گنجور

 
صائب تبریزی

ما داغ خود به تاج فریدون نمی دهیم

عریان تنی به اطلس گردون نمی دهیم

در سینه می کنیم گره شور عشق را

عرض جنون به دامن هامون نمی دهیم

قانع به کوه درد ز سنگ ملامتیم

تصدیع اهل شهر چو مجنون نمی دهیم

دریا اگر به ساغر ما می کند سپهر

نم چون گهر ز حوصله بیرون نمی دهیم

از سیم و زر به چهره زرین خود خوشیم

زین گنج، خاک تیره به قارون نمی دهیم

ظلم است هر چه در خم می غیر می کنند

جای شراب را به فلاطون نمی دهیم

ما از گزیده است ز بس تلخی خمار

از ترس بوسه بر لب میگون نمی دهیم

خون خورده ایم تا دل پر خون گرفته ایم

آسان ز دست این قدح خون نمی دهیم

وحشی تر از فروغ تجلی است صید ما

دست از دل رمیده به گردون نمی دهیم

برگرد خویش سیر چو گرداب می کنیم

چون موج بوسه بر لب جیحون نمی دهیم

هر چند زیر خرقه بود خون غذای ما

صائب چو نافه رنگ به بیرون نمی دهیم

 
 
 
عرفی

ماتشنگی به دجله و جیحون نمی دهیم

یک العطش به صد قدح خون نمی دهیم

آب حیات از لب ما می چکد ولی

صد چشمه زهر هست که بیرون نمی دهیم

شد رام تازیانهٔ ما توسن جنون

[...]

فصیحی هروی

ما روزی حیات بجز خون نمی‌دهیم

دردسری به صد می گلگون نمی‌دهیم

ما تو‌أمیم با گل رعنا درین چمن

کز خون پریم و رنگ به بیرون نمی‌دهیم

خاکستر دویی چو محبت به باد داد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه