گنجور

 
صائب تبریزی

نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را

تخم خال عیب باشد این زمین ساده را

عشرت روی زمین در خاکساری بسته است

بیم افتادن نمی باشد ز پا افتاده را

بر سر گفتار، دل را خامشی می آورد

جوش مستی در خم سربسته باشد باده را

هر که پامال حوادث شد به منزل می رسد

از رسیدن پیچ و خم مانع نگردد جاده را

از نظر افتادن اغیار، عین رحمت است

شکوه بی موقع بود عضو به جا افتاده را

می کند قرب خسیسان پاک گوهر را خسیس

می پرد بهر پر کاهی نظر بیجاده را

چون کف بی مغز باشد پیش دریا دل، سبک

زاهد اندازد به روی آب اگر سجاده را

نیست صائب قسمت منعم به جز حسرت ز مال

اشتها در غیب باشد نعمت آماده را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۰۱ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

جا به عرش دوش خود دادم سبوی باده را

فرش کردم در ره می دامن سجاده را

چون سبو تا هست نم از زندگی در پیکرت

دستگیری کن می آشامان عاشق باده را

این سخن را سرو می گوید به آواز بلند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

قید هستی نیست مانع خاطرآزاده را

در دل مینا برون‌گردی‌ست رنگ باده را

خوابناکان را نمی‌باشد تمیز روز و شب

ظلمت ونور است یکسان تن به‌غفلت داده‌را

ناتوانی مشق دردی کن که در دیوان عشق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
ایرج میرزا

روزگار آسوده دارد مردم آزاده را

زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را

از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق

چون کنم دور از خود این همزادۀ آزاده را

خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه