گنجور

 
مولانا

درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی

فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی

نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در او شیدا

برست از دی و از فردا چو شد بیدار از خوابی

چو جوشید آب بادی شد که هر که را بپراند

چو کاهش پیش باد تند باسهمی و باتابی

چو که‌ها را شکافانید کان‌ها را پدید آرد

ببینی لعل اندر لعل می‌تابد چو مهتابی

در آن تابش ببینی تو یکی مه روی چینی تو

دو دست هجر او پرخون مثال دست قصابی

ز بوی خون دست او همه ارواح مست او

همه افلاک پست او زهی بالطف وهابی

مثال کشتنش باشد چو انگوری که کوبندش

که تا فانی شود باقی شود انگور دوشابی

اگر چه صد هزار انگور کوبی یک بود جمله

چو وا شد جانب توحید جان را این چنین بابی

بیاید شمس تبریزی بگیرد دست آن جان را

در انگشتش کند خاتم دهد ملکی و اسبابی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

یکی پرسید ز افلاطون بگاه نزع کای دانا

کجا دفنت کنم وقتی که روی از خلق برتابی

برآورد از جگر آهی حکیم زنده دل وانگه

بگفتش دفن کن هر جا که خواهی گر مرا یابی

مدار ابن یمین زین پس نظر بر تن چو دانستی

[...]

خواجوی کرمانی

زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنّابی

مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دُریابی

تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه

که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی

اگر عنّاب دفع خون کند از روی خاصیت

[...]

جامی

بتابی بر همه چون ماه و از من روی برتابی

به هر کس شکر و شیری و با من آتش و آبی

کشی هر کج نهادی را کمان آسا به سوی خود

مرا دور افکنی از پیش رو چون تیر برتابی

شب از محراب ابرویت چو مانم باز بر یادش

[...]

نظیری نیشابوری

چه باید مرد را، طبع بلند و مشرب نابی

نگارین چهره ای، مجموعه خوبی ز هر بابی

سکندر در سراغ آب حیوان باخت شوکت را

خوشا درویشی و خلوت، لب نان و دم آبی

به از نظاره چتر جم است و طوق افریدون

[...]

بیدل دهلوی

عرق ربز خجالت می‌گدازد سعی بیتابی

ندارم مزرع امید اما می‌دهم آبی

درین دریا به‌کام آرزو نتوان رسید آسان

مه اینجا بعد سالی می‌کشد ماهی به قلابی

خجالت هم ز ابرام طبیعت برنمی‌آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه