من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است
رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است
شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون
عرصه بزم تو، میدان شبیخون دیده است
چشمه سوزن محیط بحر نتواند شدن
در دل تنگم شکوه عشق چون گنجیده است؟
نیست شیرین استخوان ما چو گوهر بی سبب
قطره ما سالها تلخی ز دریا دیده است
حسن هر خاری درین گلزار بر جای خودست
چون ز مژگان مو به چشم افتد بلای دیده است
مگذر از چشم تر ما این چنین دامن کشان
شبنم ما پنجه خورشید را تابیده است
کلک صائب تا رقم پرداز شد، دست صبا
داستان زلف را بر یکدگر پیچیده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مضامین عشق و زیبایی پرداخته و احوالات شاعر را در مواجهه با عشق و زیبایی توصیف میکند. شاعر میگوید که هرچند در ظاهر دنیا زیباییها و خوشیها دیده میشود، اما در عمق قلب او عشق و زیبایی به شکل دیگری وجود دارد. او بر این باور است که حتی در تلخیها، زیباییهایی نهفته است و هر مشکلی نیز بخشی از زیباییهای عشق است. شاعر به پیچیدگی عشق و دشواریهای آن اشاره میکند و به نوعی از خواننده میخواهد که با دقت و تامل بیشتری به مسائل زندگی و عشق بنگرد.
هوش مصنوعی: من نمیگویم که کسی از باغ تو گلی چیده است، اما رنگ آن سیب درخشان کمی تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: شمع خاموش است، شیشهها خالیاند و جام خوشیها به زمین افتادهاند، این فضا در جشن تو، حالت جنگ و ناامنی را به خود گرفته است.
هوش مصنوعی: چشمه کوچکی مانند سوزن نمیتواند در عمق دریا قرار گیرد، همانطور که احساسات عاشقانهام در دل تنگم جا گرفتهاند.
هوش مصنوعی: طعم شیرینی ما مانند گوهر بدون دلیل نیست؛ زیرا سالها تلخی را از دریا چشیدهایم.
هوش مصنوعی: هر گونه زیبایی و جذابیتی در این باغ گل به خودی خود ارزشمند و زیباست، اما وقتی موی گیسوان کسی به چشمان ما بیفتد، میتواند باعث درد و رنج شود.
هوش مصنوعی: ما را با نگاه آبدار خود رها نکن، چون شبنمی است که دست آفتاب را لمس کرده است.
هوش مصنوعی: قلم صائب، وقتی که نوشتن آغاز میکند، نسیم صبحگاهی قصه موهای پیچیده شده را به هم میآمیزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است
پس که دیدهست روی او و نام او که شنیده است؟
هرکه بیند در زمان از حسن او کافر شود
ای دریغا کاین شریعت گفتِ ما ببریده است
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو تا رسی
[...]
تا خیال روی او را دیده در تب دیده است
مردم چشمم به خون در اشک ما غلتیده است
تا چرا با شمع رویش آتش تب یار شد
دل چو دود زلف او بر خود بسی پیچیده است
بر لبش هر داغ جانسوزی که بس تبخاله شد
[...]
چشم مردم دیدهٔ ما نور رویش دیده است
لاجرم در دیدهٔ ما همچو نور دیده است
از سر ذوق است این گفتار ما بشنو ز ما
زانکه قول این چنین هرگز کسی نشنیده است
در خیال آنکه نقش روی او بیند به چشم
[...]
تا بنام من زبان خامه ات گردیده است
از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است
بر هوا می افکند هر دم کلاهی از حباب
قطره زین شادی که دریا حال او پرسیده است
من که باشم کس چو من بیقدر یاد آورده ای
[...]
مهربانی از میان خلق دامن چیده است
از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است
وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است
جامه ها پاکیزه و دلها به خون غلطیده است
در بساط آفرینش یک دل بیدار نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.