گنجور

 
صائب تبریزی

شکر ما کوته زبان از کثرت احسان شده است

برگ این نخل برومند از ثمر پنهان شده است

دست از دامان دلهای پریشان برمدار

رو به دریا می رود ابری که بی باران شده است

می تراود از در و دیوار او نقش مراد

خانه هر کس که چون آیینه بی دربان شده است

روزگار غفلت ما می رود چون برق و باد

کشتی ما از گرانباری سبک جولان شده است

می کشد در جسم، جان از پاکدامانی عذاب

مصر بر یوسف ز عصمت تنگ چون زندان شده است

سیل بی زحمت به دریا می برد خاشاک را

با خرام او، برون رفتن ز خود آسان شده است

با ضعیفان پنجه کردن نیست کار سرکشان

آتش از خاشاک ما بسیار رو گردان شده است

نیست زر در آستین غنچه و دامان گل

تا کدامین سرو در گلزار دست افشان شده است

از رگ تلخی، میان باده بی زنار نیست

در زمان چشم او عالم فرنگستان شده است

می خورد تیر حوادث را به جای نیشکر

هر که صائب بر سر خوان فلک مهمان شده است

 
 
 
صائب تبریزی

از خط شبرنگ حسن یار صد چندان شده است

کز ته هر حلقه خورشید دگر تابان شده است

می مکد چون شمع تا روز جزا انگشت خویش

هر که بر خوان وصال او شبی مهمان شده است

آسمان از کهکشان در حلقه زنار اوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

جانشین سفره، اکنون قالی کرمان شده است

شیشه الوان، بجای نعمت الوان شده است

بسکه دانند از قدوم دوستان خود را خراب

سیل در کاشانه ها اکنون به از مهمان شده است

پشت و روی خود یکی کن، خواهی ار ارزندگی

[...]

بیدل دهلوی

باز سرگرمی نظاره به سامان شده است

شعلهٔ ایمن دیدارگل‌افشان شده است

زین چراغان‌که طرب‌جوشی انجم دارد

آسمانی دگر از آب نمایان شده است

در دل آب به این رنگ چمن پیراکیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه