شد چو گل از روی خندان، خرده زر رزق ما
چون صدف گشت از دهان پاک، گوهر رزق ما
باز کن چون پوست از سر خشک مغزی را که شد
از زبان چرب، چون بادام، شکر رزق ما
خانه دربسته سنگ راه روزی خواره نیست
می رسد چون لعل از خورشید انور رزق ما
بر چمن پیرا ز آزادی نمی گردیم بار
از دل صد پاره باشد چون صنوبر رزق ما
بی کشش گر طفل از پستان تواند شیر خورد
می شود بی جهد و کوشش هم میسر رزق ما
طرفی از دریا نبست از پوچ گویی ها حباب
از خموشی چون صدف شد آب گوهر رزق ما
سبزه ما همچو جوهر موی آتش دیده است
قطره آبی است چون شمشیر و خنجر رزق ما
بوسه ای از لعل سیرابش نصیب ما نشد
سینه چون دوزخ است از آب کوثر رزق ما
با خط شبرنگ ازان لب های میگون ساختیم
شد سیاهی ز آب حیوان چون سکندر رزق ما
چشم بینا نیست، ورنه همچو گندم کرده است
باز از هر دانه ای، آغوش دیگر رزق ما
نیست کم از تنگ شکر، چشم تنگ ما چو مور
تا ز صحرای قناعت شد مقرر رزق ما
آتش حرص از زبان بازی پریشان می کند
گر شود مشت سپندی همچو مجمر رزق ما
حاصل ما صائب از گفتار، پیچ و تاب بود
از زبان پاک شد چون تیغ، جوهر رزق ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.