صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸۶
... طوفان جلوه تو چو در دل گذر کند
دریا شود ز موجه آغوش سینه ام
از خون نوح آب خورد تیغ موجه اش ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۹۳
... از گردش زمانه دواری که داشتم
بی آب کرد گوهر دریا دل مرا
از تنگنای چرخ فشاری که داشتم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۹۸
... از خار راه من گل امید می دمد
اکنون که همچو سیل به دریا روان شدم
سیلاب من کجا به محیط بقا رسد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳۲
... بر روی برگ گل به امانت نشسته ایم
چون قطره سر به دامن دریا نهاده ایم
وز موجه تردد خاطر نرسته ایم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳۸
... عزم درست کار پر و بال می کند
با کشتی شکسته ز دریا گذشته ایم
آزادگان گر از سر دنیا گذشته اند ...
... ما چون حباب منت رهبر نمی کشیم
صدبار چشم بسته ز دریا گذشته ایم
هموار ساخته است به ما شوق راه را ...
... صایب ز راز سینه بحریم با خبر
چون موج اگر چه تند ز دریا گذشته ایم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳۹
... هرچند غرقه ایم همان از حباب و موج
مکتوب سر به مهر به دریا نوشته ایم
بر صفحه دلی که غم عشق را سزاست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴۱
... ما چون چنار از آتش خود درگرفته ایم
چون سر برآوریم ز دریا که چون صدف
گوهر به آبروی برابر گرفته ایم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴۹
خورشید داغ گوهر عالم فروز ماست
دریا روان ز چشم خریدار کرده ایم
داغ است چرخ از دل بی آرزوی ما ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵۵
از آه دام موج به دریا فکنده ایم
از اشک تخم لاله به صحرا فکنده ایم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶۸
... آمد چو موج دامن ساحل به دست ما
تا اختیار خویش به دریا گذاشتیم
از جبهه گشاده گرانی رود ز دل ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶۹
... تا چند چون سفینه توان بود تخته بند
موجی شدیم و روی به دریا گذاشتیم
چون داغ لاله از سر ما موج خون گذشت ...
... بیهوده دل به عشوه دنیا گذاشتیم
از جوش می چو ابر ز دریا هوا گرفت
هر پنبه ای که بر سر مینا گذاشتیم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸۲
... از دست دیگران قدح باده چون کشیم
دریا و موج تشنه آمیزش همند
از عشق دامن دل آزاده چون کشیم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸۴
... بیشی کمی است شوق چو افتاد بی شمار
دریا کشیم و باده به اندازه می کشیم
چون بلبل دراز نفس منت بهار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹۵
... تصدیع اهل شهر چو مجنون نمی دهیم
دریا اگر به ساغر ما می کند سپهر
نم چون گهر ز حوصله بیرون نمی دهیم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۱
... شیرین سخنان را نگرفتیم سر گوش
تا همچو گهر تلخی دریا نکشیدیم
در دامن ما صد گل بی خار فرو ریخت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۲
... در قبضه اگر تیغ سیه تاب نداریم
قانع به هواداری دریا چو حبابیم
ما حوصله گوهر سیراب نداریم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۷
... گرد سفر از جبهه ما شسته نگردد
تا رخت چو سیلاب به دریا نکشانیم
از ما گله بی ثمری کس نشنیده است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴۰
... جگر گداز محیط است داغ تشنگی من
کلاه گوشه به دریا شکسته موج سرابم
به خوان چرخ نکردم دراز دست تهی را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷۹
... می دود در کوچه و بازار چون دیوانگان
می کند باد مخالف شور دریا را زیاد
می شوند آشفته صایب از فسون دیوانگان
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰۵
... تا توان گردآوری کرد آبروی خویش را
بهر گوهر دست نتوان پیش دریا داشتن
جنگ دارد صحبت سوداییان با خلق تنگ ...