نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۰ - فرو گفتن داستان به طریق ایجاز
... چنان گفتم از هر چه دیدم شگفت
که دل راه باور شدش برگرفت
حسابی که بود از خرد دور دست ...
... گر آرایش نظم از او کم کنم
به کم مایه بیتش فراهم کنم
همه کرده شاه گیتی خرام ...
... ز خشکی به هر جا که زد بارگاه
ز منزل به منزل بپیمود راه
وگر راه بر روی دریاش بود
طریق مساحت مهیاش بود ...
... سبک سنگیی باشد از بیش و کم
چو نظم گزارش بود راه گیر
غلط کرد ره بود ناگزیر ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۱ - رغبت نظامی به نظم شرفنامه
... کنم زندش از آب حیوان خویش
سکندر که راه معانی گرفت
پی چشمه زندگانی گرفت
مگر دید کز راه فرخندگی
شود زنده از چشمه زندگی
سوی چشمه زندگی راه جست
کنون یافت آن چشمه کانگاه جست ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۵ - تظلم مصریان از زنگیان پیش اسکندر
... نشسته چنین چون یکی چشمه نور
که آواز داد آمد از راه دور
خبر برد صاحب خبر نزد شاه ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۶ - پیکار اسکندر با لشگر زنگبار
... چو رومی و زنگی نباشد دو رنگ
فریبنده راهی شد این راه دور
که بر چرخ هفتم توان دید نور ...
... رساند بدو بیم شمشیر شاه
مگر بشنود باز گردد ز راه
به زنگی زبان رهنمونی کند ...
... بخوردش چو آبی و آبی نخورد
کسانی که بودند با او به راه
شدند آب در دیده نزدیک شاه ...
... به تزویر مردم خور ی ساختن
گرفتن تنی چند زنگی ز راه
گرفتار کردن در این بارگاه ...
... عقاب جوان آمد آرام گیر
اگر بر نتابی عنان را ز راه
کنم بر تو عالم چو رویت سیاه ...
... ز گرز گران سنگ و شمشیر تیز
میانجی همی جست راه گریز
ز بس شورش رق رویینه طاس ...
... روان کرد مرکب به میعادگاه
پذیره که دشمن کی آید ز راه
نیامد پلنگر که پژمرده بود ...
... جهان کرده از روشنایی گریز
ز بس زنگی کشته بر خاک راه
زمین گشته در آسمان رو سیاه ...
... سر رایت شاه بر شد به ماه
ز غوغای زنگی تهی گشت راه
فرو ریخت باران رحمت ز میغ ...
... به خون چه دلهاست آمیخته
همه راه اگر نیست بیننده کور
ادیم گوزنست و کیمخت گور
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۷ - باز گشتن اسکندر از جنگ زنگ با فیروزی
... زدند آب و رفتند ره بامداد
شد از راه او گرد برخاسته
که بی گرد به راه آراسته
چو بی گرد شد راه را کرد راه
درآمد به زین شاه گیتی پناه ...
... عمارت بسی کرد بر رسم روم
بر آبادی راه می برد رنج
بر آن ریگ می ریخت چون ریگ گنج ...
... فرستاد با قاصدی یکسره
چو آمد فرستاده راه سنج
به دارا سپرد آن گرانمایه گنج ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۸ - سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا
... دگر کاختران نیک خواه تواند
همان خاکیان خاک راه تواند
نمودار گیتی گشایی تراست ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۰ - خراج خواستن دارا از اسکندر
... چه بندیم دل در جهان سال و ماه
که هم دیو خان است و هم غول راه
جهان وام خویش از تو یک سر برد ...
... ز تندی ش گوینده را دم گرفت
چنان دید در قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد به رنج ...
... سبک قاصدی را به درگاه او
فرستاد و شد چشم بر راه او
یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۱ - شتافتن اسکندر به جنگ دارا
... که در کار عالم بود هوشمند
به بازی نپیماید این راه را
نگه دارد از دزد بنه گاه را ...
... که طوفان به دریا درآورد سیل
شبیخون دارا درآمد ز راه
ز پولاد پوشان زمین شد سیاه ...
... بداندیش ما را دهد چیرگی
چه تدبیر باشد در این رسم و راه
کزو کار بر ما نگردد تباه ...
... ولیکن ز فرمان او نگذریم
به جز راه فرمان او نسپریم
چنان در دل آید جهان دیده را ...
... که چون کینه ور شد دل کینه خواه
همه خار وحشت برآمد ز راه
تو نیز آتش کینه را برفروز ...
... بدست آمدش طالعی اختیار
به فالی همایون به ترتیب راه
بفرمود کز جای جنبد سپاه ...
... نیفتد درین تشت فریاد کس
که بر بسته شد راه فریاد رس
چو فریاد را در گلو بست راه
گلو بسته به مرد فریاد خواه ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۲ - رای زدن دارا با بزرگان ایران
... تهی دست کاو مایه داری کند
چو لنگی است کاو راهواری کند
تو خود نیک دانی که با این شکوه ...
... بر اورنگ زرین منم یادگار
اگر باز گردد به پیشینه راه
بر او روز روشن نگردد سیاه ...
... نصیحت موافق بود شاه را
گر از کبر خالی کند راه را
نصیحت گری با خداوند زور ...
... خمیر آمده و آتش اندر تنور
نباشد ز نان تا دهن راه دور
شکیب آورد بند ها را کلید ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۴ - پاسخ نامه دارا از جانب اسکندر
... خدایی کزو هر که آگاه نیست
خرد را بدان بی خرد راه نیست
به راه نیاکان پیشین ما
که بودند پیغمبر دین ما
به صحف براهیم ایزد شناس
کزان دین کنم پیش یزدان سپاس ...
... شود آتش از دستم آتش زده
چنین رسم پاکیزه و راه راست
ره ما و رسم نیاکان ماست ...
... به مردی پدید آید از مرد مرد
من آنگه عنان باز پیچم ز راه
که یا سر نهم یا ستانم کلاه ...
... به هر زیر برگی شتابنده ای ست
به هر منزلی راه یابنده ای ست
به ماری چو من مهره باز ی مکن ...
... که تند اژدها یی بیو باردت
زند دیو راهت چو اسفندیار
که با رستم آیی سوی کارزار ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۵ - جنگ دارا با اسکندر
... برون رفته زین طاق آراسته
روا رو برآمد ز راه نبرد
هزاهز در آمد به مردان مرد ...
... سرافیل صور قیامت دمید
غبار زمین بر هوا راه بست
عنان سلامت برون شد ز دست ...
... بدادن ندارند جان را عزیز
ببندند بر دشمنان راه را
به خاک اندر آرند بدخواه را ...
... نبرد آزمایان ایران سپاه
گرفتند بر لشگر روم راه
زبون گشت رومی ز پیکارشان ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را
... ز بس در دهن ناچخ انداختن
نفس را نه راه برون تاختن
سنان در سنان رسته چون نوک خار ...
... گریزندگان را در آن رستخیز
نه روی رهایی نه راه گریز
سواران همه تیر پرداخته ...
... ز بس کشته بر کشته مردان مرد
شده راه بر بسته بر ره نورد
بران دجله خون بلند آفتاب ...
... چرا مرکبم را نیفتاد سم
چرا پی نکردم درین راه گم
مگر ناله شاه نشنیدمی ...
... چنین است رسم این گذرگاه را
که دارد به آمد شد این راه را
یکی را درارد به هنگامه تیز ...
... اگر شاه ملکست و گر ملک شاه
همه راه رنج است و با رنج راه
که داند که این خاک دیرینه دور ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۷ - نشستن اسکندر بر جای دارا
... نوازش گری ها رود بی قیاس
بزرگان ایران فراهم شدند
وز این داوری سخت خرم شدند ...
... که هست او به سوگند و عهد استوار
همه هم گروهه به راه آمدند
سوی انجمنگاه شاه آمدند ...
... بر انصاف و آزرم اسکندری
بر آن رسم و راه آفرین خوان شدند
جهان جوی را بنده فرمان شدند ...
... چو پیروز باشی مشو در ستیز
مکن بسته بر خصم راه گریز
گه ناامیدی بجان باز کوش ...
... که بهمن بدان اژدهایی که کرد
سرانجام کاشفته شد راه او
دم اژدها شد وطنگاه او ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۸ - ویران کردن اسکندر آتشکدههای ایران زمین را
... وگرنه به زندان دفتر کنند
براه نیا خلق را ره نمود
تف و دود آتش ز دلها زدود ...
... بلیناس چون روی آن ماه دید
تمنای خود را بدو راه دید
بزنهار خویش استواریش داد ...
... رسن کرده بر گردن آفتاب
به اقبال شه راه بربستمش
همه نام و ناموس بشکستمش ...
... بلیناس بر شکر تسلیم شاه
رخ خویش مالید بر خاک راه
پریروی را بانوی خانه کرد ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۱ - فرستادن اسکندر روشنک را به روم
... به فرخنده شغلی که فرمود شاه
کمربندم و سرنپیچم ز راه
ولی شاه باید که در کار خویش ...
... چو دشمن درآرد به تاراج دست
بدین چاره شاید بدو راه بست
دگر کین مینگیز در هیچ بوم ...
... ممیران کسی را و هرگز ممیر
چو دستور ازین گونه بنمود راه
سخن کارگر شد پذیرفت شاه ...
... چو دستور آمد به دستور شاه
که گیرد دو اسبه سوی روم راه
برد روشنک را برآراسته ...
... به فرمان شه جای بگذاشتند
به یونان زمین راه برداشتند
ز شاه جهان روشنک بار داشت ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۲ - رفتن اسکندر به جانب مغرب و زیارت کعبه
... بلندی نمودن در افکندگی
فراهم شدن در پراکندگی
چو شمع از درون سو جگر سوختن ...
... که چون در عجم دستگاهش بود
عرب نیز هندوی راهش بود
همان کعبه را نیز بیند جمال ...
... چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه
به پای پرستش بپیموده راه
طوافی کز او نیست کس را گزیر ...
... دلیران ارمن هواخواه او
کمر بسته بر رسم و بر راه او
همه باده بر یاد او می خورند ...
... پسند آمد ارمن شه روم را
برافکند از او رسم و راه بدان
پرستیدن آتش موبدان ...
... چو دید آنچنان مردی آزاد مرد
نوازش گری را بدو راه داد
به نزدیک تختش وطن گاه داد ...
... دو هفته کم و بیش در کوه و دشت
به صید افکنی راه در می نوشت
چو از مرغ و ماهی تهی کرد جای ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۳ - داستان نوشابه پادشاه بردع
... چو نوشابه دانست که اورنگ شاه
به فال همایون درآمد ز راه
پرستشگری را برآراست کار ...
... برآراست نوشابه درگاه او
به زر در گرفت آهنین راه را
پریچهرگان را به صد گونه زیب ...
... که از من بدان کس پناه آوری
همان به که سر سوی راه آوری
به درگاه من پای خاکی کنی ...
... کمر چون نبستی به درگاه من
چرا روی پیچیدی از راه من
به میخانه و میوه زیبم دهی ...
... چو بر مایده دست ها شد دراز
دهان بر خورش راه بگشاد باز
به شه گفت نوشابه بگشای دست ...
... بخندید نوشابه در روی شاه
که چون سنگ را در گلو نیست راه
چرا از پی سنگ ناخوردنی ...
... ز خدمت نیاسود چندانکه شاه
ز خوردن بر آسود و شد سوی راه
به وقت شدن کرد با شاه عهد ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۴ - بزم اسکندر با نوشابه
... چو یک نیمه از روز روشن گذشت
فلک نیمه راه زمین در نوشت
بفرمود شه تا رقیبان گنج ...
... زمین بوسه دادند بر شکر شاه
به خرم دلی برگرفتند راه
ازان کان چو گوهر گرای آمدند ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۵ - رفتن اسکندر به کوه البرز
... نخستین خرامش در این کوچ گاه
به البرز خواهم برون برد راه
وزان کوچ فرخ درآیم به دشت ...
... بیفتیم و در دل نداریم باک
ز شاه جهان راه برداشتن
ز ما خدمت شاه بگذاشتن ...
... ز بس گنج و گوهر که در بار داشت
به هر جا که شد راه دشوار داشت
به کوه و به صحرا و سختی و رنج ...
... ز هر داد و بیدادی آگه شود
به راه آرد آن را که از ره شود
فرو شوید از دور بیداد را ...
... ز فرزانگان الهی پناه
صد و سیزده بود با او به راه
همه انجمن ساز و انجم شناس ...
... کزو کردن چاره برخاستی
ز دشواری راه و گنجی چنان
سخن راند با کار سنجی چنان ...
... طلسمی کند هریک از خود نشان
بدان تا چو آیند از راه دور
ز هر تیره چاهی برآرند نور ...
... بسی گنج نامه است از آن گنج و مال
کسانی که از راه خدمت گری
کنند آن صنم خانه را چاکری ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۶ - گشودن اسکندر دز دربند را به دعای زاهد
... به دراعه در گریزد تنش
که آن درع باشد نه پیراهن ش
به از نام نیکو دگر نام نیست ...
... در آن دز تنی چند ره داشتند
که کس را در آن راه نگذاشتند
چو شه را سراپرده آنجا زدند ...
... وگر دفتر داوری در نوشت
ندادند راهش بر کوه و دشت
همان چاره دید آن خردمند شاه ...
... از این دیو خانه نپرداختیم
همان به که گردیم ازین راه تنگ
گریوه نوردیم و ساییم سنگ ...
... پرستش گری در فلان غار هست
به کس روی ننماید از هیچ راه
کند بی نیازی به مشتی گیاه ...
... عنان تاب گشت از بر همدمان
ز خاصان تنی چند همراه کرد
نشان جست و آمد بر نیک مرد ...
... وشاقی و شمعی روان پیش بود
چو نزدیک غار آمد از راه دور
به غار اندر افتاد از آن شمع نور ...
... همه روز و شب کاروان ها زنند
ز بد گوهری راه جان ها زنند
در آن جستجویم که بگشایمش ...
... در این ره کند بخت بیدار ی یی
ز رهزن شود راه پرداخته
شود توشه ره روان ساخته ...
... چو ما نیز از این پرده آگه شدیم
به راه آمدیم ارچه از ره شدیم
فرستاد شه تا به دز تاختند ...
... ز پولاد و ارزیز و از خاره سنگ
برآرند سدی در آن راه تنگ
ز خارا تراشان احکام کار ...
... ملک بارگه سوی صحرا کشید
عنان راه را داد و منزل برید
چو سیاره چرخ شبدیز راند ...
... رسیدند لختی به آسودگی
تنی چند را از رقیبان راه
ز بهر شب افسانه بنشاند شاه ...