گنجور

 
۴۴۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۰ - نصیحت کردن به‌گوى رامین را

 

... مکن بیداد بر نازک تن خویش

هوای دل چو موج انگیز دریاست

درو رفتن نه کار مرد داناست ...

... ندانم چونت باشد شیر مردی

تو بی کشتی همی دریا گذاری

ازو جوینده در شاهواری ...

... چو آلوده شود گوهر به یک ننگ

نشوید آب صد دریا ازو زنگ

چو جان ما که جاویدان بماند ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۴۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۳ - رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس

 

... اگر مهر نوت گشته ست پیدا

کهن مهر مرا مفگن به دریا

مکن رامین جفای هجر با من ...

... پلنگ من شده ست آهو به صحرا

نهنگ من شده ست ماهی به دریا

نتابد مهر بر من جز به خواری ...

... هوا دوزخ شد از بس آه ایشان

زمین از اشکشان دریای عمان

دو بیدل هر دو چون شیدا بماندند

میان دوزخ و دریا بماندند

چو رامین بر نشست و رخت بر داشت ...

... که در دشتی نگنجد شصت فرسنگ

چو دریا کرد چشمم را ز بس نم

چو دوزخ کرد جانم را ز بس غم ...

... سزد گر صبر در جانم نپاید

به دریا در که یارد بود مادام

به دوزخ در که آرد کرد آرام ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۴۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى

 

... به شب کز دوستان تنها بماندی

ز خون دیدگان دریا براندی

بدین سان بود حالش تا یکی روز ...

... مکن یاد گذشته کار گیهان

که کار رفته را دریافت نتوان

اگر فرمان بری ماه دو هفته ...

... که تا باشد به گیتی کوه و صحرا

رود جیحون و دجله سوی دریا

ز چشمه آب خیزد زاب ماهی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۴۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۶ - نامه نوشتین رامین به ویس و بیزارى نمودن

 

... نهیب من ز هجرانت فزون بود

که با او چشم من دریای خون بود

بلای من ز دیدارت بتر بود ...

... چو ماهی بد به پیشم هر نهنگی

نجوشیدم ز هر بادی چو دریا

تو گفتی خور ز من گردید صفرا ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۴۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۹ - بیمار شدن ویس از فراق رامین

 

... چو شاهنشه ازو تنها بماندی

ز خون دیدگان دریا براندی

سخنهایی چنان دلگیر گفتی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۴۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست

 

... بود همواره جای کبگ در کوه

کنارم هست چون دریای پر آب

دهانت چون صدف پر در خوشاب

ندانم چون شدی از من شکیبا

که نشکیبد صدف هرگز ز دریا

تو سرو جویباری چشم من جوی ...

... به هر دو پای افتاده به دامم

چو بازرگان به دریا در نشستم

ز دریا گوهر شهوار جستم

درازست ار بگویم سر گذشتم ...

... همی خوانم خدایم را به زاری

همی جویم ز دریا رستگاری

اگر رسته شوم زین موج منکر

ازین پس نسپرم دریای دیگر

من اندر هجر تو سوگند خوردم ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۴۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهٔ چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل

 

... بدان امید کاو بانگی کند خوش

نبینی آنکه در دریا نشیند

چه مایه زو نهیب و رنج بیند ...

... گهی از خواسته ترسد گه از جان

به امید آن همه دریا گذارد

که تا سودی بیابد زانچه دارد ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۴۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۵ - نامهٔ پنجم اندر جفا بردن از دوست

 

... چو دوزخ بود جان تو ز بس تاب

چون دریا بود چشم تو ز بس آب

هر آن روزی که تو کمتر گرستی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۴۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۷ - نامهٔ هفتم اندر گریستن به جدایى و نالیدن به تنهایى

 

... وگر دیده نباشد بی تو شاید

بگریم تا کنم هامون چو دریا

منالم تا کنم چون سرمه خارا ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۰ - نامهٔ دهم اندر دعاکردن و دیدار دوست خواستن

 

... فزون از ریگ کهسار و بیابان

فزون از قطره دریا و باران

فزون از رستنی بر کوه و صحرا

فزون از جانور بر خشک و دریا

فزون از روزگار هردو دوران ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۱ - تمام شدن ده نامه و فرستادن ویس آذین را به رامین

 

... به بالا بر شدی همچون پلنگان

به دریا در شدی مثل نهنگان

به پای او چه کهسار و چه هامون

به چشم او چه دریا و چه جیحون

به پشتش بر سوار آسوده در راه ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۲ - مویه کردن ویس بر جدایى رامین

 

... که من باشد در آب و تو در آتش

جهان دریا کنم از دیدگانم

پس آنگه کشتی اندر وی برانم ...

... به باد سرد خود کشتی برانم

چو باد از من بود دریا هم از من

نباشد کشتیم را موج دشمن

عدیل ماهیان باشم به دریاب

که خود چون ماهیم همواره در آب ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۳ - سیر شدن رامین از گل و یاد کردن عهد ویس

 

... نه تو مستی که من نادان و مستم

که بر باد تو در دریا نشستم

مرا گفتی که شو یاری دگر گیر ...

... به جای او یکی دیگر گزیدم

کنونم غرقه در دریا بماندی

مرا بر آتش هجران نشاندی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۶ - پاسخ نامهء ویس از رامین

 

... کجا زنده بماند هیچ دشمن

همی تا در جهان دریا و رودست

ترا از من به هر نیکی درودست ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۹ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

... تو هم فریاد اتش سوز من رس

اگر دریا برین آتش فشانی

نیاید آتشم را زو زیانی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۱ - آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین

 

... من آن بودم که از اومیدواری

همی بردم به دریا بر سماری

کنون از شورش دریا برستم

دل از اومید بیهوده بشستم ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۳ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

... همی تازند پنداری سواران

جهان آشفته چون آشفته دریا

نوان در موجش این دل کشتی آسا ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۰ - پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن

 

... ببسته راه رامین بی محابا

چو بندد راه کشتی موج دریا

تنش در برف بود و دل در آتش ...

... عنان رخش را چون باد برتافت

سمنبر ویس را در راه دریافت

چو مستی بیهش از رخش اندر افتاد ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار

 

... همی آمد ز مرو انبوه لشکر

چنان کز ژرف دریا موج منکر

به پیش شاه رفت آزاده رامین ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۶۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین

 

... بلا را مونس و غم را رفیقم

به دریای جدایی در غریقم

چه مسکینم که گریم زار چندین ...

... که صبر و رامشم در دل همی سوخت

چو دریا کرد چشمم را ز بس آب

کنون در آب چشمم غرقه شد خواب ...

... بر آن ماه من و شاه سواران

درود از من فزون از آب دریا

بر آن خورشید چهر سرو بالا ...

... نه از پیل دمان و شیر غران

نه از برف و دمه نز موج دریا

نه از باران نه از سرما و گرما ...

... ز دشمن کی حذر جوید خطرجوی

ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی

به دریا در گهر جفت نهنگست

چو نوش اندر جهان جفت شرنگست ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۳۷۳