گنجور

 
صائب تبریزی

هست یک نسبت به نیک و بد دل بی کینه را

نیست صدر و آستانی خانه آیینه را

راز عشق از دل تراوش می کند بی اختیار

آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را

نسبت یکرنگی طوطی است باغ دلگشا

نیست از زنگار در خاطر غبار آیینه را

دامن پاک گهر از گرد تهمت فارغ است

ابر اگر بر سینه دریا گذارد سینه را

چشم خونخوار ترا خط کرد با من مهربان

گرچه نتوان دوست کردن دشمن دیرینه را

گوشه چشمی اگر باشد ازان وحشی غزال

سهل باشد نافه کردن خرقه پشمینه را

برنمی دارد فشار قبر دست از دامنت

تا ز روی دل نیفشانی غبار کینه را

بر گرفت از خاک تا آیینه را عکس رخت

آب خضر از دور می بوسد زمین آیینه را

می تواند کرد صائب روی عالم را به خود

هر که چون آیینه سازد پاک، لوح سینه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

گر چه از ما واگسستی صحبت دیرینه را

جا مده باری تو در دل دوستان دینه را

خورد عاشق چیست پیکانهای زهرآلود هجر

وصل چون یار تو باشد بازجو لوزینه را

بسکه خوشدل با غمم شبهای درد خویش را

[...]

اهلی شیرازی

ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را

کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را

با تن چون برگ گل پشمینه‌پوشی کرده‌ای

زان بنوت نافه پوشد خرقه پشمینه را

از میان انبیاء مهر نبوت زان تست

[...]

وحشی بافقی

ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را

دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را

پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است

پر به ما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را

گنج صبری بیش ازین در دل به قدر خویش بود

[...]

صائب تبریزی

آه از زنگ کدورت پاک سازد سینه را

می شود روشن ز خاکستر سواد آیینه را

گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع

صبح شنبه می توان کردن شب آدینه را

می توان در سینه روشن ضمیران روی دید

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را

خاکساری میکند جاروب گرد کینه را

نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان؟

هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را

تا بروی ما بگوید حرف مردن مو به مو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه