گنجور

 
صائب تبریزی

پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را

حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را

بر جراحت بخیه نتواند ره خوناب بست

سود ندهد مهر خاموشی دل آزرده را

خضر در سرچشمه تیغش نمازی می کند

عمر اگر باشد، دهان آب حیوان خورده را

نقد جان را چون شرر بر آتشین رویی فشان

در گره تا کی توان چون غنچه بست این خرده را؟

آب را استادگی آیینه روشن کند

صاف می سازد تحمل، طبع بر هم خورده را

می کند باد مخالف شور دریا را زیاد

کی نصیحت می دهد تسکین، دل آزرده را؟

هر چه رفت از کف، به دست آوردن او مشکل است

چون کند گردآوری گل، بوی غارت برده را؟

این جواب آن که وقتی حالتی فرموده است

از نصیحت می دهم تسکین، دل آزرده را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۰۴ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

ای مه خرگه نشین از رخ برافکن پرده ا

شاد کن آخر گهی دلهای غم پرورده را

گر به گورستان مشتاقان سواره بگذری

جان دمد در تن صدای سم اسبت مرده را

جان به لب آوردیم لب بر لبم نه یک نفس

[...]

کلیم

بی‌تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را

خنده گل دردسر می‌آورد آزرده را

ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او

سوی تن باز آورم جان به لب آورده را

نه همین بی‌سوز عشقست، از هوس هم گرم نیست

[...]

صائب تبریزی

می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را

بشنوم تا چند بوی این چراغ مرده را؟

شب چو خون مرده و سنگ مزارش خواب توست

زنده گردان از عبادت این زمین مرده را

ای گل بی درد، پر زر کن دهان بلبلان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
ابوالحسن فراهانی

باز عشقش تازه کرد از نو دل افسرده را

آری آتش آب حیوان است شمع مرده را

از نگاهش دارم امید وصالی زان که گاه

می‌رود صیاد از پی پیکان خورده را

واعظ قزوینی

کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را

سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را

بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان

روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را

بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه