گنجور

 
صائب تبریزی

زان قد نازآفرین در هر دلی اندیشه ای است

این نهال شوخ را در هر زمینی ریشه ای است

از سر ویرانیم بگذر که از فرسودگی

پای دیوار مرا هر برگ کاهی تیشه ای است

در خراباتی که ما دریا کشان می می کشیم

فتنه آخر زمان آنجا کم از ته شیشه ای است

من که چون شیر از کمینگاه قضا غافل نیم

سینه ام از تیر باران حوادث بیشه ای است

عشق من صائب ز قحط عاشقان در پرده ماند

می کند کارش ترقی هر که را هم پیشه ای است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جویای تبریزی

هر دلی آیینه دار صورت اندیشه ای است

این پری هر دم برنگ تازه ای در شیشه ای است

هر دم از عمر سبکسیر تو قدری کم شود

آمد و رفت نفس در کندن جان تیشه ای است

بسکه از آهم مکدر شد هوای گلستان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه