گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مجوی چشمه حیوان به جان طلب لب دوست

نه خضر زنده آب بقاست زنده اوست

زشب که بس بسرم کوفت نوبتی فراق

دهل صفت نبود هیچ مغزم اندر پوست

مرا که سینه بود وقف غمزه ترکان

چه غم که ترک نگاه تو مست و عربده جوست

چنان گذشت زسر موج لجه عشقم

که بحر قلزم و عمان به پیش چشمم جوست

مرا که نغمه مطرب بگوش و هوش نشست

چه جای موعظه واعظان بیهده گوست

چگونه سر بسر چون منی فرود آری

تو را که در خم چوگان سپهر همچون گوست

اگر تو زهر فرستی بکام ما حلواست

که هر چه دوست فرستد بجای دوست نکوست

غرور حسن تو زان زلف و رخ عجب نبود

غرور فضل گل باغبان برنگ و ببوست

صلاح و رندی با یکدگر نمیسازد

حدیث عقل بر عشق کار سنگ و سبوست

نهم بگردن غم پالهنگ آشفته

گرم قلاده بگردن نهد سگ در دوست

گزیده شیر خداوند ذوالجلال علی

که گرد دامن او این جهان تو بر توست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست

که زندگانی او در هلاک بودن اوست

مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است

که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده‌ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست

چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست

خیال بین که مرا بر خیال می‌‌دارد

من آن نی‌ام که بدانستمی خیال از دوست

چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب

ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست

یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود

بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست

سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی

[...]

سلمان ساوجی

درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست

که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست

دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی

به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست

تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است

[...]

جهان ملک خاتون

فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست

چه باک دارم از اندیشه‌های دشمن و دوست

مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند

غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست

کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه