گنجور

 
صائب تبریزی

از ملامتگر نیندیشد دل افگار ما

شور محشر خنده کبکی است در کهسار ما

از نسیم نوبهاران مغزها آشفته شد

گل نکرد آشفتگی از گوشه دستار ما

شیوه ما سخت جانان نیست اظهار ملال

لاله ها بی داغ می رویند از کهسار ما

ما به خون خود دهان تیشه شیرین می کنیم

تلخ ننشیند عبث معشوق شیرین کار ما

غنچه های سر به مهر گلستان راز را

نامه واکرده داند دیده بیدار ما

جبهه می خارد به ناخن شیر خواب آلود را

آن که کاوش می کند با سینه افگار ما

مغز دینداری است آن کفری که ما خوش کرده ایم

سبحه را در دل سراسر می رود زنار ما

گرچه از خاکیم، در جنبش گرانجان نیستیم

برگ کاهی می شود بال و پر دیوار ما

در شکست ناخن خود دست بر می آورد

آن که می خواهد که بگشاید گره از کار ما

کو می تلخی که تا بویش نهد پا در رکاب

چون کف دریا پریشان رو شود دستار ما

هیچ ره صائب به حق نزدیک تر از درد نیست

از طبیبان می کند پرهیز ازان بیمار ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

پرده‌ی دیگر مزن جز پرده‌ی دلدار ما

آن هزاران یوسف شیرینِ شیرین‌کار ما

یوسفان را مست کرد و پرده‌هاشان بردرید

غمزه‌ی خونیِ مست آن شهِ خمارِ ما

جان ما همچون سگانِ کوی او خون‌خوار شد

[...]

جامی

کار ما جز فکر مردن نیست دور از یار ما

وه که یار ما ندارد هیچ فکر کار ما

روی در دیوار غم شبها به سر بردن چه سود

گرنه آن مه بر زند یک شب سر از دیوار ما

چند خود را پیش ما قیمت نهی ای پارسا

[...]

اهلی شیرازی

ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما

شکر توست الحمدلله همچو طوطی کار ما

قلبِ روی‌اندوده را گر امتحان ز آتش کنی

جز سیه‌رویی نباشد حاصل کردار ما

پیش بت سر بر زمین دست دعا بر آسمان

[...]

اسیری لاهیجی

می نماید هر زمان حسن دگر دلدار ما

تا نباشد جز طلبکاری بعالم کار ما

در حقیقت شد بهشت عاشقان دیدار دوست

جز وصال و فرقت او نیست نور و نارما

حسن او پیداست ما محجوب هستی خودیم

[...]

فضولی

شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما

یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما

بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب

به که غیر از شکر این نعمت نباشد کار ما

همدم ما بود غم درد سر از ما کرد کم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه