گنجور

 
قدسی مشهدی

دل پر حسرتم از سادگی در بزم تنهایی

بساط آرزو با یاد آن سیب ذقن چیند

مبر نزدیک عارض، دسته گل بهر بوییدن

لب هر غنچه تا کی بوسه زان کنج دهن چیند؟

چه بی‌دردست از داغ محبت، آن تماشایی

که در گلشن بود تا لاله، نسرین و سمن چیند

ز چشم افتادگان را هم صبا محروم نگذارد

مشام پیر کنعان، گل ز بوی پیرهن چیند

مرا هست از خیالش انجمن چون غنچه در خلوت

اگر خلوت‌نشین دامان خویش از انجمن چیند

ندارد طبع قدسی چشم بر نیک و بد عالم

نه از دریا گهر جوید، نه از مجلس سخن چیند