گنجور

 
صائب تبریزی

ما زهر را به جبهه بگشاده چون کشیم؟

خمیازه را به چاشنی باده چون کشیم؟

از کوه قاف بال پریزاد عاجزست

بار جهان به خاطر آزاده چون کشیم؟

در فکر آسمان و زمینیم روز و شب

با این غبار ودود، نفس ساده چون کشیم؟

ما خون ز دست یار به صد ناز خورده ایم

از دست دیگران قدح باده چون کشیم؟

دریا و موج تشنه آمیزش همند

از عشق دامن دل آزاده چون کشیم؟

طوفان به بادبان ننهفته است هیچ کس

بر روی شید، پرده سجاده چون کشیم؟

ما ره به خط بی قلم یار برده ایم

منت ز حرفهای قلم زاده چون کشیم؟

فرمان قتل نیست چو پروانه مراد

ما ناز نوخطان ز رخ ساده چون کشیم؟

صائب بهشت جای خس و خار خشک نیست

زهاد را به انجمن باده چون کشیم؟

 
 
 
عرفی

ساغر ز دست مردم آزاده چون کشیم

لبریز گشته ایم ز خون، باده چون کشیم

ما روی گرم را، دل و جان وقف کرده ایم

این تحفه پیش ابروی نکشاده چون کشیم

دل را نداده اند و عنانش به دست اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه