یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۱
... انگیخت عکس عادت عمان سراب چشمم
طغیان موج دل ساخت دریا حباب چشمم
قلزم به جای قطره بارد سحاب چشمم ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۷
... چون آبگون عقیقت و آن آذرین شمایل
از موج دجله چشم وز تاب شعله دل
پیوسته ام در آتش نیمی در آب نیمی ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۷۹
... به سوی کرب و بلا
موج هر لحظه به زنجیر کشد ماء معین
شیعیان ماتم کیست ...
یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱ - به فتحعلی ملقب به ملاباشی خواهرزاده خود نگاشته
... ترا به آن مذهب که داری و بدان مشرب که می گذاری از ضلات تقلیدی و باطلت تقییدی باز گرد و فرزندی احمد را از این خطرات سلامت سوز برگردان
دلالت موقوف هدایت متروک بر بوی آبش در موج سراب مکش و خانواده دایی را از نو خراب مخواه اگر در ساعت وصول نامه تبدیل سیاق نکنی و او را مطلق از بند این سودا که زنجیر لاقیدی است اطلاق نفرمایی از من و خدای عزوجل مهیای عتاب باش و آماده عقاب شعر
نکته عشق نمودم به تو هان سهو مکن ...
یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۳۶ - از قول علی اکبر خان دامغانی به نامزد نگاشته
... نه همین دیشب دیده پاس بیداری داشت و از درد تنهایی و آسیب ناشکیبایی روزم به آه و زاری رفت شب و روز از سودای مواصلت چون زلفین دلاویزت در پیچ و تابم و هفته و ماه دور از چهر آذرین و لعل کوثر خیزت در آتش و آب غزل
از تاب آتش دل وز موج دیده تر
پیوسته ام در آتش نیمی در آب نیمی ...
یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۷۳ - در اظهار قرب معنوی نگاشته
پایی بسته و دستی گشاده قلمی گرفته و دلی داده ام که زبان بی زبانی گشایم و نیستی هستی نمای خویش را به وجهی که در کسوت عبارت زیبا نماید باز نمایم ولی پای تا سر فکرتم و سر تا پای حیرت که کاخ سخن را به کدام دست باید افراشت و پیش طاق مصطبه نامه را بچه نقش باید نگاشت اگر از صداع خمار مهاجرت شکایت کنم خاکم به دهان چه مباینت و کدام مفارقت از یمن ساقی ارتباط ارواحم همواره باده جان افزای وصال در جام است و چنانچه از نشاط ساغر مواصلت چهره روایت را طراوت دهم مهرم بر زبان کدام قرب و چه مواصلت بواسطه عدم اختلاط اشباح زهر روان فرسای مهاجرتم پیوسته در کام هجری به وصل مخلوط دارم و شامی به صبح مربوط از جهتی به مرحله ها دورم و به حیثیتی واقف بزم حضور
سبحان الله چه حضوری چه غیابی چه فراقی چه وصالی کیستم یا چیستم که طریق حضور و غیاب پویم و با وجود شریف خداوند وجود عدم آمود را مستمسک کرده از قرب و بعد سخن گویم نقش بر آب را با هستی چه کار و موج سرآب را با حکایت اثبات خود فروشی چه بازار امید که خرده نگیرند و عذری که در برایت ذمه این جسارت اقامه رفت بپذیرند فرد
گر بگویم که توام یا تو منی نیست عجب ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
... هست اندر خاک کوی دوست بحر و کان مرا
دیده طوفان می کند گر هرشب از موج سرشک
نوح چون همره بود نبود غم از طوفان مرا ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
... چو از پرتو خور صطرلاب ها
ز یک بحر این موج ها خواسته است
همه موج ها نقش بر آب ها
ز دریا نیند آگه این ماهیان ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
... نوح بران خدایرا کشتی و بحر را بگو
موج مزن بچشم من جلوه مده سراب را
از چه حنای مدعی بر کف دست هشته ای ...
... باز نشان زصید خود حالت اضطراب را
حادثه موج میزند گر همه روزه گو بزن
منکه پناه جسته ام درگه بوتراب را
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
... از گل روی تو آموخت نواخوانی را
موج دریا ببرد طالب گوهر به شعف
بخرد طالب جانان خطر جانی را ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
... شراب غیر به تو گشته سازگار امشب
به موج آمده سیلاب چشم در کویش
بیا رقیب و از این بحر کن کنار امشب ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
... تا چه یونس دل برون آمد زبطن حوت عشق
هفت دریا در نظر آید مرا موج سراب
برنپیچم سر زجور بیحسابت از کمند ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
... وه که این بار بخاطر شده سربار امشب
موج خیز است زبس سیل سرشکم ترسم
نگذار زمن دلشده آثار امشب ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
... مهر و مه با تو چو ذره پیش مهر
سلسبیلت بالبان موج سراب
خسروان از عهد آدم تاکنون ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
... تا به کی ای چشمه خضری نهان
تشنگان مردند در موج سراب
جان پروانه مقیم کوی شمع ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
... این چه بحر استت که مستغرق او را بنظر
هفت دریا چو یکی موج سرابست امشب
نبرم منت ساقی نکشم زنج خمار ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
... نار نمرود است گلزار خلیل
موج طوفان بهر سالک ساحل است
هر کرا جز عشق باشد قبله گاه ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
... چه غم که ترک نگاه تو مست و عربده جوست
چنان گذشت زسر موج لجه عشقم
که بحر قلزم و عمان به پیش چشمم جوست ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
... گرچه شیخ از شراب می داند
هرکه دیده است موج لجه عشق
بحر قلزم حباب می داند ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
... سجده کوی توام غایت ایمان آمد
در سحاب مژه ام موج زند سیل سرشگ
گو به کشتی بنشین نوح که طوفان آمد