزد از بهر آن آفرید
که شداد بیدار بودش شدید
سراسر به شمشیر سازم دو نیم
نداده به گیتی مرا ترس و بیم
خشاش این سخن را ازو گوش کرد
ز کینه همه خون او جوش کرد
برآورد شمشیر زهرآبدار
درآمد به پیکار سام سوار
بدو گفت کای بدرگ بدگهر
بگیر از کفم تیغ پرخاشخر
بگفت و بیازید آنگاه چنگ
بجوشید برسان غران پلنگ
برون کرد تیغ از کفش شیرمرد
بدو حمله آورد گرد نبرد
بزد بر سرش پهلوان گزین
که از هر دو پایش برون شد ز کین
به دو نیم شد گرد جنگی خشاش
همه راز مردی خود کرد فاش
بلرزید از بیم بر خود شدید
چو آن زور و پیکار را بنگرید
برادر ورا نام کورنگ بود
که پیوسته در کینه و جنگ بود
چو زان سان برادرش را کشته دید
برو بخت بیدار برگشته دید
ز جا جست و از کین بغل برگشاد
مدد خواست از فر شداد عاد
غریوان درآمد به پیکار سام
برو برخروشید و برگفت نام
چو سام آنچنان دید در انجمن
نکرد از بد و نیک با وی سخن
همان تیغ زد مرد را بر میان
که از زخم او شد تنش پرنیان
چو مردی نمود اندر آن بارگاه
بدو حمله کردند مغرب سپاه
بدو چهارصد تیغ افراشتند
به گردون همی نعره بگذاشتند
دلاور درآمد به پیکارشان
همان زخم میکرد در کارشان
برآمد غریو ده و دار گیر
روان گشت در دم یکی آبگیر
همه بازگشتند از موج زن
سپهبد نهنگی در آن انجمن
به ناگاه دریای خون شد روان
بسی عادیان را سرآمد زمان
صد و سی تن از تیغ او کشته شد
به خون تخت و خرگاه آغشته شد
به ناگه برخاست دستور پیر
درافتاد در پای سالار شیر
به پوزش درآمد که ای نامدار
ز خون بارگه شد همه رودبار
یکی رزم کردی که اندر جهان
نکرده کس از آشکار و نهان
ولی چنگ از جنگ کوتاه کن
ازین پیر فرسوده بشنو سخن
بس است این که کشتی درین بارگاه
زمین و زمان گشت یکسر سیاه
ولی جنگ در روی میدان خوش است
چو نی جان گردان رزم آتش است
ببوسید مر سام را دست و پا
که کوتاه کن رزم جنگ آزما
برین برنهادند انجام جنگ
که فردا به میدان درآید نهنگ
به دستور مغرب چنین گفت سام
که شاپور را دست بگشا زخام
بدان تا من این رزم کوته کنم
زمانی به آسودگی ره کنم
گشودند شاپور را هر دو دست
پس آنگه به زین دلیری نشست
برون رفت سالار ایران سپاه
بیامد به نزدیک تسلیم شاه
برو سر به سر داستان بازگفت
که تسلیم از رزم او شد شگفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن از شاهنامه فردوسی روایتگر داستانی است که در آن سام، پهلوان ایرانی، به رویارویی با شاپور و قلواد، دو سردار دشمن، میپردازد. داستان به توصیف نبرد و جادوگری میپردازد و از طلسمهایی که بر سر راه سام قرار میگیرند سخن میگوید.
شاپور به سام میگوید که نباید از شداد و یزدان بترسد و به او اعتماد به نفس میدهد. سام، که از جانب شاه منوچهر مأموریت دارد، با ارادهای محکم به نبرد میرود و به شجاعت و دلیری خود افتخار میکند. در نهایت، سام در نبرد با شاپور و یارانش پیروز میشود و به حاکمیت و پیروزی ایران میرسد. همچنین، او میگوید که در جنگ از یزدان مدد میطلبد و به سربلندی وطنش میاندیشد. داستان به تنشهای جنگی و قدرت عشق و افتخار در فرهنگ ایرانی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: چشم سپهدار سام در مسیر حرکت خود متوجه نشد که شب به صبح تبدیل شده و در واقع شب او به مانند شام شده است.
هوش مصنوعی: فرهنگ جنی به او خبر داد که دشمن از طرف پهلو نزدیک شده و لشکرش در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: شاپور در بند و محدودیت قرار گرفت و به شکلی دیگر تبدیل شد، همچون قلوهای که در طلسمی اسیر شده است.
هوش مصنوعی: همهی داستانها به طور کامل درباره آن موضوع صحبت کردند و گفتن آن باعث شگفتی سام شد.
هوش مصنوعی: از گفتهی سام سوار دوری کن، چرا که بخت آن نامدار برگشته است.
هوش مصنوعی: گاهی برای قادری، شور و هیجان وجود دارد و گاهی دل شاپور از غم و اندوه پر شده است.
هوش مصنوعی: با حسرت و تاسف به یاد میآورد که چه حیف است که این دو شخصیت برجسته به این شکل از بین رفتهاند یا فرصتهایشان را از دست دادهاند.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، بیچاره و نابود شدند و در این دوران به خاطر حماقت و نادانی، قربانی شدند.
هوش مصنوعی: ای کاش آن اژدهای دانا و توانا که از چیرگیاش مهر و محبت در دلها ریشهدار شده است، وجود نداشت.
هوش مصنوعی: ناگهان او از دست روزگار به دام افتاد و گرفتار جادو و طلسمی شد.
هوش مصنوعی: رحمان به جن گفت: هیچ نیازی به پیچ و تاب دادن جان نیست.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در مکان یا وضعیت خاصی که اوضاع خطرناک و دشواری وجود دارد، نباید به دل خود اجازه نگرانی بدهی و باید از مشکلات رنجیده خویش دور باشی.
هوش مصنوعی: من در آسمان، ستارهای را مشاهده کردهام که از گردیدن زمان و چرخش کهکشان جدا نیست.
هوش مصنوعی: طلسمها در دست تو باز میشوند و قدرت جادوگران کممرتبه به اندازه بزرگی تو نیست.
هوش مصنوعی: اگر تمام وسایل و ابزار شاه جمشید را از گنجینهاش بر داری، چیزی کمتر و بیشتر از آنچه که هست به دست نخواهی آورد.
هوش مصنوعی: ما در بهشت رضوان گرفتار هستیم و آتش فراق بر جان ما میسوزد.
هوش مصنوعی: در آنجا یک موجود وحشتناک وجود داشت که در هنر و دانش برتری داشت و میخواست مراقب دیگر دیوان باشد.
هوش مصنوعی: غزنک، دیوی با نامی بد است که جادوگران خطرناکی از او ناشی میشوند و در ولوله و آشوب به سر میبرند.
هوش مصنوعی: او برادری داشت که به زیبایی و شکوهش نمیتوان دیوی را در جمع مردم برابر او تصور کرد.
هوش مصنوعی: نیاز است که او را با تیغ جم (نماد قدرت) بکشند تا تیغ عنقا (نماد اقبال و خوشبختی) از او به وجود آید.
هوش مصنوعی: وقتی که تو رفتی، من برای تو دخترم را میفرستم تا از دانش و آگاهی تو بهرهمند شود و من همیشه آمادهام تا خدمتگزار تو باشم.
هوش مصنوعی: تو به سمت روشنی و هدایت آمدی، مگر اینکه بخت شومی بر تو سایه افکنده باشد.
هوش مصنوعی: سام به خاطر او خوشحال و شاداب شد، مانند تیغی که تیز و برنده است.
هوش مصنوعی: پس از آنکه لباس جنگ بر تن کردید، جان خود را در خطر قرار دهید و به چهرهای که زرد شده است، توجه کنید.
هوش مصنوعی: شخصی به هامون (نام یک منطقه یا دریاچه) وارد میشود و به پشت پرندهای به نام غراب، کنترل بر اسب پرسرعت خود را میدهد.
هوش مصنوعی: او به سوی اردوگاه جنگی رفت تا ببیند دیو پلید چگونه است و چه حالی دارد.
هوش مصنوعی: به همین خاطر، من هم با صدای بلند میخندم، همچون شاپور که بر کمان جسته و میپیچد.
هوش مصنوعی: او را در آن مکان مانند یک شیر که به میدان شکار میآید، وارد کردند.
هوش مصنوعی: او با خشم و کینه به او نگریست و گفت: ای کثیف و پلید!
هوش مصنوعی: چرا از ما فاصله گرفتی و برای ما دشواری و سختی آوردی؟
هوش مصنوعی: شما رفتید و به پرستش خداوند مشغول شدید، پس چرا دوباره دست از کارهای اوهام و افکار نادرست برداشتید؟
هوش مصنوعی: چه چیزی از خداوند آسمانی دیدهای که باعث شده به ستمکاران بدگمان شوی؟
هوش مصنوعی: تو را زخم بر تن است و من در حال قهقهه زدن هستم، ولی تو رفتی و در کنار سام قرار گرفتی.
هوش مصنوعی: سپس تو به سراغ من آمدی، مانند جنگجویی که از سوی خدا پر از پیام و نکتههای مهم است.
هوش مصنوعی: تو تمامی نامهای بنیامیه را به باد فراموشی سپردی و از ترس قوم عاد هراسی نداشتی.
هوش مصنوعی: بیا و از خدا طلب عذر کن؛ نگذار که خشم و غضب تو مانند رگهای خونت به دور و بر نفوذ کند و وضعیت را بدتر کند.
هوش مصنوعی: من تو را به مقام پهلوانی میرسانم و به تو لشکری میبخشم، تا بر فراز پرچم سواران کشور قرار بگیری.
هوش مصنوعی: در دنیا نام خدا را فراموش نکن و خودت را از گروه گمراهان دور نگهدار.
هوش مصنوعی: شاپور به او پاسخ داد که من از شداد و مشکلاتی که به وجود میآید، نمیترسم.
هوش مصنوعی: سر من در مسیر خداوند پاک است و مهر و محبت او آنقدر قوی است که هیچ چیز کمتر از جانم نمیتواند جایگزین آن باشد.
هوش مصنوعی: هر کاری که بخواهی انجام بده، اما از این حرف که زدم، منصرفم نکن.
هوش مصنوعی: خداوندی که در جهان هست به عنوان یاوری برای بندگانش شناخته میشود و اوست که روزی و نعمت را به همهی آنان میدهد.
هوش مصنوعی: اینگونه معنی میشود که وقتی شاپور نام خدا را شنید، به شدت دچار تغییر حالت شد و مانند ماری که بر خود میپیچد، دچار انقلابی درونی گردید.
هوش مصنوعی: او به شدت به قهقام گفت که از قدرت و زور سام نترسید.
هوش مصنوعی: در این لحظه او را به دار ببر و در جمع شجاعان، او را خوار و بیارزش کن.
هوش مصنوعی: زبانش را از دهانش بیرون کن تا عبرت بگیرد و دیگران هم از او درس بگیرند.
هوش مصنوعی: شاپور با حسی شاد و دیوانهوار میخندد و به کسی که به گمراهی افتاده و راه را گم کرده، اشاره میکند و او را کافر و تحت سیطرهی دیوها میداند.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به راحتی از کار و زندگی خود بگذرم و از آنچه که برایم عزیز است جدا شوم، زیرا این موضوع بر من بسیار دشوار است.
هوش مصنوعی: خداوند پاک و خالق جان، نگهبان من خواهد بود بر این زمین.
هوش مصنوعی: در این گفتوگو شاپور شیر حضور داشت که ناگهان سام دلاور، دلیر و شجاع، وارد شد.
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد و زمانی که به جایگاهش رسید، با افتخار و شکوه وارد شد.
هوش مصنوعی: یک بار در آسمان نگاهی کردم و دیدم که گنبدی طلایی به شکل خورشید نمایان است.
هوش مصنوعی: همه افراد معمولی او را به عنوان فرمانده یا رئیس فرماندهان میدیدند که بر آن تخت جنگی بزرگ نشسته است.
هوش مصنوعی: در آن مهمانی، چهارصد نفر که به نوعی کافر و بداندیش هستند، مانند اژدهایی دراز و خطرناک نشستهاند.
هوش مصنوعی: مردی زشترو به نام کوراب وجود داشت که بر تختی از ابر نشسته و رنگی مانند لعل (عنابی) داشت.
هوش مصنوعی: به او گفتند که ای جنگجو، مرا در این محفل و مجالس خود جا بده.
هوش مصنوعی: من در حال گفتگو با کسی هستم و آمادهام تا به سوالات او پاسخ دهم و گفتگو را ادامه دهم.
هوش مصنوعی: کوراب به شدت به سام یل حملهور شد و مانند مرگ، بر او غرش کرد.
هوش مصنوعی: او ناگهان به دشنام زبان گشود و با این کار، جانش به خطر افتاد و متضرر شد.
هوش مصنوعی: از جای خود پرید و به پهلوان حمله کرد، اما از شدت هیجان به کلامی بیاحساس و سرد روی آورد.
هوش مصنوعی: سام، که شخصیتی پرخاشگر و قوی است، به خاطر رفتار ناپسند و بدجنسی کسی به خشم آمد و با یک ضربه، بر سر او کوبید.
هوش مصنوعی: مغز او در هم ریخت و ناچار در کنار تخت نشست، جای او را جنگجو پر کرد.
هوش مصنوعی: او قویترین و شجاعترین شخص را دید و از شدت ترس و نگرانی برای جانش، به طور ناخواسته و به حالت فرار، عقبنشینی کرد.
هوش مصنوعی: ای کسانی که بیطاقتی میکنید و شایستهی سرزنش هستید، نگران نباشید که من را در حالتی سلطنتی و در مقام بلند ببینید.
هوش مصنوعی: شجاعت خود را نشان بده و به مبارزان غربی نیکی کن.
هوش مصنوعی: تو هیچگونه شرم و حیا از من نداری و به راحتی میتوانی به خونریزی و کشتن مشغول شوی.
هوش مصنوعی: شجاعت و دلیری مانند دریا است که در دنیاست و هیچ چیز برتر از آن نیست، حتی از پادشاهان بزرگتر.
هوش مصنوعی: برای چه کسی به دنبال هدفی هستی که آن را میخواهی، اینجا هم بگو.
هوش مصنوعی: نباید که همین حالا از این عادیها شجاعت و دلیری به گردان شدایان برسد.
هوش مصنوعی: با کینه و حسد به سمت تو حمله میکنند و اتهاماتی را به تو میزنند که تو را تحت فشار قرار دهند.
هوش مصنوعی: او میگوید من سام هستم، از نژاد نیرومند که برای نبرد آماده و عزم راسخی دارم.
هوش مصنوعی: من به سمت غرب به نیرویی آمدم که تحت فرمان منوچهر شاه بود.
هوش مصنوعی: من دو بازوی قوی و پرقدرت را در اختیار دارم، مثل شداد، که به سختی و شدت رفتار میکند و از نظر فکر و دین، انسان خوبی نیست.
هوش مصنوعی: من به فرمان خداوند مهربان، به سرعت و با پای پیاده به سوی سرزمین ایران میروم.
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که زیباییام را در آب از دست دادهام و به خاطر من، بهشتش به طور کامل ویران شده است.
هوش مصنوعی: من دوباره چیزی که در مقابل تو مهمان بودم، به یاد میآورم که مانند ابر، رسم و آئین خداوند را به دوش میکشیدم.
هوش مصنوعی: روح بزرگانی که از دنیا رفتهاند، شهادت میدهد که مهمان ابر، تحت حمایت و در حضور پادشاه است.
هوش مصنوعی: چرا زبان به تندی و تیزی خود را نشان نداد و به این شکل به تندی پرداخت؟
هوش مصنوعی: به ناگهان و به طور غیرمترقبه، حالم بسیار خراب شد و همه چیز به یکباره به هم ریخت.
هوش مصنوعی: دلیران مغرب، که به سام مانند بودند، وقتی این وضعیت را دیدند، غمگین شدند.
هوش مصنوعی: بدان که تندگو و با زهر چشم، بر ابرویی که پر از چین و قهر و خشم است، تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: مردان جنگجو از شجاعت و دلیری او حیرتزده ماندهاند و تلاش کردهاند که راز او را از دیگران پنهان کنند.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، جنگی آغاز شد که همه چیز را در بر گرفت و رازهای مردانگی آشکار شد.
هوش مصنوعی: خدای مغرب (غرب) بسیار دقیق و سختگیر است، بهطوریکه حتی شیر نر هم جرأت نمیکند در مقابل او ظاهر شود.
هوش مصنوعی: اگر یکی از بندگان خدا در جنگ به اوج عظمت برسد، مانند نهنگی است که از عمق دریای سبز به سطح آب میآید.
هوش مصنوعی: او در بالای کوه چهار فرسنگ فاصله داشت و یکی از فرسخهای او نیز بسیار دور بود.
هوش مصنوعی: اگر او را ببینی که دو پایش بر زمین است و سرش به آسمان میرسد، نگران میشوی و حیرتزده میگردی.
هوش مصنوعی: در این لحظه از نبرد، باید فرمان را برگردانی، زیرا نباید از میان آنها زیانی را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: سام یل به او گفت: ای نادرستزاده، ما همگی بندگان و خدمتگزاران دادگر هستیم.
هوش مصنوعی: خدای یگانهای وجود دارد که در سراسر جهان حاضر است و از اوست که تمام موجودات بزرگ و کوچک به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: اگر چه در جهان همه چیز از جمله قدرتها و اجزاء طبیعی به دنبال هدفی هستند، اما همهی اینها به خاطر او و به واسطهی او وجود دارند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم کسی جز او در این جهان وجود دارد که پروردگار است و بر همه چیز، حتی مور و مار، تسلط دارد.
هوش مصنوعی: از او زمین، آب، آتش و باد پدید آمدند و من بندهاش هستم.
هوش مصنوعی: او به خاطر کارهای ناپسندش و بداندیشی، از نعمتها و نعمتهای بزرگ خود محروم شده و به دنبال آن، بختش نیز از او دور شده است.
هوش مصنوعی: خداوند مرا خلق کرد تا به مانند شداد بیدار و هوشیار باشم.
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را با شمشیر تقسیم میکنم، اما ترس و هراسی از جهان ندارم.
هوش مصنوعی: صدای این سخن را با دقت شنید و از روی کینه، خونش به جوش آمد.
هوش مصنوعی: شمشیر زهرآلودی را به دست گرفت و به میدان نبرد آمد تا با سام سوار مبارزه کند.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای آفت بزرگ و بدسرشت، سلاح خشم و اعتراض را از دستانم بگیر.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و به چالش درآمد و در این لحظه چنگ به صدا درآمد و صدای غرش پلنگ را به گوش رساند.
هوش مصنوعی: شیرمرد شمشیرش را به بیرون کشید و به او حمله کرد تا در میدان نبرد درگیر شوند.
هوش مصنوعی: یک قهرمان بر سرش ضربهای زد که از دو پایش به خاطر کینهای که داشت، شکست.
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، گرد و غبار ناشی از نبرد به دو قسمت تقسیم شد و همه رازهای مردانگی او را آشکار کرد.
هوش مصنوعی: او از ترس و وحشت به خود لرزید زمانی که آن قدرت و نبرد را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: برادرش نامش کورنگ بود که همیشه در حال دشمنی و جنگ بود.
هوش مصنوعی: وقتی برادرش را در آن وضعیت کشتن دید، دریافت که شانس و تقدیرش تغییر کرده و حالت جدیدی به خود گرفته است.
هوش مصنوعی: شخصی از جایی خود را بیرون کشید و به خاطر عداوت، آغوشش را باز کرد و از قدرت و یاری فر شداد کمک خواست.
هوش مصنوعی: غریبان به میدان جنگ وارد شدند و با قدرت به سام حمله کردند و نام او را فریاد زدند.
هوش مصنوعی: وقتی سام دید که در جمع چه خبر است، از خوبیها و بدیها با او صحبت نکرد.
هوش مصنوعی: مردی به وسیله تیغ آسیب دید و زخم او باعث شد که بدنش مانند پارچهای نرم و لطیف شود.
هوش مصنوعی: وقتی مردی در آن محل ظاهر شد، سپاه مغرب به او حمله کردند.
هوش مصنوعی: چهارصد شمشیر به سمت آسمان کشیده شد و صدای نعرهای به گوش رسید.
هوش مصنوعی: یک جنگجوی شجاع به میدان نبرد آمد و همانطور که مبارزه میکرد، به دشمنان آسیب میزد.
هوش مصنوعی: صدای بلندی برخواست و شکارچیان به تکاپو افتادند، در آن لحظه، آبگیر به هیاهوی دوید و همه چیز به هم ریخت.
هوش مصنوعی: همه به سمت فرمانده قوی و قدرتمند که مانند یک نهنگ در میان جمع به تلاطم در آمده بود، بازگشتند.
هوش مصنوعی: یکباره دریا از خون پر شد و زمان پایان بسیاری از عادیها فرا رسید.
هوش مصنوعی: سیزده نفر از خطر او کشته شدند و خون بر تخت و مکان استراحتشان ریخته شد.
هوش مصنوعی: ناگهان، فرماندهی پیر برخواست و در مقابل رئیس شجاع و دلاور قرار گرفت.
هوش مصنوعی: او از من عذرخواهی کرد و گفت، ای بزرگوار، به خاطر خون، تمام رودبار تحت تأثیر قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: کسی با تو جنگید که در تمام دنیا، هیچ کس به اندازه او در نبرد تبحر نداشته است، نه در آشکار و نه در پنهان.
هوش مصنوعی: از نزاع و جنگ دست بردار و به سخنان این مرد پیر و فرسوده گوش بده.
هوش مصنوعی: کافیست که کشتی زندگی در این دنیای خاکی و زمانی کاملاً غرق شد.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، جنگ به خودی خود زیبا و دلپذیر است، مانند جان که در حرارت و شور رزم در حال چرخش و جنبش است.
هوش مصنوعی: ببوسید دست و پای سام را تا اینکه جنگجوی زبردست را متوقف کند.
هوش مصنوعی: در اینجا تصمیم گرفته شده که جنگ به پایان برسد و فردا یک موجود بزرگ و قدرتمند به میدان نبرد بیاید.
هوش مصنوعی: سام به دستور مغرب بیان کرد که شاپور باید دستش را از زخم بردارد و آزاد شود.
هوش مصنوعی: بدان که وقتی من این جنگ را به پایان برسانم، فرصتی پیدا میکنم که به آرامش برسم و راهی به سوی آسایش پیدا کنم.
هوش مصنوعی: شاپور را به دو دست باز کردند و سپس با شجاعت بر زین نشسته است.
هوش مصنوعی: سالار ایران، نیروهای خود را به سوی شاه که در حال تسلیم است، فرستاد.
هوش مصنوعی: برو و داستان را دوباره تعریف کن؛ این که تسلیم شدن او در نبرد چقدر حیرتآور بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.