گنجور

 
صائب تبریزی

ای دل روشن حجاب از طارم اخضر مکن

آفتاب خویش را مغلوب نیلوفر مکن

زیر گردون باش چندانی که جسمت جان شود

گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن

حق نمایی کار هر آیینه بی زنگ نیست

تا بود دل، روی در آیینه دیگر مکن

دام تزویرست خاموشی سگ گیرنده را

نفس اگر عاجز نماید خویش را باور مکن

مرگ چون مو از خمیرت می کشد آسان برون

ریشه محکم در دل فولاد چون جوهر مکن

لنگر بحر حوادث دل به دریا کردن است

سیر این دریای پر آشوب، بی لنگر مکن

سفله را با خود طرف کردن طریق عقل نیست

زینهار از ناکسان صائب شکایت سر مکن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

از خودآرایی به‌جنس جاودان لنگر مکن

آبرو را سنگسار صنعت‌ گوهر مکن

خار جوهر زحمت‌گلبرک تمثالت مباد

پردهٔ چشم تر آیینه را بستر مکن

تا توان درکسوت همواری آیینه زیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
سعیدا

پیش هر کس شکوه از گردون دون پرور مکن

دفتر جمع دل غمدیده را ابتر مکن

عمرها شد ای خضر منت ز حیوان می کشی

لب تر از آب بقا تا زنده ای دیگر مکن

در پی دنیا که آخر خشک لب خواهی گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه