گنجور

 
صائب تبریزی

ما طالع جمعیت اسباب نداریم

روزی که هوا هست می ناب نداریم

روی دل ما در حرم کعبه بود فرش

در ظاهر اگر روی به محراب نداریم

فریاد که از گردش بیهوده درین بحر

جز خار و خسی چند چو گرداب نداریم

آه قدر انداز به فرمان دل ماست

در قبضه اگر تیغ سیه تاب نداریم

قانع به هواداری دریا چو حبابیم

ما حوصله گوهر سیراب نداریم

چون ماهی لب بسته درین بحر پر آشوب

اندیشه ز گیرایی قلاب نداریم

کفران بود از فتنه خوابیده شکایت

ما شکوه ای از بخت گرانخواب نداریم

آن بلبل مستیم درین باغچه صائب

کز شور محبت خبر از خواب نداریم