گنجور

 
۴۶۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۹

 

... غم چه سازد با دل خوش مشرب دیوانگان

سنگ بر دریا زدن بازوی خود رنجاندن است

جز تماشا نیست از گل حاصل مرغ چمن ...

صائب تبریزی
 
۴۶۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۵

 

... بوریا کز خشک مغزی خواب مردم تلخ ازوست

موج دریای حلاوت از شکر خواب من است

نیست چون خواب گران سامان خودداری مرا ...

... باعث محرومیم قرب است مانند حباب

عین دریا پرده چشم گرانخواب من است

بی قراری های من در گرد دارد چرخ را ...

صائب تبریزی
 
۴۶۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۰

 

... لاف تردستی ز روشن گوهران زیبنده نیست

ورنه از گرداب دریا حلقه در گوش من است

شمع در فانوس می لرزد ز دست انداز من ...

... می شود در حالت مستی حواسم جمعتر

موجه دریای می شیرازه هوش من است

سیر و دور هاله من از فلکها برترست ...

صائب تبریزی
 
۴۶۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۲

 

... ما ز پستی های فطرت خشک بر جا مانده ایم

ورنه همت قطره را بسیار دریا ساخته است

نه زلیخا پیرهن تنها به بدنامی درید ...

صائب تبریزی
 
۴۶۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۹

 

... فیض بحر رحمت از خاکی نهادان نگسلد

تا به ساحل موج این دریا به هم پیوسته است

وصل هجران است اگر دلها ز یکدیگر جداست ...

صائب تبریزی
 
۴۶۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۴

 

... رهنورد شوق را استادگی سنگ ره است

از سبکسیری به دریا سیل واصل گشته است

از عبادت سجده شکرست صایب طاعتم ...

صائب تبریزی
 
۴۶۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۶

 

... تا سپند بی قرار من ز محفل رفته است

می کشد میدان که دریا را در آغوش آورد

موج ما گاهی گر از دریا به ساحل رفته است

صید من کز ناتوانی بر زمین بسته است نقش ...

صائب تبریزی
 
۴۶۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۱

 

... بر زمین تیری که از شست قضا افتاده است

بر لب دریا زبان بر خاک می مالم چو موج

بخت من در نارسایی ها رسا افتاده است ...

صائب تبریزی
 
۴۶۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۵

 

... پرده خوابش کند در چشم کار بادبان

هر که را بر ساحل از دریا نظر افتاده است

می کشم چون بید مجنون خجلت از بی حاصلی ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

 

... دیده حیران تماشا را فرامش کرده است

یاد دریا تازه دارد قطره را هر جا که هست

قطره پندارد که دریا را فرامش کرده است

در حریم سینه من با خیال یار دل ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۶

 

... خورده ام چون موی آتش دیده چندین پیچ و تاب

تا رگ ابرم ز دریا رشته گوهر شده است

می کند بی دست و پایی دشمنان را مهربان ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۹

 

... دست از دامان دلهای پریشان برمدار

رو به دریا می رود ابری که بی باران شده است

می تراود از در و دیوار او نقش مراد ...

... مصر بر یوسف ز عصمت تنگ چون زندان شده است

سیل بی زحمت به دریا می برد خاشاک را

با خرام او برون رفتن ز خود آسان شده است ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۰

 

... دامن صحرا ز یک دیوانه پر مجنون شده است

می کنم چون موج در آغوش دریا پا دراز

تا عنان اختیار از دست من بیرون شده است ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۶

 

... سر به سر پست و بلند این جهان زیبنده است

می شود ساحل ز جزر و مد دریا قدردان

بخل و احسان هر دو از پیر مغان زیبنده است ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۷

 

... دوری ما غافلان از قرب منزل بوده است

ما عبث در سینه دریا نفس را سوختیم

گوهر مقصود در دامان ساحل بوده است ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۱

 

... نبض سیمابش ز موج اضطراب آسوده است

کار خار پا کند زر در کف دریا دلان

چون ندارد گوهری در کف سحاب آسوده است ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۴

 

... نیست شیرین استخوان ما چو گوهر بی سبب

قطره ما سالها تلخی ز دریا دیده است

حسن هر خاری درین گلزار بر جای خودست ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۵

 

... خار چندین جامه رنگین ز گل پوشیده است

موج دریا سینه بر خاشاک می مالد ز درد

رشته سر تا پای در گوهر نهان گردیده است ...

صائب تبریزی
 
۴۶۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۴

 

... از هجوم گریه در خاطر نگردد فکر وصل

شورش دریا مرا چشم از گهر پوشیده است

خواب بر آیینه از نقش پریشان شد حرام ...

صائب تبریزی
 
۴۶۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۲

 

... پای دیوار مرا هر برگ کاهی تیشه ای است

در خراباتی که ما دریا کشان می می کشیم

فتنه آخر زمان آنجا کم از ته شیشه ای است ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۳۰
۲۳۱
۲۳۲
۲۳۳
۲۳۴
۳۷۳