گنجور

 
صائب تبریزی

ما از امیدها همه یکجا گذشته ایم

از آخرت بریده ز دنیا گذشته ایم

سوداگری است خاک به زر ساختن بدل

ما بهر آخرت نه ز دنیا گذشته ایم

از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست

کز آرزوی وسوسه فرما گذشته ایم

آسوده از پریدن حرص است چشم ما

از توتیا به کوری اعدا گذشته ایم

هر سایلی به ما نرسد در گذشتگی

ما از گدایی در دلها گذشته ایم

گشته است در میانه روی عمر ما تمام

ما از پل صراط همین جا گذشته ایم

عزم درست کار پر و بال می کند

با کشتی شکسته ز دریا گذشته ایم

آزادگان گر از سر دنیا گذشته اند

ما از سر گذشتن دنیا گذشته ایم

از نقش پای ما سخنی چند چون قلم

مانده است یادگار به هر جا گذشته ایم

افتاده است شهپر پرواز ما بلند

در بیضه از نشیمن عنقا گذشته ایم

هر کس که پا نهاد گرفتار می شود

بر هر زمین که سلسله بر پا گذشته ایم

ما چون حباب منت رهبر نمی کشیم

صدبار چشم بسته ز دریا گذشته ایم

هموار ساخته است به ما شوق راه را

در کوه اگر رسیده، ز صحرا گذشته ایم

صائب ز راز سینه بحریم با خبر

چون موج اگر چه تند ز دریا گذشته ایم