بخش ۱۵۶ - لشکر کشیدن شدید به جنگ سام و چگونگی آن
چو شاهنشه روم آمد به در
برین تیز میدان و تیغ و سپر
گریزان شد از بیم سلطان زنگ
نیاورد در پیش تیغش درنگ
بجنبید از جای آنگه شدید
ز شهر زرانداب بیرون کشید
سراپرده بر دشت زد نابکار
که آید به پیکار سام سوار
سپاهی بجنبید مانند کوه
که سامان دگر شد ازیشان ستوه
همه آهنین پوش و پر خشم و کین
نهنگان ز دریای مغرب زمین
که لرزید از آوازشان کوهسار
پلنگان پر خشم در کارزار
ندیده زمانه چنان لشکری
که بودند با مرگ در داوری
ز غریدن کوس و آوای مرد
ز اندیشه خورشید را روی زرد
شده راست هر سو درفش بنفش
فلک را ستونی شده هر درفش
که ناگه درافتد ز بالا به زیر
از آن غرش گوش بانگ نفیر
زمانه هراسنده از جنگجوش
فلک را ز اندیشه بدرید گوش
ز بس گرد پیلان با توش و تاو
به زیر زمین ناله میکرد گاو
تن کوه گم شد ز کوپال و یال
شده آب آهن ز بیم زوال
که آیا چسان گردد این کار جنگ
که کشته شود چون شود کار تنگ
که گردد ازین رزم فیروزبخت
که را مرگ بیند به تابوت رخت
به یک دست لشکر خشاش سوار
به دست دگر افسرش کارزار
به قلب اندرون جای کرده شدید
همه تن در آهن شده ناپدید
سپر داشت و هم گرز روئین به چنگ
عمودی که بد هشت صد من به سنگ
بدین سان بیامد به پیکار سام
وز ایشان خبر شد بدان خویشکام
یکی جنی آورد ازو آگهی
که شد رنگ تسلیم همچون بهی
چنین گفت سام نریماننژاد
که ای شاه با دانش و عقل و داد
مخور غم ازین کافران لعین
که نه عقل دارند و نه رای و دین
که یزدان پرستیم و دل با سپاس
ز شدادیان نیست ما را هراس
ببینی که چون آورم کارزار
بدیشان چگونه کنم کار خوار
بگفت و طلب کرد قرطاس را
تراشید کلکی چو الماس را
یکی نامه سالار گو خود نوشت
به نزد شدید آن دد دیو زشت
نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو شد زمان و زمین آشکار
بهار و دی و آذر و مهرماه
ز بهرام و کیوان و تخت و کلاه
چنین تا ز افلاک تا تیره خاک
ز صنع آفریدست یزدان پاک
ازو بر منوچهر شاه زمین
خداوند تخت و کلاه و نگین
وزو باد چندین درود و پیام
ز نزدیک سالار بیدار سام
بر پور شداد عاد پلید
که شد نام شومش به گیتی شدید
کشیده سر از راه کیهان خدیو
به فرمان کمر بسته در پیش دیو
شنیدم به پیکار ما آمدی
پر از کینه و ماجرا آمدی
بیاراستی لشکر نیزهدار
کمر بسته از بهر ما صدهزار
من ایدر یکی اسب شیری به رزم
نشسته گرفته به کف جام بزم
شتابم از ایدر به کوه فنا
به پیکار آن تیره دین ابرها
که از من ربود او پریدخت ماه
جهان کرد در پیش چشمم سیاه
دگر بهر رضوان تسلیم شاه
که باشد ایشان مرا نیکخواه
اگر جان فشانم درین ره رواست
که جان من اندر دم اژدهاست
کنون چون رسیدی تو ایدر به جنگ
نخستین بکوبم سرت را به سنگ
تنت را کنم طعمه کرکسان
پر اندیشه گردند دیگر کسان
یکی پند از مرد یزدانشناس
تو بشنو که دارم ازو صد سپاس
بپیچان سرت را به فرمان دیو
پرستش نما پیش کیهان خدیو
وگرنه به یزدان پروردگار
که از جان شومت برآرم دمار
نه شداد مانم نه این مرز و بوم
براندازم این تخمه زشت و شوم
دگر تیغ آتش شد اندر نیام
همین است پیغام من والسلام
بپیچید و مهری بدان برنهاد
پس آنگه سپهبد به قلواد داد
بدو گفت برکش به سوی شدید
ز هر گونه میکن تو گفت و شنید
نبین تا چه گوید ز پیکار و جنگ
مساز هیچ آنجا زمانی درنگ
درنگی مکن زود ازو بازگرد
که ما را شتابست اندر نبرد
به همراه او کرد شاپور را
مر آن شیر پرخاش پرزور را
که او آشنا بود پیش شدید
ز مرز زرانداب بد پاک دید
برفتند هر دو به مانند باد
به سوی سراپرده پور عاد
نگه کرد قلواد زرین کلاه
شد از عادیان روی گیتی سیاه
همه کوهپیکر همه دیوچهر
بریده ز یزدان دارنده مهر
طلایه مر او را به ره بنگرید
خبر برد آنگه به نزد شدید
بگفتا درآرید او را به پیش
ببینم چه دارد به آئین و کیش
درآمد چو قلواد پیش سرا
یکی بارگه دید زرین به پا
شده نیم فرسنگ بالای او
دو فرسنگ دیگر به پهنای او
سراسر همه در و زر دوخته
ز لعل و ز یاقوت اندوخته
طنابش ز ابریشم هفت رنگ
فرو برده با میخ زرین به سنگ
مرصع ورا چهارصد بد ستون
به زیر ستون کرسی لعلگون
نشسته یکی دیو تن آهنین
که لرزنده بودی به زیرش زمین
ز هر گوشه کرسی زرنگار
درآویخته در همه شاهوار
کشیده بساطی ز زربفت خشک
مفرا همه بارگه همچو مشک
صد و سی قدم تخت زر در درون
نهاده بسان که بیستون
به بالا چهل رش ز لعل و ز در
جهان گشته از لعل و یاقوت پر
بر آن تخت کوهی نشسته شدید
سراسر مرصع شدید پلید
کلاهش بسر بیست بد کنگره
ز فیروزه و لعل بد یکسره
چو آن دید قلواد خیره بماند
نهانی همی نام یزدان بخواند
کزین سان یکی دیو آراسته
پدید آوریدست پیراسته
به فرمان او ویژگان سپاه
کمربسته استاده در پیشگاه
بدان زیب شاهی نبد در جهان
ولیکن چه سود او بد از گمرهان
نهادند کرسی دلاور نشست
ز دیدار او عادیان گشته مست
پس آنگه به فرخنده قلواد گفت
که سالارتان با خرد باد جفت
سرش تند و بیمغز بود دست سام
که داده بر من بدین سان پیام
نداند همانا که من کیستم
درین سرزمین از پی چیستم
منم پور یزدان مغرب زمین
چو ابرو درآرم ز کینه به چین
شود آب از بیم خشمم نهنگ
پلنگان ابر کوه ریزند چنگ
بدرم به سرپنجه نر اژدها
تن دیو از من نگردد رها
جهان سر به سر زیر دست من است
سر تخت کیوان نشست من است
مبادا که من آورم کارزار
بگیرم سر رشته روزگار
چه مرد است سام نریماننژاد
که آید به پیکار شداد عاد
بدو گفت قلواد کای شهریار
ندیدی تو هم رزم سام سوار
ز دانای ایران یکی داستان
شنیدم که میزد گه باستان
که گوش خرد را یکی گوهر است
سخن در بود شاه را در خور است
خدائی که بالا و پست آفرید
زبردست و هر زیردست آفرید
چنین چشم کمسوی فرخنده سام
مبین کو بلائی است یک سر تمام
هنر دارد و رای کیهان خدیو
نپیچید سر از راه پیکار دیو
برآشفت چون نام یزدان شنید
بپیچید بر خود شدید پلید
سراسیمه برجست و دیگر نشست
به پا خواست از کینه بر زد دو دست
سوی عادیان کرد آنگه نگاه
بغرید چون ابر بر روی گاه
بگفتا بگیرید این بدنژاد
که پیشم ز یزدان سخن کرد یاد
زبانش ببرید از تیغ تیز
برآرید ازو در زمان رستخیز
از آن عادیان جست گردی چو کوه
کجا نام او بود جنگی شروه
خروشان به قلواد پهلو دوید
یکی نعرهای از جگر برکشید
بدو گفت قلواد بیدار دین
ازین ژاژخوائی ایران زمین
شناسی مرا بر خدای جهان
بر پور شداد تخم مهان
نترسی ز گردان پرخاشجو
که از تیغ بران نیابی تو رو
به دعوی چنین گفته آری به جا
همین دم سرت را درآرم ز پا
مرا جز خدا نیست گفت و شنود
خدائی که او هست و پیوسته بود
ازو گشت پیدا زمین و سپهر
هما نیز بهرام و ناهید و مهر
جز او من نترسم ز دیگر کسی
تو بر من چه جوشی به خیره بسی
تو را چشم کور است در راه او
به راهت نبینی همی چاه او
ز قلواد بشنید این را شروه
شد از گفتگو جانش اندر ستوه
درافکند بر سوی او خنجرش
که از کینه تا برد از تن سرش
بیازید قلواد و بگرفت دست
بجوشید برسان پیلان مست
گرفت از کفش خنجر جان ستان
یکی نعره زد نیز زابلستان
بزد بر بر ناف جنگی شروه
که از پا درافتاد مانند کوه
نگه کرد از آن گونه رزمش شدید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
یکی نعره بر لشکرش زد بلند
که گیرید این پهلو پرگزند
نشاید که ایرانی از دست ما
گلویش برون آرد از شصت ما
که در دین نه نیکوست این کارزار
که بیرون برد جان ز ما یک سوار
هجوم آوریدند پس عادیان
کشیدند همه تیغ شدادیان
بجنبید دربارگه این سپاه
یکایک به قلواد زرین کلاه
ز یک سوی شاپور چون پیل مست
همان چوب بربود و از جای جست
یکی راه زد آنچنان بر سرش
که شد خورد از چوب او پیکرش
دگر را بزد آنچنان بر میان
که شد توتیا بر سرش استخوان
یکی را درافکند دستش به خاک
دگر را شکم کرد از چوب چاک
جهاندیده قلواد از تیغ تیز
برآورد از ایشان یکی رستخیز
چو شیران فتادند در لشکری
نمودند در بارگه داوری
به یک دم روان گشت سیلاب خون
تن کشتهها اوفتاده نگون
همه فرش خرگه شده لعل ناب
بگشتی ز خون گر بدی آسیاب
یکی جادوی عادی تیره کام
که خواندندی او را همه قهقهام
به شاپور فرخ بیازید چنگ
ربود از کفش چوب و آمد به جنگ
گریبان گرفت و همان دم کمند
بدان تا ببندد دو دستش به بند
ببستش دو بازو به خم دوال
همانا که بد خویش آن بیهمال
بدو گفت کای زشت دیوانه مرد
چه جوئی پی سام از ما نبرد
تو از شهر مائی و هم خویش ما
فراموش کردی همی کیش ما
برفتی و گشتی تو یزدان پرست
سپاری به شدادیان خیره دست
همین دم تو را من درآرم به دار
ببینم چه بینی ز سام سوار
چو قلواد فرخ چنان کار دید
به شاپور گیتی همه تار دید
نیارست او را رهاند ز جنگ
برو دست از خونشان کرده رنگ
ز خرگه برون رفت بر شد به اسب
ز کینه خروشان چو آذرگشسب
دلی پر ز درد و رخی پر ز گرد
ز لشکر برون رفت شیر نبرد
سراسیمه قلواد ره کرده گم
عنان را ندانسته از پاردم
چو سختی بیامد دلیر سپاه
یکی گنبدی دید ناگه به راه
به یک دست او قلعهای آهنین
تو گفتی سپهریست اندر زمین
همه طاق و ایوان چو قصر شهان
بدان سان عمارت ندیده جهان
همی کرد قلواد او را نگاه
کزین گونه ایوان ندیدست شاه
بیامد ز گنبد یکی برگذشت
تماشا همی کرد بر گرد دشت
یکی گنبدی دید فیروزه کار
همه میل در وی همه زرنگار
در از عود بر تخته وش آبنوس
ز عاج و ز صندل چو از سندروس
چو نزدیک گنبد سرافراز شد
به ناگه در او یکی باز شد
برون آمد از در یکی مرد پیر
سراپا چو کافور و رخ چون زریر
عصایش به دستی کتابش به دست
درافتاد در پیش قلواد پست
بدو گفت ای گرد لشکر پناه
توئی گرد قلواد زرین کلاه
تو همزاد سامی کنون در جهان
سرافراز پیش کهان و مهان
ز بهر پریدخت ففغور چین
رسیدید ایدر به مغرب زمین
کمربسته به کین شداد عاد
بدان تا دهیدش همه جان به باد
بگیرید او را ببسته دو دست
به ایران بریدش به مانند مست
شما را زمانه همی یار باد
شما مرکز و خصم پرگار باد
بدل هر چه دارید آن میشود
دل دشمنان پر ز خون میشود
بگیر این کتاب و درو کن نگاه
خطی هست در وی چو مشک سیاه
هر آنچه نوشته است در کار بند
که باشد مر این خط تو را سودمند
بگفت و بدو داد آنگه کتاب
چو بگشود قلواد با جاه و آب
خطی دید در وی نوشته به زر
که ای گرد قلواد زرین کمر
درین دیر فرخنده شاد آمدی
از ایران شتابان چو باد آمدی
چو آید برت پیر فرخ فراز
ز هر گونه گوید تو را پاک زار
هر آن چیز گوید همه گوش دار
که او پیرمردی بود هوشیار
پریدخت چینی به بند اندرست
سر و دست و پا در کمند اندرست
دو دیده نهاده است در راه سام
همه صبح امید او گشته شام
بیا و ببین ماه تابان به بند
که رویش گرفتار مشکین کمند
چو بینی خبر ده ابر سام شیر
که دربند شد ماه تابان زریر
ببینی قد سرو او همچو دال
شده بدر تابان بسان هلال
شده ارغوانش همه زعفران
همه نیل گشته به دیگر کران
چو برخواند زان خط به روی کتاب
روان ساخت از دیده سیلاب آب
فرود آمد از اسب قلواد شیر
درآمد ز غم گشته رویش زریر
کزو سام سرگشته شد دلفکار
به بند آمدست آن مه گلعذار
همان دم کتابش به آن پیر داد
درآمد به گنبد به مانند باد
چو ایوان شاهان همه سیم و زر
در ایوان او کار کرده گهر
درو بند قفلی سپهبد بدید
کلیدش همان جایگه بازدید
دلاور مر آن قفل را کرد باز
درون شد به ناگه درش شد فراز
سه در دید ناگه یکی بازگشت
دلاور در آن دیر میکرد گشت
چو در باز شد دید یک اژدها
که از سهم او کس نیابد رها
دهن باز کرد و یکی حمله کرد
که ترسید ازو پهلوان نبرد
نگه کرد آن پیر شد ناپدید
دلاور لب خود به دندان گزید
که خیره به دام آمد این جان من
درین درد گم گشت درمان من
بخوردم ازین پیر جادو فریب
درافتاد ناگه به جانم نهیب
درین بد که آمد مر آن اژدها
کشیدش به دم زو نیامد رها
اگر پیر بر شعبده مهره باز
همان گم شده مهره آورد باز
نهان گشت در غار زشت اژدها
همان مهره از کام او شد رها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی حماسی دربارهٔ نبردها و رویاروییهای قهرمانانه سام نریمان و لشکر عظیم دشمنان، به ویژه دیوان و عادیان، روایت میشود. سام پس از ورود به میدان جنگ، با وجود ترس و آشفتگی دشمنان، با اعتماد به نفس و اراده برای پیروزی وارد نبرد میشود. او نامهای به مخالفان مینویسد و از اعتقاد و باور خود به یزدان سخن میگوید.
در ادامه، لشکر عادیان به رهبری دیوان و قلواد به جنگ با سام و سپاه او میروند. در طی نبرد، قلواد به دیوان میگوید که سام همواره مقاوم و دلیر است و نبايد از او بترسند. پس از شدت گرفتن جنگ، قلواد در میانهٔ نبرد، با دیدن یک اژدها و جادوگری پیر که در پی آن است تا پری زیبایی را نجات دهد، دچار توهم میشود و در خطر میافتد. در نهایت، پیروزی و غلبه بر دشمنان نمایانگر قدرت و شکوه قهرمانانه سام و یارانش است.
این داستان، کلیتی از شجاعت، ایمان و تلاش برای پیروزی در برابر نیروهای تاریکی را نشان میدهد و به تصویر کشیدن نبردهای بزرگ و حماسههای قهرمانان ایرانی یکی از مضامین اصلی آن است.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه روم به میدان رسید، با تیزی و آمادگی کامل با شمشیر و سپر در برابر خطرات قرار گرفت.
هوش مصنوعی: از ترس سلطان، فرار کرده و در برابر تیغ او لحظهای درنگ نکرد.
هوش مصنوعی: تکان بخورید و از جا بلند شوید، چرا که شهر زرانداب را ترک کردهاید.
هوش مصنوعی: سایهبان بر دشت برپا کرد ای نادرست که سام سوار به جنگ خواهد آمد.
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی به حرکت درآمدند مانند کوه، زیرا از آنها وضعیت جدیدی به وجود آمده است که اختلال ایجاد کرده.
هوش مصنوعی: همه با زره و سرشار از خشم و کینه، نهنگها از دریای مغرب خارج میشوند.
هوش مصنوعی: کوهها از صدای آنها لرزیدند، چون پلنگان غیور در میدان نبرد آماده جنگ بودند.
هوش مصنوعی: هیچ زمانی مانند این روزگار، جنگجویانی را نخواهد دید که با مرگ در عرصه قضاوت حاضر شده باشند.
هوش مصنوعی: از صدای حزنآلود و غمانگیز مرد، همچون رعد و برق، فهمید که خورشید در دلش غم و اندوهی سنگین دارد و گرفته است.
هوش مصنوعی: در هر سمت آسمان پرچم بنفش به حالت راست قرار گرفته و هر پرچم به مانند ستونی دیده میشود.
هوش مصنوعی: ناگهان از بالا به پایین فرو میافتد، به خاطر آن صدای بلند که مانند بانگ انفجار است.
هوش مصنوعی: زمانه از جنگجویش میترسد و آسمان را از فکر او میلرزد و میدرد.
هوش مصنوعی: از شدت رفت و آمد فیلها و تردد آنها، گاو به خاطر فشار و سر و صدای زیر زمین ناله میکرد.
هوش مصنوعی: بدن کوه به خاطر نگرانی از فروپاشی، گم شده و به حالت ناپایداری رسیده است. حالا آب و آهن نیز به خاطر این زوال، دچار تغییر و تحول شدهاند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در شرایط دشوار و بحرانی جنگ، چگونه میتوان به موضوعی پرداخت که ممکن است به کشته شدن افراد بینجامد. در واقع، این سوال میپرسد که اوضاع چگونه پیش خواهد رفت و چه پیامدهایی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: در این نبرد پیروز کیست که در پایان کار، مرگ را در تابوت خود ببیند؟
هوش مصنوعی: با یک دست، دستهای از سپاهیان را رهبری میکند و با دست دیگر، فرماندهی یک نبرد را بر عهده دارد.
هوش مصنوعی: در دل انسان احساسات و عواطف قوی وجود دارد که به طوری عمیق و تاثیرگذار در او ریشه دوانیدهاند، به طوری که سایر جنبههای وجود او تحت تأثیر قرار گرفته و به نوعی پنهان و نامحسوس شدهاند.
هوش مصنوعی: او سپری در دست داشت و گرزی از فلز قوی که به صورت عمود در دستش بود و وزنش به هشتصد من میرسید.
هوش مصنوعی: سام به این صورت به جنگ آمد و از آنها خبر گرفت که چه کسانی در حال نبرد هستند.
هوش مصنوعی: کسی خبر داد که رنگ تسلیم مثل گل بهاری شده است.
هوش مصنوعی: سام نریماننژاد چنین میگوید: ای پادشاه، تو دارای دانش، عقل و عدالت هستی.
هوش مصنوعی: نگران کافران بددل نباش، زیرا که نه دانشی دارند و نه فکر و ایمانی.
هوش مصنوعی: ما یزدان را عبادت میکنیم و با دلی پر از gratitude زندگی میکنیم، از ظلمت و کسالت شادمانی در هراس نیستیم.
هوش مصنوعی: اگر ببینی که چگونه با دشمنانم به میدان میروم، متوجه خواهی شد که چطور آنها را شکست میدهم.
هوش مصنوعی: او گفت و درخواست کرد که کاغذی بیاورند و سپس مانند الماس، قلم را تیز کرد.
هوش مصنوعی: یک شخص نامهای به سالار خود نوشت و آن را نزد موجودی خطرناک و زشت برد.
هوش مصنوعی: در ابتدا، به خالق هستی، که اوست که زمان و زمین را به وجود آورد، سپاس گزارده شده است.
هوش مصنوعی: فصلهای سال مانند بهار، زمستان، آذر و مهرماه به زیبایی و شکوه بهرام و کیوان و همچنین به تخت و کلاهی اشاره دارند که نماد عظمت و بزرگی هستند.
هوش مصنوعی: خالق پاک، از بالاترین آسمانها تا پایینترین زمین، همه چیز را آفریده است.
هوش مصنوعی: از او، یعنی پادشاه منوچهر، که به زمین خداوند اشاره دارد، تخت و کلاه و نگین در دست دارم.
هوش مصنوعی: و از طرف سالار بیدار سام، پیامها و درودهای زیادی از جانب باد میوزد.
هوش مصنوعی: بر پسر شیداد، که مردی بدذات و پلید بود، نامی زشت در دنیا به یادگار مانده است.
هوش مصنوعی: سر از مسیر آفرینش و کائنات برداشت و با اراده قوی، برای مقابله با مشکلات و چالشها آماده شد.
هوش مصنوعی: شنیدم که به نبرد ما آمدی، با دلی پر از کینه و داستان.
هوش مصنوعی: لشکر نیزهداران را به زیبایی ساماندهی کردی و برای ما صد هزار نفر آماده کردی.
هوش مصنوعی: شخصی را میبینم که سوار بر اسب سفید در میدان نبرد آماده جنگ است و در دستش لیوانی از شراب جشن را دارد.
هوش مصنوعی: من به سرعت از اینجا به سوی کوه فنا میروم تا با آن دین ناپسند ابرها بجنگم.
هوش مصنوعی: او که پریزادهای است و زیبا مانند ماه، قلب مرا به طرزی غافلگیرانه تسخیر کرد و باعث شد که در برابر چشمانم همه چیز تیره و تار شود.
هوش مصنوعی: در برابر رضایت و خوشنودی خداوند، تسلیم شاه و حاکم هستم، چرا که هیچ کس برای من بهتر و خیرخواهتر از ایشان نیست.
هوش مصنوعی: اگر جانم را در این مسیر فدای عشق کنم، اشکالی ندارد، زیرا جان من در دامن خطر به سر میبرد.
هوش مصنوعی: حالا که تو به اینجا رسیدی، در آغاز جنگ، سر تو را به سنگ میکوبم.
هوش مصنوعی: من بدن تو را طعمهی کرکسها قرار میدهم تا دیگران هم به اندیشه بیفتند و عبرت گیرند.
هوش مصنوعی: از کسی که به خداوند آگاه است، یک نصیحت بپذیر و بدانی که من به خاطر آن او را بسیار سپاسگزارم.
هوش مصنوعی: سرت را به نشانهٔ تسلیم به دیو بگردان و در برابر جهان خداوند را بپرست.
هوش مصنوعی: اگر به راه نروم و از خداوند یکتا و پروردگار یاری نخواهم، جانم را دچار تباهی میکنم.
هوش مصنوعی: نه میخواهم مانند شداد باشم و نه تمایل دارم که سرزمین خودم را نابود کنم، بنابراین این نسل ناپاک و بدی را نمیپرورم.
هوش مصنوعی: تیغ آتش درون نیام قرار گرفته و این نشانهای از پیام من است و در اینجا به همین جا ختم میشود.
هوش مصنوعی: او سکهای را طراحی کرد و سپس آن را به فرماندهاش تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: او به او گفت که به سمت قوی و جدی برود و از هر نوع کاری که میخواهد انجام دهد، انجام دهد و او هم این صحبتها را شنید.
هوش مصنوعی: به نبرد و جنگ توجه نکن و اجازه نده که تو را از مسیر درستت منحرف کند، چرا که هیچ دلیلی برای توقف و تردید در آنجا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: کندی نکن و زود برگرد، چون ما در این نبرد کارهای urgent داریم و باید سریع عمل کنیم.
هوش مصنوعی: شاپور را به همراه او به جنگ آن شیر پرخاشگر و نیرومند فرستاد.
هوش مصنوعی: او از ابتدا با یکدیگر آشنا بود و با شدت احساساتش، از مرزهای زرانداب به خوبی عبور کرد.
هوش مصنوعی: هر دو به سرعت و با شتاب مانند باد به سمت خیمه پور عاد رفتند.
هوش مصنوعی: نگاه او که به قلواد (کلاهی زرین) افتاد، باعث شد که عادیها در دنیای خاکی، سیاه و ناامید به نظر برسند.
هوش مصنوعی: همه کسانی که قد بلند و بسیار قوی هستند و چهرهای زشت دارند، از رحمت و محبت خداوند دور هستند.
هوش مصنوعی: نگاه کن که او چگونه در ابتدای راه به پیش میرود و خبر را میبرد، سپس با قوتی به سمت او میآید.
هوش مصنوعی: گفتند او را به پیش آورید تا ببینم چه اعتقادی و چه مکتبی دارد.
هوش مصنوعی: وقتی قلواد وارد شد، به یک مکان با شکوه و با کفهای طلایی برخورد کرد.
هوش مصنوعی: نیم فرسنگ بالای او، دو فرسنگ دیگر به عرضش است.
هوش مصنوعی: تمام دیوارها و درها از سنگهای قیمتی مانند لعل و یاقوت پوشیده شده و تزئین شدهاند.
هوش مصنوعی: طنابش از ابریشم زیبا و رنگارنگ ساخته شده و با میخی طلایی به سنگ متصل شده است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جلال یک ساختار میپردازد. منظور از "مرصع" اشاره به تزئینات و زینتها دارد، و "چهارصد" به تعداد و وسعت آن اشاره میکند. "ستون" به عناصر حمایت کننده اشاره دارد که به خوبی بر روی "کرسی لعلگون" قرار گرفتهاند، که نشاندهنده رنگ و زیبایی خاصی است. به طور کلی، این تصویر نمایانگر شکوه و زیبایی یک بنا یا اثر هنری است که با مهارتهای خاصی طراحی و اجرا شده است.
هوش مصنوعی: یک دیو با بدنی از آهن دراز کشیده است که زمین زیر او به لرزه در آمده است.
هوش مصنوعی: در هر گوشه، تزیینات زیبایی وجود دارد که به همه جا جلوهای خاص و سلطنتی میبخشد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به برپایی جشنی یا مراسمی است که با ظاهری دلنواز و زیبا برگزار شده است. همهچیز به خوبی تدارک دیده شده و فضایی خوشبو و دلپذیر وجود دارد، مشابه عطر مشک. این تصویر نشاندهندهی شکوه و زیبایی مهمانی یا مراسمی است که در آن همه چیز به دقت و با عشق آماده شده است.
هوش مصنوعی: سیصد قدم تخت زرینی در درون گذاشته شده که مانند کوه بیستون است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، بسیاری از چیزها از لعل و یاقوت پر شدهاند و زیباییها و جاذبههای فراوانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: بر آن تختی که بر فراز کوه قرار دارد، شما به شدت درخشان و تزیین شدهاید، اما در دل، زشت و ناپاک هستید.
هوش مصنوعی: او کلاهی به سر دارد که با بیست کنگره و از جنس فیروزه و لعل ساخته شده است، به طور کامل و یکپارچه.
هوش مصنوعی: وقتی قلواد آن چیزی را دید، حیرتزده شد و به صورت پنهانی نام خدا را بر زبان آورد.
هوش مصنوعی: از چنین فضایی، موجودی با شکوه و زیبا به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: به دستور او، افراد برجسته سپاه با تجهیزات کامل در مقابل او ایستادهاند.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ زیبایی به اندازه زیبایی پادشاه نیست، اما از آن جستجوی گمراهان چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: دلاوران برای او جایی فراهم کردند و چون او را دیدند، عادیان و مردم عادی در مستی و شگفتی فرورفتند.
هوش مصنوعی: سپس به قلواد خوشحال گفت که رهبر شما با عقل و تدبیر همراه باشد.
هوش مصنوعی: سر سام، به دلیل تندخویی و بیفکریاش، پیامی را به من منتقل کرده که باعث ناراحتیام شده است.
هوش مصنوعی: او نمیداند که من در این دنیا چه کسی هستم و به دنبال چه چیزی میگردم.
هوش مصنوعی: من فرزند یزدان در غرب زمین هستم، همانطور که ابرویم را از خشم صاف میکنم.
هوش مصنوعی: از ترس خشم من، نهنگها و پلنگها به مانند ابرهای کوه، میریزند و چنگ میزنند.
هوش مصنوعی: به رغم قدرت و وحشتناک بودن موانع و دشمنان، من با اعتماد به نفس و قوت ارادهی خود، از آنها نمیترسم و به مبارزه ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: تمامی جهان در دستان من است و من بر فراز تخت کیوان قرار دارم.
هوش مصنوعی: مواظب باش که من در نبردی شرکت نکنم و به دست خودم در کارهای زندگی سر و سامان نرسانم.
هوش مصنوعی: سام نریماننژاد مردی دلیر و قهرمان است که با شجاعت به نبرد با دشمنان نیرومند میپردازد.
هوش مصنوعی: قلواد به شهریار گفت: آیا تو نبودی که با سام سوار در میدان نبرد دیدهام؟
هوش مصنوعی: از یکی از دانایان ایرانی داستانی درباره گذشته شنیدم که به زمانهای دور اشاره میکرد.
هوش مصنوعی: خرد و عقل شرافتمندانه، مانند یک گوهر با ارزش است و سخن حکیمانه تنها در خور انسانهای بزرگ و با مقام است.
هوش مصنوعی: خدایی که عالم را با درجات مختلف خلق کرد، کسانی را در موقعیتهای بالا و پایین قرار داد.
هوش مصنوعی: چشم کمسوی فرخنده سام، نشاندهندهی بلایی است که تمامی جوانب و ابعاد آن را دربردارد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که هنر و اندیشهای که از سوی خداوند وجود دارد، نباید در مسیر جنگ و نبرد با مخلوقات پلید منحرف شود. در واقع، اشاره دارد به این که باید در راه درست و هدفهای والای خود باقی بمانیم و از مسیرهای نادرست دوری کنیم.
هوش مصنوعی: وقتی نام خداوند را شنید، به شدت برآشفت و به خود پیچید، در حالی که حالتی ناپسند و زشت داشت.
هوش مصنوعی: سراسیمه و سریع بلند شد و دوباره به حالت ایستاده درآمد. از روی کینه، دو دستش را به سمت دیگری دراز کرد.
هوش مصنوعی: به سوی مردم عادی نگاهی انداخت که مانند ابر در آسمان میدرخشید.
هوش مصنوعی: او گفت: این موجودی که به من نزدیک است را بگیرید، زیرا او درباره خدا با من صحبت کرده است.
هوش مصنوعی: زبانش را با تیغ تیز ببرید و در هنگام قیامت از او جدا کنید.
هوش مصنوعی: اگر از میان انسانهای معمولی دور شویم، مانند کوهی خواهیم شد که نام او را در جنگهای عظیم میدانند.
هوش مصنوعی: یکی از خروشان در کنار قلواد دوید و با صدای بلندی از عمق دلش نعرهای کشید.
هوش مصنوعی: قلواد در پاسخ به فردی که در مورد وضعیت ایران صحبت میکند، میگوید که از این سخنان بیپایه و بیمنطق خسته است و باید بیدار شود و از حقیقت دین آگاه باشد.
هوش مصنوعی: شناسایی تو موجب شده که من بر خدای جهانی که پور شداد است، به زعم خود، ارزش و نیکنامی را به ارث بردهام.
هوش مصنوعی: از افرادی که همیشه در حال سر و صدا و جنگ هستند، نترس، زیرا با شمشیر تیز آنها نمیتوانی به خودت آسیب برسانی.
هوش مصنوعی: من به سادگی اعلام میکنم که آمادهام تا کار را به پایان برسانم و به زودی تو را از پا درآورم.
هوش مصنوعی: تنها خدای من است که با او سخن میگویم و او نیز همیشه با من است.
هوش مصنوعی: از او، زمین و آسمان نمایان شدند و سیارههایی چون بهرام، ناهید و مهر نیز به وجود آمدند.
هوش مصنوعی: تنها اوست که از هیچکس دیگری نمیترسم و تو برای من چقدر شگفتانگیز هستی.
هوش مصنوعی: اگر چشمت به حقیقت الهی نباشد، نمیتوانی در مسیر زندگیات، مشکلات و تلههای پیش رو را ببینی.
هوش مصنوعی: از قلواد (نوازنده) این حرفها را شنید و بر اثر صحبتها جانش به شدت دچار تردید و سردرگمی شد.
هوش مصنوعی: او خنجرش را به سمت او پرتاب کرد، زیرا از شدت کینه، سرش را از تنش جدا کرد.
هوش مصنوعی: بجای آنکه درباره آن فکر کنی یا منتظر بمانی، اقدام کن و به دنبال فرصتی برای خوشحال کردن خودت و دیگران باش. به حرکت درآ و برای شاد کردن دلها، تلاش کن.
هوش مصنوعی: کسی که از کفش خود خنجر جانستانی را بیرون کشید، نعرهای برآورد که از زابلستان به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: سخن از فردی است که در میانه جنگ، نیرویی فوقالعاده از خود نشان میدهد و به نحوی قوی و محکم به نظر میرسد که دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد. او در این نبرد به قدری استوار و مقاوم است که انگار مانند کوه سختیها و چالشها را متحمل میشود و هیچگونه ضعفی از خود نشان نمیدهد.
هوش مصنوعی: او با نگاهش به میدانی از نبرد که بسیار شدید و سخت بود، خیره شد و به شدت شگفتزده شد بهطوری که ناخودآگاه دندانش را از تعجب بههم فشرد.
هوش مصنوعی: یکی از فرماندهان با صدای بلند به گروهش گفت که به این پهلوان ضربه بزنید و او را در هم بشکنید.
هوش مصنوعی: نباید ایرانی از دست ما به ستوه بیاید و از ما گلایه کند.
هوش مصنوعی: این کارزار در دین، کار نیکی نیست، چرا که باعث میشود جان یک سوار از ما دور شود.
هوش مصنوعی: عادیان به سمت حمله آمدند و تمامی ستمگران تیغهای خود را کشیدند.
هوش مصنوعی: به سرعت به جمع این سپاه بروید، هر یک به نوبت کلاهی طلایی بر سر بگذارید.
هوش مصنوعی: شاپور، همچون یک فیل مست، از یک سمت به جلو آمده و به سرعت چیزی را از زمین برداشت و حرکت کرد.
هوش مصنوعی: یک نفر به قدری محکم بر سر او زد که جسمش آسیب دید و به هم ریخت.
هوش مصنوعی: او به گونهای به دیگری آسیب زد که او را مانند توتیا بر سر استخوان جایش گذاشت.
هوش مصنوعی: یکی را به زمین انداخت و دیگری را با چوبی شکمش را آسیب زد.
هوش مصنوعی: انسانی دانا و با تجربه از خطرات و چالشها آگاه است و در مواجهه با آنها، همواره به دنبال راهی برای نشان دادن قدرت و تغییر وضع موجود میباشد.
هوش مصنوعی: وقتی شیران به میدان جنگ آمدند، در درگاه قضاوت نشان دادند که چهقدر قدرتمند و شجاع هستند.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، سیلابی از خون کشتهها به زمین افتاده و همه جا را پر کرده است.
هوش مصنوعی: همه فرش ها از سنگین و بی ارزش شده، مانند لعل گرانبها. اگر آسیاب به خون آلوده شود، نتیجهاش این است که همه چیز نابود میشود.
هوش مصنوعی: شخصی در زندگی خود، با یک عادت یا ویژگی ناخوشایند روبرو است که دیگران آن را به سخره گرفته و با خنده به آن واکنش نشان میدهند. این حالت به نوعی به طعنه و ریشخند بدل شده و نشاندهنده مشکلات اوست.
هوش مصنوعی: به شاپور خوشبخت حمله کنید، زیرا او چنگ را از دستان چوبیاش گرفت و به میدان جنگ آمد.
هوش مصنوعی: او گریبانش را گرفت و در همان لحظه، کمندی به دست گرفت تا دستانش را به بند بکشد.
هوش مصنوعی: او دو بازو را به دور خودش پیچید، چون بدی در نهاد او وجود دارد که او را رها نمیکند.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای دیوانه زشت، چه میخواهی از ما که در کار جنگ با سام نیستیم؟
هوش مصنوعی: تو از شهری هستی و همجنس ما، اما فراموش کردهای که پیرو چه آیینی هستیم.
هوش مصنوعی: تو رفتی و به پرستش یزدان مشغول شدی و سپاه تو در دستان کسانی است که ویژگیهای نیکی را فراموش کردهاند.
هوش مصنوعی: به همین زودی تو را به دار میآویزم تا ببینم در برابر سام سوار چه احساسی پیدا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: وقتی قلواد فرخ مشاهده کرد که شاپور، دنیا را در تاریکی میبیند، تصمیم به اقدام گرفت.
هوش مصنوعی: او نمیتواند خود را از این جنگ نجات دهد، زیرا نمیتواند خون دیگران را بریزد و رنگین کند.
هوش مصنوعی: از گاراژ بیرون آمد و سوار بر اسب شد، همچون آذرگشسب، به خاطر کینهای که در دل داشت، با خشم و شوری به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: دلش پر از درد و صورتش غبارآلود است، اما او با شجاعت از میدان جنگ بیرون میآید.
هوش مصنوعی: در اینجا فردی دچار سردرگمی شده و نمیتواند مسیر خود را پیدا کند. او به شدت نگران و پریشان است و بدون اینکه بداند کجا میخواهد برود، فقط به تقدیر و وضعیت فعلی خود مینگرد. این وضعیت نشاندهنده ناامیدی و عدم کنترل بر زندگیاش است.
هوش مصنوعی: وقتی که سختی و چالش به سراغ سربازان آمد، ناگهان یکی از آنها گنبدی را در راه دید.
هوش مصنوعی: با یک دست او، قلعهای از آهن به وجود آمده است، گویی که آسمانی در دل زمین قرار دارد.
هوش مصنوعی: تمامی بناها و سازهها به زیبایی و شکوه کاخهای پادشاهان هستند، به گونهای که هیچ بنایی در جهان مشابه آنها را ندیده است.
هوش مصنوعی: قلواد او را با دقت زیر نظر داشت، زیرا این گونه قصر را هیچ شاهی تا به حال ندیده بود.
هوش مصنوعی: یک نفر از بالای گنبد آمد و دور و بر دشت را با دقت تماشا میکرد.
هوش مصنوعی: شخصی گنبدی را مشاهده کرد که زیبا و فیروزهای طراحی شده بود و تمام تمایلات و آرزوهای او در آن جا جمع شده بود. این گنبد به شکلی زرنگار و با زیبایی خاصی زینت داده شده بود.
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و تزیینات اشیاء اشاره شده است. منظور این است که در کنار عود (بخور خوشبو) و تختهای از چوبهای باارزش مانند آبنوس، عاج و صندل، حالتی بسیار دلنشین و زیبا به وجود آمده است. این ترکیب یادآور لذتهای حسی و زیباییهای دنیوی است.
هوش مصنوعی: وقتی نزدیک گنبد بلند و زیبایی رسید، ناگهان در آن باز شد.
هوش مصنوعی: یک مردی پیر از در بیرون آمد که تمام وجودش مانند کافور بود و چهرهاش مانند زر خالص میدرخشید.
هوش مصنوعی: مردی که عصا به دست داشت و کتابی در دستش بود، در مقابل فردی بیارزش و پست به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: او به فردی میگوید که تو پشتیبان و حامی لشکر هستی و مانند یک کلاهی طلایی بر سر آنان میدرخشی.
هوش مصنوعی: تو همنسل سامی، اکنون در جهان با افتخار در برابر بزرگان و افراد بزرگ قرار داری.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به معشوقه زیبا، سفر به دورترین نقاط زمین را آغاز کردهاید.
هوش مصنوعی: شخصی که با کینه و عصبانیت به جنگ و نبرد پرداخت، آماده است تا تمام جان خود را برای اعمالش فدای این کینه کند.
هوش مصنوعی: او را بگیرید و با دستانی بسته به سوی ایران ببریدش، مثل کسی که در حالت مستی است و توانایی کنترل خود را ندارد.
هوش مصنوعی: شما در زمانهای زندگی میکنید که میتواند به شما کمک کند و همراه شما باشد، در حالی که در عین حال ممکن است دشمنان و چالشهایی نیز وجود داشته باشند که در اطراف شما را در بر گرفتهاند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که دارید، به چیزی تبدیل میشود که دل دشمنان را پر از خشم و کینه کند.
هوش مصنوعی: این کتاب را بگیر و به دقت مطالعه کن؛ در آن نوشتههایی وجود دارد که همچون مشک سیاه بهوضوح و زیبایی خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که نوشته شده، در کار تو مفید خواهد بود و این خط برای تو سودمند است.
هوش مصنوعی: او گفت و به او یک کتاب داد. وقتی که کتاب را گشود، به زیبایی و با عظمت چیزی را دید.
هوش مصنوعی: در چشم او، نوشتهای زیبا و باارزش به نظر میرسد که به او میگوید: ای زیباروی با کمر زرد و درخشان!
هوش مصنوعی: در این مکان خوشیمن، تو با شادمانی از ایران به سرعت مثل باد وارد شدی.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی با تجربه و بااخلاق به تو نزدیک میشود، از هر نوع درد و اندوهی که داری، به تو خواهد گفت که تو پاک و نیک هستی.
هوش مصنوعی: هر چه که گفته میشود، به دقت گوش بده؛ زیرا که صاحب این سخنان، فردی با تجربه و دانا است.
هوش مصنوعی: دختری زیبا و چینی در قید و بند گرفتار شده و دستان و پاهایش در دام است.
هوش مصنوعی: دو چشمش را به راه شخصی به نام سام دوخته است، و هر صبح منتظر است که او بیاید، ولی در پایان هر روز، امید او به ناامیدی تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: بیا و ببین چگونه ماه درخشان به دام افتاده و چهرهاش در چنگال عطر خوش مشک گرفتار است.
هوش مصنوعی: اگر دیدی که ابر سیاه و خشمگین به سمت ما میآید، خبر بده که ماه روشن و درخشان زریر در خطر افتاده است.
هوش مصنوعی: او به قد و زیبایی سرو میماند و به درخشش خود مانند ماه کامل در آسمان تابناک است.
هوش مصنوعی: رنگ ارغوانی او به زعفران و نیل تبدیل شده و به سمت دیگر دنیا رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که با آن خط زیبا از کتاب خواند، اشکها مانند سیلاب از چشمانم سرازیر شد.
هوش مصنوعی: از اسب پایین آمد و در حالی که غمگین بود، چهرهاش زرد و رنگ پریده به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: دل عاشق به خاطر زیباییهای آن ماه گلی، گرفتار و دچار حیرت شده است.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، کتابش را به آن پیر داد و به داخل گنبد رفت، مانند بادی که به سرعت میوزد.
هوش مصنوعی: ایوان شاهان پر از طلا و نقره است، اما در ایوان او جواهرات با ارزشتری ساخته شدهاند.
هوش مصنوعی: سپهبد، قفل در را مشاهده کرد و کلیدش را در همان مکان دید که باید باشد.
هوش مصنوعی: دلیر آن قفل را گشود و به درون رفت و ناگهان در را بالا برد.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، سه نفر حاضر شدند و یکی از آنها به عقب برگشت. شجاع در آن مکان قدیمی مشغول نوشیدن بود.
هوش مصنوعی: وقتی در باز شد، یک اژدها را دید که هیچکس نمیتواند از آن نجات پیدا کند.
هوش مصنوعی: او دهانش را باز کرد و به یکباره حمله کرد، به طوری که حتی قهرمان نبرد از او ترسید.
هوش مصنوعی: نگاه آن پیر باعث شد که قهرمان ناپدید شود و او از شدت ناراحتی لبش را به دندان گزید.
هوش مصنوعی: جان من به دام افتاده و در این درد گم شده است و هیچ درمانی برایم پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: از این پیر جادو، فریب خوردم و ناگهان یک صدای نیرومند به جانم برخورد کرد.
هوش مصنوعی: در این وضعیت بدی که پیش آمده، آن اژدها او را به دمی که داشت کشاند و نتوانست آزاد شود.
هوش مصنوعی: اگر فردی که تجربه و دانش کافی دارد همانند یک شعبده بازی ماهر، نتواند چیزی را که گم کرده است دوباره پیدا کند، نشان میدهد که او در کارش تسلط ندارد.
هوش مصنوعی: اژدهایی که در غاری زشت پنهان شده بود، همانقدر برایش خطرناک بود که یک مهره (شیء کوچک) که از دندانش رها شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.