گنجور

 
۴۴۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

... می پرد بهر پر کاهی نظر بیجاده را

چون کف بی مغز باشد پیش دریا دل سبک

زاهد اندازد به روی آب اگر سجاده را ...

صائب تبریزی
 
۴۴۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

... اختیاری نیست خاشاک در آب افتاده را

دل به دریا کن که در مهد صدف بحر کرم

ساخت گوهر قطره چشم سحاب افتاده را

ساحلی جز دست شستن نیست از جان چون حباب

از تهی مغزی به دریای شراب افتاده را

در نظر بستن بود دارالامانی گر بود ...

صائب تبریزی
 
۴۴۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

... صاف می سازد تحمل طبع بر هم خورده را

می کند باد مخالف شور دریا را زیاد

کی نصیحت می دهد تسکین دل آزرده را ...

صائب تبریزی
 
۴۴۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

... قطره گردد گوهر غلطان در آغوش صدف

دل تپد در سینه دایم سیر دریا کرده را

لب به روشن گوهران وا کن که ابر نوبهار ...

صائب تبریزی
 
۴۴۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

... می رساند ناخن مطرب به آب این خانه را

آنچنان کز موج گردد شورش دریا زیاد

می کند دیوانه تر زنجیر این دیوانه را ...

صائب تبریزی
 
۴۴۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

... این زمان در گنج پنهان می کنم ویرانه را

خلق دریا را نسازد گوهر شهوار تنگ

نیست پروایی ز سنگ کودکان دیوانه را ...

صائب تبریزی
 
۴۴۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

... زود باشد از خجالت آب گردد چون حباب

هر که از دریا جدا کرده است صایب خانه را

صائب تبریزی
 
۴۴۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

... سنگ طفلان می شود سنگ نشان دیوانه را

چون سیاوش سالم از دریای آتش بگذرد

مرکب نی گر بود در زیر ران دیوانه را ...

... می کند باد بهار آتش عنان دیوانه را

شوکت دریا نگنجد زیر دامان حباب

پرده ناموس چون سازد نهان دیوانه را ...

صائب تبریزی
 
۴۴۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

... دامن پاک گهر از گرد تهمت فارغ است

ابر اگر بر سینه دریا گذارد سینه را

چشم خونخوار ترا خط کرد با من مهربان ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

... مردمان را آب اگر گردد به چشم از آفتاب

پرتو روی تو دریا می کند آیینه را

چون زمین تشنه ای کز ابر گردد تازه رو ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲

 

... شد ز حسن عاقبت درد طلب مطلوب ما

جذبه دریا دلیل سیل پا در گل بس است

رهنما را می شمارد سنگ ره مجذوب ما ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸

 

... کو می تلخی که تا بویش نهد پا در رکاب

چون کف دریا پریشان رو شود دستار ما

هیچ ره صایب به حق نزدیک تر از درد نیست ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶

 

... می شود بی جهد و کوشش هم میسر رزق ما

طرفی از دریا نبست از پوچ گویی ها حباب

از خموشی چون صدف شد آب گوهر رزق ما ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸

 

... گرچه ما را نیست وزنی در نظرها چون حباب

قدر ما این بس که دریا را هواداریم ما

سبزه خوابیده زیر سنگ قامت راست کرد ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰

 

... داغهایی کز تو پنهان در جگر داریم ما

می کند ما را ز روی تلخ دریا بی نیاز

قطره آبی که در دل چون گهر داریم ما ...

... بیضه افلاک را در زیر پر داریم ما

عالم آسوده را دریای پرشورش کند

از دل بی تاب خود گر دست برداریم ما ...

... تیغ ها پوشیده در زیر سپر داریم ما

موج دریا گرچه تردست است در حل حباب

در گشاد عقده ها دست دگر داریم ما ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱

 

... دیده ای از دامن گل پاکتر داریم ما

زورق ما گرچه شد یکرنگ دریا چون حباب

همچنان اندیشه از موج خطر داریم ما ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

... بی خبر چون سیل در ویرانه می ریزیم ما

قطره گوهر می شود چون واصل دریا شود

آبروی خویش در میخانه می ریزیم ما ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

... نعل وارونی بود خمیازه آغوش ما

ورنه همچون موج با دریا هم آغوشیم ما

گرچه فانوس خیالیم این زمان صایب ز فکر ...

صائب تبریزی
 
۴۴۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

... ما به همت سرخ رویی را به دست آورده ایم

خشک از دریا برآید پنجه مرجان ما

غنچه دلگیر ما را باغ ها در پرده هست ...

... بستگی در خواب بیند دیده حیران ما

گرچه طوفان از جگرداری است بر دریا سوار

دست و پا گم می کند در بحر بی پایان ما ...

صائب تبریزی
 
۴۵۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

... گرچه ما در باددستی چون حباب افسانه ایم

دیده دریا بود بر کاسه وارون ما

راز پنهانی که جم در جام نتوانست دید ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۲۳
۲۲۴
۲۲۵
۲۲۶
۲۲۷
۳۷۳