عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲
... عطار پر به سوی فلک همچو جبرییل
راه زمین مرو که چو قارون نیامدم
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸
... چون بگویم که کفر و دین دیدم
هرچه هستند سد راه خودند
سد اسکندری من این دیدم
فانی محض گرد تا برهی
راه نزدیکتر همین دیدم
چون من اندر صفات افتادم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷
... هم یک دم کارگر ندارم
راه است بدو ز ذره ذره
من دیده راهبر ندارم
خورشید همه جهان گرفته است ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱
... من چگونه ره به جایی پی برم
راضیم گر من درین راه عظیم
تا ابد بر یک درایی پی برم ...
... کز حقیقت ماجرایی پی برم
می روم گمراه نه دین و نه دل
تا نسیم رهنمایی پی برم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳
... تا بو که پای باز نگیرد ز خاک خود
با خاک راه رهگذر او برابرم
زان آمده است با من بیدل به در برون ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸
... واقعه کوته کنم چه گویم ازین بیش
خاصه که پیش اندر است راه درازم
ای دل عطار دم مزن که درین دیر ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷
... تا کی از فکرت خود سوخته تر گردانم
چون درین راه به یک موی خطر نیست مرا
پس چرا خاطر خود گرد خطر گردانم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲
... چنان بی پا و سر گشتم که پای از سر نمی دانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی دانم ...
... یکی را چون نمی دانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی دانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵
... که به زین کوی کویی می ندانم
دلم را راه جوی عشق کردم
که به زو راه جویی می ندانم
درون دل بسی خود را بجستم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸
... وز شش جهت مکان برانم
در هر قدمی ز راه سیلی
از دیده خونفشان برانم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵
... قرب سی سال ز خود خاک همی دادم باد
تا به جان راه برم راه ببردم به تنم
ای گل باغ دلم پرده برانداز از روی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹
... کاروان بگذشت منزل چون کنم
همرهان رفتند و من بی روی و راه
دست بر سر پای در گل چون کنم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲
... موج آن خون چو بگذرد از حد
خون دل را به دیده راه کنم
خون بریزم ز دیده چندانی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶
... من چرا این راز را از خلق پنهان می کنم
نی خطا گفتم تو و من کی بود در راه عشق
جمله عالم تویی بر خویش آسان می کنم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱
... جمله ز خودپرستی مشغول کار خویشند
در راه او دلی را بر کار می نبینم
عمری بسر دویدم گفتم مگر رسیدم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴
... چون ز خود نامحرمم از خویش پنهان می روم
چون حجابی مشکل آمد عقل و جان در راه او
لاجرم در کوی او بی عقل و بی جان می روم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵
ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفته ایم
با پیر خویش راه قلندر گرفته ایم
در راه حق چو محرم ایمان نبوده ایم
ایمان خود به تازگی از سر گرفته ایم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶
... قرب و بعد خویشتن را وصل و هجران گفته ایم
چون سر و سامان حجاب راهت آمد در رهت
از سر سر رفته ایم و ترک سامان گفته ایم ...
... بس دلیل آورده ایم و چند برهان گفته ایم
گرچه عطاریم ما کاسرار راه عشق تو
گاه پیدا کرده ایم و گاه پنهان گفته ایم
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹
... در دمی بر دلستان افشانده ایم
چون ز راه نیک و بد برخاستیم
دل ز بار این و آن افشانده ایم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰
... دست بر سر پای در گل مانده ایم
خاک راه از اشک ما گل گشت و ما
پای در گل دست بر دل مانده ایم ...