گنجور

 
صائب تبریزی

ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم

سر بر خط پیاله چو مینا گذاشتیم

آمد چو موج دامن ساحل به دست ما

تا اختیار خویش به دریا گذاشتیم

از جبهه گشاده گرانی رود ز دل

چون کوه سر به دامن صحرا گذاشتیم

از حرف و صوت زیر و زبر بود حال ما

مهر سکوت بر لب گویا گذاشتیم

چون سیل گرد کلفت ما هر قدم فزود

تا پای در خرابه دنیا گذاشتیم

از سر زدن چو شمع شود بیش شوق ما

تا روی خود به عالم بالا گذاشتیم

از خلق روزگار گرفتیم گوشه ای

بر کوه قاف پشت چو عنقا گذاشتیم

شد مخمل دو خوابه ز خواب گران ما

پهلو اگر به بستر خارا گذاشتیم

دیوانه راست سلسله شیرازه جنون

دل را به آن دو زلف چلیپا گذاشتیم

از دست رفت دل به نظر باز کردنی

این طفل را عبث به تماشا گذاشتیم

صائب بهشت نقد درین نشأه یافتیم

تا دست رد به سینه دنیا گذاشتیم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۲۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

چون غنچه دست بر دل شیدا گذاشتیم

گل را به باغبان خنک وا گذاشتیم

تا چند چون سفینه توان بود تخته بند؟

موجی شدیم و روی به دریا گذاشتیم

چون داغ لاله از سر ما موج خون گذشت

[...]

واعظ قزوینی

بی رهنما، براه طلب پا گذاشتیم

خود را بشوق راهروی وا گذاشتیم

تدبیر دلگشایی ما، هیچکس نکرد

این کار را بدامن صحرا گذاشتیم

راضی بدلشکستگی جهل خود شدیم

[...]

رهی معیری

رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم

کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم

چون آهوی رمیده ز وحشت‌سرای شهر

رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم

ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه