گنجور

 
صائب تبریزی

در نظرها گرچه بیکاریم در کاریم ما

همچو مرکز پای برجاییم و سیاریم ما

آب و گل کی می شود صاحب بصیرت را حجاب؟

همچو چشم دام، زیر خاک بیداریم ما

طوطی از گفتار در زنگ قساوت غوطه زد

از سیه کاری همان سرگرم گفتاریم ما

کام تلخی را ثمر هرگز ز ما شیرین نشد

بر زمین چون سرو از بی حاصلی باریم ما

حفظ صورت عاقبت بین را دعای جوشن است

در میان زنگیان، آیینه تاریم ما

گرچه ما را نیست وزنی در نظرها چون حباب

قدر ما این بس که دریا را هواداریم ما

سبزه خوابیده، زیر سنگ قامت راست کرد

از گرانجانی همان در زیر دیواریم ما

سینه اش را از خدنگ آه، جوشن کرده ایم

هر چه با ما می کند، گردون سزاواریم ما

کوه غم بر خاطر آزاده ما بار نیست

خنده رو چون کبک در دامان کهساریم ما

هیچ کس را دل نمی سوزد به درد ما، مگر

در سواد آفرینش چشم بیماریم ما؟

خود درآزاریم و از ما دیگران هم در عذاب

در حریم میکشان صائب چو هشیاریم ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

ناامیدی بردهد اشکی که می باریم ما

رزق قانون می شود تخمی که می کاریم ما

هر که پا کج می گذارد ما دل خود می خوریم

شیشه ناموس عالم در بغل داریم ما

در شکار شوخ چشمان دست و پا گم می کنیم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه