گنجور

 
۵۳۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱۱

 

موج دریا را نباشد اختیار خویشتن

دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن ...

صائب تبریزی
 
۵۳۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱۹

 

... در غریبی چاره گرد یتیمی چون کنم

من که در دریا ندارم شستشوی خویشتن

پیش آن پاکیزه دامن خانه نارفته ام ...

... نیست ممکن این کشاکش از رگ جانم رود

تا نپیوندم به دریا آب جوی خویشتن

تا شدم چون نافه دور از ناف آهوی ختن ...

صائب تبریزی
 
۵۳۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲۰

 

حق گوهر چیست آب و رنگ گوهر یافتن

نیست تحسینی سخن را بهتر از دریافتن

در بساط سینه هر کس که باشد آه سرد

می تواند در دل شب صبح را دریافتن

جستجوی عشق از افسردگان روزگار ...

... از وصال کعبه در سنگ نشان آویخته است

هر که قانع گردد از دریا به گوهر یافتن

سینه خود را ز آه آتشین سوراخ کن ...

صائب تبریزی
 
۵۳۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲۴

 

... کارپردازی که دور از کار می گوید سخن

نیست ساحل را ز راز سینه دریا خبر

وای بر مستی که با هشیار می گوید سخن ...

صائب تبریزی
 
۵۳۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳۰

 

... از سبکروحی اگر بر دل گذاری بار خلق

می توانی همچو کشتی سینه بر دریا زدن

می کشد سنگ انتقام خویش از آهن دلان ...

صائب تبریزی
 
۵۳۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳۶

 

... نیست جز تسلیم لنگر عالم پر شور را

دست و پا پوچ است در دریای بی ساحل زدن

از تن خاکی به مردی گرد چون مجنون برآر ...

... از تهی مغزی است حرف سخت با مدخل زدن

نیست مانع از تردد وصل دریا سیل را

قطره بیش از راه می باید درین منزل زدن ...

صائب تبریزی
 
۵۳۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳۸

 

... عاشقان را تا فنا از شادی و غم چاره نیست

سیل را پست و بلندی هست تا دریا شدن

شاهباز طبع ملا بال هر جا وا کند ...

صائب تبریزی
 
۵۳۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴۷

 

... همچو مستان هر طرف مایل نمی باید شدن

تا به دریا می توان دست و بغل رفتن چو موج

خشک بر یک جای چون ساحل نمی باید شدن

کشتی نوح است صاحبدل درین دریای خون

در شکست هیچ صاحبدل نمی باید شدن ...

صائب تبریزی
 
۵۳۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵۵

 

... صایب از سنگین رکابی در سبکباری گریز

تا توانی همچو کف بیرون ز دریا آمدن

صائب تبریزی
 
۵۳۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵۹

 

... در محیط آفرینش خوش عنان چون موج باش

چون حباب از ساده لوحی خیمه بر دریا مزن

یا مرید سرو و گل یا امت شمشاد باش ...

صائب تبریزی
 
۵۳۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶۱

 

... از تهیدستی مکن اندیشه ای کوتاه بین

در دل دریا گره بر آب چون گوهر مزن

بر نیاید خامشی با راز عالمسوز عشق ...

... هست در عین عدالت آب جان بخش حیات

قطره در دریای ظلمت همچو اسکندر مزن

ساغری کز خود برآرد می ترا آماده است ...

صائب تبریزی
 
۵۳۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۵

 

... می توان از نبض پی بردن به احوال درون

مرد دریا نیستی در جویبار اندیشه کن

پشه با شب زنده داری خون مردم می خورد ...

صائب تبریزی
 
۵۳۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۸

 

... از سبکروحی چو کردی لنگر خود بادبان

چون کف از موج خطر اندیشه در دریا مکن

زین سیاهی منزل مقصود می گردد عیان ...

... باش چون مینای می هنگام ریزش خنده رو

وقت احسان روی خود را تلخ چون دریا مکن

نیست بیش از دست بالا کردنی معراج سنگ ...

صائب تبریزی
 
۵۳۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸۲

 

... ریشه محکم در دل فولاد چون جوهر مکن

لنگر بحر حوادث دل به دریا کردن است

سیر این دریای پر آشوب بی لنگر مکن

سفله را با خود طرف کردن طریق عقل نیست ...

صائب تبریزی
 
۵۳۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸۶

 

... تکیه ای بی مغز بر عمر سبک جولان مکن

دل به دریا کرده را هر موج صایب ساحل است

دست چون شستی ز جان اندیشه از طوفان مکن

صائب تبریزی
 
۵۳۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹۱

 

... بیش ازین استادگی با اسب چوگانی مکن

پیش دریا قطره را نعل سفر در آتش است

در گهر این قطره را زین بیش زندانی مکن ...

صائب تبریزی
 
۵۳۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹۳

 

... خاک می لیسد زبان شمع در محراب من

تا نپیوندم به دریا نیست آسایش مرا

می کند گرد یتیمی خاک را سیلاب من ...

صائب تبریزی
 
۵۳۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹۹

 

... چون رگ کان نیست ممکن از گهر مفلس شود

هر رگ ابری که برخیزد ز دریا بار من

چون فلک سیر مه و اختر دلم را وا نکرد ...

... می جهد چون سنگ و آهن آتش از گفتار من

پنجه مرجان شود چون دست دریا رعشه دار

چون برآید ز آستین مژگان گوهربار من ...

صائب تبریزی
 
۵۳۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰۶

 

... نخل سرکش زیر دست از خوش عنانی شد ز من

ریختم در پیش دریا آبروی خود ولیک

صد صدف سیراب از گوهرفشانی شد ز من ...

صائب تبریزی
 
۵۳۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱۲

 

... جوهر ذاتی نمی گرداند از شمشیر روی

می زند سرپنجه با دریا خس و خاشاک من

شمع عالمسوز را انگشت زنهاری کند ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۶۵
۲۶۶
۲۶۷
۲۶۸
۲۶۹
۳۷۳