قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
... در دو گیتی هرکه چون قدسی اسیر عشق گشت
ماهی توفیق افتادش درین دریا به شست
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
... مشکل که تا قیامت از صبح دم برآید
در موج خیز دریا هر لحظه نیست طوفان
کز رشک آب چشمم دریا به هم برآید
از بار محنت دل فرسود جسم قدسی ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
دامنم چند ز خون مژه دریا باشد
دیده نگذاشت که نم در جگر ما باشد
برنیاورد سر از موج سرشکم گردون
این گهر چند گره در دل دریا باشد
رشته ای را که در آن گوهر اشکی نکشند ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
... هرکه را خورد دل از چاه زنخدانی آب
تشنه لب میرد اگر بر لب دریا باشد
ناخن تیشه عاشق چو شود عقده گشای ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶
... ندارد طبع قدسی چشم بر نیک و بد عالم
نه از دریا گهر جوید نه از مجلس سخن چیند
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷
جز محبت سینه ام علم دگر پیدا نکرد
چون صدف کس انتخاب قطره از دریا نکرد
عاشق و معشوق را شرط است با هم سوختن ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹
... عالمی را ابر نیسانی به طوفان می دهد
تا به دریا قطره ای را در صدف جا می کند
آنکه پیشش اعتباری نیست عمر خضر را ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
گر کنم گریه به اندازه چشم تر خویش
گیرد از غیرت من ابر چو دریا سر خویش
با خیال تو چو شب دست در آغوش کنم ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴
... شب نگذرانده ام که ز سیلاب چشم خویش
چون موج جلوه بر سر دریا نکرده ام
بیماری ام کشیده به مرگ و ز رشک عشق ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
... قدسی از آسیب سوز سینه و سیلاب اشک
رخت خود را گه به آتش گه به دریا می کشم
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰
... چشم من فرش است هرجا می نهی پا بر زمین
کشتی چشم تر من بود با دریا قدر
اشک زور آورد آمد پشت دریا بر زمین
زیر پای عاشقان باشد زمین و آسمان ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲
... بی بوی پیرهن مبر از گریه نور چشم
چون باد شرطه نیست به دریا چه می روی
خواهد کشید پرده ز رخ گل به وقت خویش ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸
... آن گریه کجا رفت که طوفان صفتش را
بر صفحه دریا به خط موج نوشتی
دیدند دغا باختن کعبه روان را ...
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۵
مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو
تاب خورشید کجا خشک کند دریا را
پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون ...
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۴
... آب یا رب ز که گیرد پس ازین ابر بهار
رشک چشم تر من آب به دریا نگذاشت
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۴۱
... موجم و در نظرم ساحل و گرداب یکی ست
نیستم خس که ز دریا ره ساحل گیرم
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
عاقل ز سراب در گمان دریا
عاشق نشنیده ست کران دریا
با عشق ز عقل حرف تنزیه زدن
کر ساختن است در میان دریا
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
... کی اصل جدا ز فرع خود دارد تاب
پهلو دزدد گرچه حباب از دریا
دریا پهلو تهی نسازد ز حباب
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
ای تشنه فیض تو چه دریا چه سراب
امید به توست خلق را در همه باب ...