گنجور

 
۴۰۶۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۹

 

... ای صنما به جان تو کینه در بننگری

دست مده تو چرخ را تا که به پیش اسب او

غاشیه تو را کشد بر سر خود به چاکری ...

مولانا
 
۴۰۶۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۱

 

... برآر از خاک جانی را ببین جان آسمانی را

کز آن گردان شده ست ای جان مه و این چرخ خضرایی

قدم بر نردبانی نه دو چشم اندر عیانی نه ...

مولانا
 
۴۰۶۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۴

 

درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی

فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی

نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در او شیدا ...

مولانا
 
۴۰۶۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۹

 

... نه شخص عالم کبری چنین بر کار بی جان است

که چرخ ار بی روانستی بدین سان کی روانستی

زمین و آسمان ها را مدد از عالم عقل است ...

مولانا
 
۴۰۶۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۳

 

... ازیرا مرد خواب افکن درآمد شب به کراری

بر این گردش حسد آرد دوار چرخ گردونی

که این مغز است و آن قشر است و این نور است و آن ناری ...

مولانا
 
۴۰۶۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۲

 

... اگر در خاک بنهندم توی دلدار و دلبندم

وگر بر چرخ آرندم از آن بالا اغاپوسی

اگر بالای که باشم چو رهبان عشق تو جویم ...

مولانا
 
۴۰۶۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۴

 

... در آخر چون درآمد شب بجست از خواب و دل پرغم

برآمد گوی مه تابان ز روی چرخ چوگانی

به نور مه بدید اشتر میان راه استاده ...

مولانا
 
۴۰۶۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۸

 

... به جان بی وفا مانی چو یار ما گریزانی

ور از نه چرخ برتازی بسوزی هفت دریا را

بدرم چرخ و دریا را به عشق و صبر و پیشانی

وگر چو آفتابی هم روی بر طارم چارم ...

مولانا
 
۴۰۶۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۳

 

... دریا ز عطای حق دارد گهرافشانی

نان ریزه سفره ست این کز چرخ همی ریزد

بگذر ز فلک بررو گر درخور آن خوانی ...

مولانا
 
۴۰۷۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۶

 

... کز زحمت و رنج ما ای باد صبا چونی

ای آب خضر چونی از گردش چرخ آخر

وی تاج همه جان ها دربند قبا چونی ...

مولانا
 
۴۰۷۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۹

 

نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی

تا صورت خاکی را در چرخ درآوردی

ای آب چه می شویی وی باد چه می جویی

ای رعد چه می غری وی چرخ چه می گردی

ای عشق چه می خندی وی عقل چه می بندی ...

مولانا
 
۴۰۷۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۱

 

... اجزای زمین ها را در لطف سما کردی

پس من ز چه بشناسم از چرخ زمین ها را

چون قاعده بشکستی وز درد دوا کردی

مولانا
 
۴۰۷۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۶

 

... گوش تو کشان کردم تا جوهر انسانی

در چرخ درآوردم نه گنبد نیلی را

استیزه چه می بافی ای شیخ لت انبانی ...

مولانا
 
۴۰۷۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۷

 

آن ماه همی تابد بر چرخ و زمین یا نی

خود نیست به جز آن مه این هست چنین یا نی ...

مولانا
 
۴۰۷۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۶

 

... ای خاک از این زخم پیاپی تو نژندی

وی چرخ از این بار گران سنگ خمیدی

ای بحر حقایق که زمین موج و کف توست ...

مولانا
 
۴۰۷۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۸

 

... تا خواجه سقا نکند جهد سقایی

این چرخ که می گردد بی آب نگردد

تا سر نبود پای کجا یابد پایی ...

مولانا
 
۴۰۷۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۵

 

... از کوه شنو نعره صد ناقه صالح

وز چرخ شنو بانگ سرافیل صلایی

هین رخت فروگیر و بخوابان شتران را ...

مولانا
 
۴۰۷۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۶

 

... لقمه دهدت تا کند او لقمه خویشت

این چرخ فریبنده و این برق سحابی

هین لقمه مخور لقمه مشو آتش او را ...

مولانا
 
۴۰۷۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۹

 

... از بادیه ایمن شده وز ناز مکاری

گردان شده بین چرخ که صد ماه در او هست

جز تابش یک روزه تو ای چرخ چه داری

آن ساغر جان که ملک الموت اجل شد ...

مولانا
 
۴۰۸۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۱

 

... می جنب تو بر خویش و همی خور تو از این خون

کاندر شکم چرخ یکی طفل جنینی

در چرخ دلت ناگه یک درد درآید

سر برزنی از چرخ بدانی که نه اینی

ماه نهمت چهره شمس الحق تبریز ...

مولانا
 
 
۱
۲۰۲
۲۰۳
۲۰۴
۲۰۵
۲۰۶
۴۹۲