گنجور

 
صائب تبریزی

گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن

عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن

دورباش هرزه گویان است مهر خامشی

ایمنی می خواهی از زخم زبان، لب وا مکن

زنده مخلوق، چون خفاش باشد بی بصر

تحفه جان را قبول از معجز عیسی مکن

آبروی خود به گوهر کن مبدل چون صدف

هیچ جز همت، گدایی از در دل ها مکن

چون کشیدی پای در دامان تسلیم و رضا

تیغ اگر چون کوه بارد بر سرت پروا مکن

در طلاق اهل غیرت نیست رجعت، زینهار

از خداجویان تمنا دولت دنیا مکن

از سبکروحی چو کردی لنگر خود بادبان

چون کف از موج خطر اندیشه در دریا مکن

زین سیاهی منزل مقصود می گردد عیان

مرکز پرگار خود جز نقطه سودا مکن

باش چون مینای می هنگام ریزش خنده رو

وقت احسان روی خود را تلخ چون دریا مکن

نیست بیش از دست بالا کردنی معراج سنگ

با گرانجانی هوای عالم بالا مکن

از بهاران صلح کن چون غنچه گل با نسیم

در به روی هر که نگشاید ازو دل، وا مکن

تا نگردانی سبک دامان طفلان را ز سنگ

رو چو مجنون از سواد شهر در صحرا مکن

می کند شهرت پریشان صائب اوراق حواس

دربدر خود را چو خورشید جهان آرا مکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode