گنجور

 
۴۶۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲

 

... آفتاب فتح ابوالفتح آنکه بر درگاه او

دست گردون هر زمانی اسب دولت زین کند

هر غباری کز سم اسبش به گردون بر شود

دولت آنرا توتیای چشم روشن بین کند ...

... بیدقی کز دست بخت تو رود برنطع ملک

لعب اسب و پیل و جولان رخ و فرزین کند

تا نه بس مدت به تدبیر تو سلطان جهان ...

امیر معزی
 
۴۶۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳

 

... شیرند به بیشه در چون تیغ گذارند

ماهند به گردون بر چون اسب دوانند

در معرکه سوزنده تر از نار جحیمند ...

امیر معزی
 
۴۶۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷

 

... هرکجا با تیغ هندی از پی دشمن شود

هر کجا بر اسب تازی در صف هیجا بود

راست گویی مرتضی در دست دارد ذوالفقار ...

... تو چو موسی و کف تو چون یدبیضا بود

گنبد خضر است اسبت تو چو بحر اخضری

گر به زیر بحر اخضر گنبد خضرا بود ...

امیر معزی
 
۴۶۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶

 

... وز دویدن باز مانند آهوان چون روز صید

اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد

سال دیگر گر به قصد غزو روی آرد به روم ...

امیر معزی
 
۴۶۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲

 

... تا برون ناورده بودی تیغ خونریز از نیام

گرد سم اسب تو تا گنبد گردان رسید

چون به دستت قبضه شمشیرگردید آشنا ...

امیر معزی
 
۴۶۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳

 

... در او شیران با چنگال و چنگال همه خنجر

همه همزاد اسب و زین همه همراز رزم و کین

همه آشوب ملک و دین همه بنیاد شور و شر ...

... چه زرینه چه سیمینه چه عطر و چه بلورینه

چه زین افزار و فرش و پیل و اسب و اشتر و استر

چو اندر مرو با بهرام شه پیمان چنان کردی ...

امیر معزی
 
۴۶۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴

 

... زگرد گردان گردون شده به لون زمین

زنعل اسبان هامون شده به شکل قمر

زتیغ گشته هوا همچو میغ آتشبار ...

... چهار طبع چو فرزند و چرخ چون مادر

ز اسب باد تک و تیغ آبدار تو باد

سر عد وت پر از خاک و دل پر از آذر ...

امیر معزی
 
۴۶۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵

 

... طبعش به هوا ماند عزمش به قضا ماند

اسبش به صبا ماند هم ره بر و هم رهبر

آن اسب که در پیشی بر ماه زند بیشی

با باد کند خویشی با وهم رود رهبر ...

امیر معزی
 
۴۶۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶

 

... هست در پرتاب رفتارش برابر با بصر

اسب او کوهی است از پیکر که چون جنبان شود

باد پیش جنبش او کرد نتواند گذر ...

امیر معزی
 
۴۷۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷

 

... بر آستین جامه و بر آستان در

اسب تو عبره کرده ز سیحون به روز رزم

وآن عبره گاه گشته ز تیغ تو بر عبر

امیر معزی
 
۴۷۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰

 

... تا زین چهار بیرون یک طبع نیست دیگر

از اسب باد پایت وز تیغ آبدارت

فرق و دل مخالف پر خاک زآب و آذر ...

امیر معزی
 
۴۷۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲

 

... پیش او رفتن پیاده حشمتی داند بزرگ

هر هنرمندی که بر اسب هنر گردد سوار

چون شود بر بدسگالان خشم او آتش فشان ...

... شیر شادروان او شیر فلک گیرد شکار

نعل اسب او هلال است و ستامش کوکب است

آفتاب است او و اسبش آسمان اندر مدار

آسمانی پرکواکب بر زمین هرگز که دید ...

امیر معزی
 
۴۷۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵

 

... ماه شبه نعل و زین گیرد به ماهی در دو بار

تا از آن اسب تو را سازند نعل و زین کمر

در خراسان چون کند کلک همایونت صریر ...

امیر معزی
 
۴۷۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶

 

... جامه و پیرایه ساز از بهر من گر عاشقی

زین و پالان را ا فرو هل ا از پی اسب و ستر

جند بازی بر بساط آرزو نرد امید ...

امیر معزی
 
۴۷۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰

 

... یکی دارا و فرمانده یکی معشوق و خنیاگر

غبار اسب تو بادا و خاک آستان تو

یکی ناهید راگرزن یکی خورشید را افسر ...

امیر معزی
 
۴۷۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱

 

... به هند آنبه پیل او برد چیپال

به روم غاشیه اسب او کشد قیصر

ز بوعلی و علی خرم اند در دو جهان ...

... که خانمان کند او عرضه بر هلاک و خطر

اگرچه خصم تو اسباب حزم ساخته بود

وگرچه کتب حذر جمله کرده بود از بر ...

امیر معزی
 
۴۷۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۷

 

... که آمدی و نمودی به بندگان دیدار

کنند بر سم اسبان تو فریشتگان

زخلدگوهر و از آسمان ستاره نثار ...

... شهان و تاجوران را به مشرق و مغرب

بر استان و سم اسب تو لب و رخسار

تو از سعادت جاوید و از عنایت بخت ...

امیر معزی
 
۴۷۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹

 

... هر پهلوان ز لشکر تو روز کارزار

هستی تو چون سلیمان بر اسب بادپای

هستی تو چون فریدون با گرز گاوسار ...

... مهره زند به چهر بساط تو روزبار

امسال گرد اسب تو خیزد ز قیروان

گر پار خواست گرد سپاهت ز قندهار ...

... در پیش اختیار نزیبد جز اختیار

اسباب شاهی از هنر توست مستقیم

اصل وزارت از قدم اوست استوار ...

امیر معزی
 
۴۷۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۱

 

... تخت شاهی را به بزم اندر چنو باید ملک

اسب دولت را به رزم اندر چنو باید سوار

هست از این سرو جوان پیر و جوان را ایمنی ...

امیر معزی
 
۴۸۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴

 

... جز تو درگیتی نمی زیبد بر آن مرکب سوار

چون نشستی تو براسب دولت آن ساعت نشست

از سم اسب تو بر روی بداندیشان غبار

نام آنکس کاو تورا بنده نباشد هست ننگ ...

امیر معزی
 
 
۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۱۱۷