گنجور

 
۲۱

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۲۵ - فتح ناتل

 

... و نسخت این نامه من داشتم بخط خواجه و بشد چنانکه چند جای درین کتاب این حال بگفتم و سالار بگتغدی دو غلام سرایی را و دو غلام خویش را نامزد کرد تا این نامه ببردند

و نماز شام نامه فتح رسید بخط عراقی- و امیر املا کرده بود- که چون ما از آمل حرکت کردیم همه شب براندیم و بیشه ها بریده آمد که مار در او بدشواری توانست خزید دیگر روز نماز پیشین به ناتل رسیدیم و سخت بشتاب رانده بودیم چنانکه چون فرود آمدیم همه شب لشکر میرسید تا نیم شب تمامی مردم بیامدند که دو منزل بود که بیک دفعت بریده آمد دیگر روز دوشنبه جاسوسان دررسیدند و چنان گفتند که گرگانیان بنه را با پسر منوچهر گذارده کرده اند از شهر ناتل و بر آن جانب شهر لشکرگاه کرده و خیمه ها زده و ثقل و مردمی که نابکار است با بنه رها کرده و با کالیجار و شهر آگیم و بسیار سوار و پیاده گزیده و جنگی تر با مقدمان و مبارزان برین جانب شهر آمده و پلی است تنگ تر و جز آن گذر نیست آنرا بگرفته از آن جانب صحرا تنگ تر و جنگ بر آن پل خواهند کرد که راه یکی است گرد بر گرد بیشه و آبها و غدیرها و جویها و گفته اند و نهاده که اگر هزیمت بر ایشان افتد سواران ازین مضایق بازگردند و پیادگان گیل و دیلم مردی پنجاه خیاره تر پل نگاه دارند و نیک بکوشند و چندان بمانند که دانند که از لشکرگاه برفتند و میانه کردند که مضایق هول است بر آن جانب و ایشان را درنتوان یافت

چون این حال ما را مقرر گشت درمان این کار بواجبی ساختیم و آنچه فرمودنی بود بفرمودیم و جوشن پوشیدیم و بر ماده پیل نشستیم و سلاحها در مهد پیش ما بنهادند و فرمودیم تا کوسهای جنگ فروکوفتند و غلامان گروهی سواره و بیشتر پیاده گروهی گردپیل ما بایستادند و گروهی پیش رفتند و یک پیل بزرگ که قویتر و نامی تر و جنگی تر بود پیش بردند و براندیم و بر اثر ما سوار و پیاده یی بی اندازه چون بدان صحرا و پل رسیدیم گرگانیان پیش آمدند سوار و پیاده بسیار و جنگ پیوسته شد جنگی سخت بنیرو و دشوار از آن بود که لشکر را مجال گذر نبود از آن تنگیها صد هزار سوار و پیاده آنجا همان بود و پانصد هزار همان که اگر برین جمله نبودی ایشان را زهره ثبات کی بودی که بیک ساعت کمتر فوجی از لشکر ما ایشان را برچیدی

سواری چند از آن ایشان با پیاده بسیار حمله آوردند بنیرو و یک سوار رو پوشیده مقدم ایشان بود که رسوم کر و فر نیک میدانست و چنان شد که زوبین بمهد و پیل ما رسید و غلامان سرایی ایشان را به تیرباز میمالیدند و ما بتن خویش نیرو کردیم و ایشان نیرو کردند و پیل نر را از آن ما که پیش کار بود به تیر و زوبین افگار و غمین کردند که از درد برگشت و روی بما نهاد و هر کرا یافت میمالید از مردم ما و مخالفان بدم درآمدند و نعره زدند و اگر همچنان پیل نر بما رسیدی ناچار پیل ما را بزدی و بزرگ خللی بودی که آنرا در نتوانستیمی یافت که هر پیل نر که در جنگی چنان برگشت و جراحتها یافت بر هیچ چیز ابقا نکند از اتفاق نیک درین برگشتن بر جانب چپ آمد کرانه صحرا و جویی و آبی تنک درو و پیلبان جلد بود و آزموده پیل را آنجا اندر انداخت و آسیب وی بفضل ایزد عز ذکره از ما و لشکر ما در آن مضایق برگردانید و همه در شکر افتادند مبارزان غلامان سوار و خیلتاشان و پیادگان بر ایشان نیرو کردند و از مقدمان گرگانیان یک تن مقدم پیش ما افتاد ما از پیل بآن مقدم بعمود زخمی زدیم بر سر و گردن چنانکه از نهیب آن او از اسب بیفتاد و غلامان درآمدند تا وی را تمام کنند ما را آواز داد و زینهار خواست و گفت شهر آگیم است ما مثال دادیم تا وی را از اسب گرفتند و گرگانیان چون او را گرفتار دیدند بهزیمت برگشتند و تا به پل رسیدند مبارزان غلامان سرایی از ایشان بسیار بکشتند و بسیاری دستگیر کردند و بی اندازه مردم ایشان بر چپ و راست در آن حدها گریختند و کشته و غرقه شدند

و آنجا که پل بود زحمتی عظیم و جنگی قوی بپای شد و بر هم افتادند و خلقی از هر دو روی کشته آمد و ما در عمر خویشتن چنین جنگی ندیده بودیم و پل را نگاه داشتند تا نزدیک نماز دیگر و سخت نیک بکوشیدند و از هیچ جانب بدان پیادگان را راه نبود آخر پیادگان گزیده تر از آن ما پیش رفتند با سپر و نیزه و کمان و سلاح تمام بدم ایشان و تیربارانی رفت چنانکه آفتاب را بپوشید و نیک نیرو کردند تا آن پل را بستدند و از آن توانستند ستد که پنج و شش پیاده کاری ایشان سرهنگ شماران زینهار خواستند و امان یافتند و پیش ما آمدند چون پل خالی ماند مقدمه ما بتعجیل بتاختند و ما براندیم سواری چند پیش ما بازآمد ند و چنان گفتند که گرگانیان از آن وقت باز که شهر آگیم گرفتار شد جمله هزیمت شدند و لشکر- گاه و خیمه ها و هر چه داشتند بر ما یله کرده بودند تا دیگهای پخته یافتند و ما آنجا فرود آمدیم که جز آن موضع نبود جای فرود آمدن و سواران آسوده به دم هزیمتیان رفتند و بسیار پیاده از هر دستی بگرفتند اما اعیان و مقدمان و سواران نیک میانه کرده بودند و راه نیز سخت تنگ بود بازگشتند و آنچه رفت بشرح بازنموده آمد تا چگونگی حال مقرر گردد و ما ازینجا سوی آمل بازگردیم چنانکه بزودی آنجا بازرسیم ان شاء الله عز و جل

ابوالفضل بیهقی
 
۲۲

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۱۱ - گریختن بوری تگین

 

... تصمیم امیر در رفتن در پی بوری تگین

و پس از آن امیر گفت صواب آن است که قصد این مرد کرده آید و هشتم ماه ربیع الأول نامه رفت سوی بگتگین چوگاندار محمودی و فرموده آمد تا بر جیحون پلی بسته آید که رکاب عالی را حرکت خواهد بود سخت زود- و کوتوالی ترمذ پس از قتلغ سبکتگینی امیر بدین بگتگین داده بود و وی مردی مبارز و شهم بود و سالاریها کرده چنانکه چند جای درین تصنیف بیاورده ام- و جواب رسید که پل بسته آمد بدو جای و در میانه جزیره پلی سخت قوی و محکم که آلت و کشتی همه بر جای بود از آن وقت باز که امیر محمود فرموده بود و بنده کسان گماشت پل را که بسته آمده است از این جانب و از آن جانب بشب و روز احتیاط نگاه میدارند تا دشمنی حیلتی نسازد و آن را تباه نکند چون این جواب برسید امیر کار حرکت ساختن گرفت چنانکه خویش برود و هیچ کس را زهره نبود که درین باب سخنی گوید که امیر سخت ضجر میبود از بس اخبار گوناگون که میرسید هر روز خللی نو

و کارهای نا اندیشیده مکرر کرده آمده بود در مدت نه سال و عاقبت اکنون پیدا میآمد و طرفه تر آن بود که هم فرود نمی ایستاد از استبداد و چون فرو توانست ایستاد که تقدیر آفریدگار جل جلاله در کمین نشسته بود وزیر چند بار استادم را گفت می بینی که چه خواهد کرد از آب گذاره خواهد شد در چنین وقت به رمانیدن بوری تگین بدانکه وی بختلان آمد و از پنج آب بگذشت این کاری است که خدای به داند که چون شود اوهام و خواطر ازین عاجزند بو نصر جواب داد که جز خاموشی روی نیست که نصیحت که بتهمت بازگردد ناکردنی است و همه حشم میدانستند و با یکدیگر میگفتند بیرون پرده از هر جنسی چیزی و بو سعید مشرف را می فراز کردند تامی نبشت و سود نمیداشت و چون پیش امیر رسیدندی بموافقت وی سخن گفتندی که در خشم می شد ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۳

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۱۳ - رفتن امیر سوی ترمذ و چغانیان

 

و امیر از بلخ برفت بر جانب ترمذ روز دوشنبه نوزدهم این ماه بر پل بگذشت و بر صحرایی که برابر قلعت ترمذ است فرود آمد و استادم درین سفر با امیر بود و من با وی برفتم و سرمایی بود که در عمر خویش مانند آن کس یاد نداشت و از ترمذ برداشت روز پنجشنبه هشت روز مانده ازین ماه و بچغانیان رسید روز یکشنبه سلخ این ماه و از آنجا برداشت روز چهارشنبه سوم ماه ربیع الآخر و بر راه دره شومان برفت که نشان بوری تگین آنجا دادند و سرما آنجا از لونی دیگر بود و برف پیوسته گشت و در هیچ سفر لشکر را آن رنج نرسید که درین سفر

روز سه شنبه نهم این ماه نامه وزیر رسید بر دست سواران مرتب که بر راه راست ایستانیده بودند یاد کرده که اخبار رسید که داود از سرخس با لشکری قوی قصد گوزگانان کرد تا از راه اندخود بکران جیحون آید و می نماید که قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی انگیزد بزرگ بنده باز نمود تا تدبیر آن ساخته آید که در سختی است اگر فالعیاذ بالله پل تباه کنند آب ریختگی باشد

امیر سخت دل مشغول شد و بوری تگین از شومان برفته بود و دره گرفته که با آن زمین آشنا بود و راهبران سره داشت امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته روز آدینه دوازدهم این ماه و بتعجیل براند تا بترمذ آمد بوری تگین فرصتی نگاه داشت و بعضی از بنه بزد و اشتری چند و اسبی چند جنیبت بربودند و ببردند و آب ریختگی و دل مشغولی ببود و امیر بترمذ رسید روز آدینه بیست و ششم ماه ربیع الآخر و کوتوال بگتگین چوگاندار درین سفر با امیر رفته بود و خدمتهای پسندیده کرده و همچنان نایبانش و سرهنگان قلعت اینجا احتیاط تمام کرده بودند امیر ایشان را احمادی تمام کرد و خلعت فرمود و دیگر روز بترمذ ببود پس بر پل بگذشت روز یکشنبه دو روز مانده ازین ماه و پس ببلخ آمد روز چهارشنبه دوم ماه جمادی الأولی

نامه ها رسید از نشابور روز دوشنبه هفتم این این ماه که داود بنشابور شده بود بدیدن برادر و چهل روز آنجا مقام کرد هم در شادیاخ در آن کوشک و پانصد هزار درم صلتی داد او را طغرل و این مال و دیگر مال آنچه در کار بود همه سالار بوزگان ساخت پس از نشابور بازگشت سوی سرخس بر آن جمله که بگوزگانان آید ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۴

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۱۴ - جنگ مصاف در علی‌آباد

 

و روز پنجشنبه هفت روز مانده از ماه خبر رسید و رستاخیز و نفیر از علیاباد بخاست امیر فرمود تا لشکر حاضر آید و اسبان از دره گز بیاوردند و حاجب سباشی بازآمد با لشکر امیر رضی الله عنه از بلخ برفت روز پنجشنبه غره رجب و به پل کاروان فرود آمد و لشکرها دررسیدند و آنجا تعبیه فرمود - و من رفته بودم- و برفت از آنجا با لشکری ساخته و پیلی سی بیشتر مست

جنگ امیر با ترکمانان در علیاباد ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۵

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۴ - تسلط اشرار

 

... چون امیر محمود رضی الله عنه برین حال واقف شد خواجه احمد حسن را گفت هیچ عذر نماند و خوارزم بدست آمد ناچار ما را این خون بباید خواست تا کشنده داماد را بکشیم بخون و ملک میراث بگیریم وزیر گفت همچنین است که خداوند میگوید اگر درین معنی تقصیر رود ایزد عز ذکره نپسندد از خداوند و ویرا بقیامت ازین بپرسد که الحمد لله همه چیزی هست هم لشکر تمام و هم عدت

و هنر بزرگتر آنکه لشکر آسوده است و یک زمستان کار ناکرده و این مراد سخت زود حاصل شود اما صواب آنست که نخست رسولی رود و آن قوم را ترسانیده آید برین دلیری که کردند و گفته شود که اگر می باید که بطلب این خون نیاییم و این خاندان را بجای بداریم کشندگان را بدرگاه باید فرستاد و ما را خطبه باید کرد که ایشان این را بغنیمت گیرند و تنی چند دل انگیزی را فراز آرند و گویند اینها بریختند خون وی و رسول ما بدان رضا دهد و خاک و نمکی بیارد تا ایشان پندارند که روا باشد آنگاه از خویشتن گوید صواب شما آنست که حره خواهر را بازفرستاده آید بر حسب خوبی تا او آن عذر بخواهد که از بیم گناهکاری خویش بکنند و ما در نهان کار خویش میسازیم چون نامه برسید که حره در ضمان سلامت بآموی رسید پلیته برتر کنیم و سخنی که امروز از بهر بودن حره آنجا نمیتوان گفت بگوییم و آن سخن آنست که این فساد از مقدمان رفته است چون البتگین و دیگران اگر میباید که بدان جانب قصدی نباشد ایشان را رانده آید تا قصد کرده نشود امیر گفت همچنین باید کرد و رسولی نامزد کردند و این مثالها را بدادند و حیلتها بیاموختند و برفت و وزیر در نهان کس فرستاد بختلان و قبادیان و ترمذ تا تدبیرها بکردند و کشتیها بساختند و بآموی علف گرد کردند

و رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه بگزارد و لطایف الحیل بکار آورد تا قوم را بجوال فروکرد و از بیم امیر محمود بعاجل الحال حره را کار بساختند بر سبیل خوبی با بدرقه تمام رسید و تنی پنج و شش را بگرفتند و گفتند اینها خون آن پادشاه ریختند و بزندان بازداشتند و گفتند چون رسول ما باز رسد و مواضعت نهاده شود اینها را بدرگاه فرستاده آید و رسولی را نامزد کردند تا با رسول آید و ضمان کردند که چون قصد خوارزم کرده نیاید و امیر از دل کینه بشوید و عهد و عقد باشد دویست هزار دینار و چهار هزار اسب خدمت کنند امیر چون نامه بدید سوی غزنین رفت و رسولان نیز بیامدند و حالها باز گفتند امیر جوابها داد و البتگین و دیگر مقدمان را خواست تا قصاص کرده آید ایشان بدانستند که چه پیش آمد کار جنگ ساختن گرفتند و مردم فراز آوردند پنجاه هزار سوار نیک و حجت گرفتند با یکدیگر که جان را بباید زد که این لشکر میآید که از همگان انتقام کشد و گفتند دامن در دامن بندیم و آنچه جهد آدمی است بجای آریم ...

... که راست گوی تر از نامه تیغ او بسیار

و چنین قصیده نیست او را که هر چه ممکن بود از استادی و باریک اندیشی کرده است و جای آن بود چنان فتح و چنین ممدوح و پس از شکستن لشکر مبارزان نیک اسبان بدم رفتند با سپاه سالار امیر نصر رحمة الله علیه و در آن مخذولان رسیدند و بسیار اسیران برگردانیدند و آخر البتگین بخاری و خمارتاش شرابی و ساوتگین خانی را که سالاران بودند و فساد ایشان انگیختند بگرفتند با چند تن از هنبازان خونیان و همگان را سر برهنه پیش امیر آوردند امیر سخت شاد شد ازین گرفتن خونیان و فرمود تا ایشان را بحرس بردند و بازداشتند و امیر بخوارزم آمد و آن ولایت را بگرفت و خزانه ها برداشتند و امیر نو نشانده را با همه آل و تبار مأمونیان فرو- گرفتند چون ازین فارغ شدند فرمود تا سه دار بزدند و این سه تن را پیش پیلان انداختند تا بکشتند پس بر دندانهای پیلان نهادند تا بگردانیدند و منادی کردند که هر کس که خداوند خویش را بکشد ویرا سزا این است پس بر آن دارها کشیدند و بر سن استوار ببستند و روی دارها را بخشت پخته و گچ محکم کرده بودند چون سه پل و نام ایشان بر آن نبشتند و بسیار مردم را از آن خونیان میان بدو نیم کردند و دست و پای بریدند و حشمتی سخت بزرگ بیفتاد و آن ناحیت را بحاجب آلتونتاش سپرد بزودی و فرمود تا اسب خوارزمشاه خواستند و ارسلان جاذب را با وی آنجا ماند تا مدتی بماند چندان که آن ناحیت قرار گیرد پس بازگردد و امیر رضی الله عنه بازگشت مظفر و منصور و بسوی غزنین رفت و قطار اسیران از بلخ بود تا لاهور و ملتان و مأمونیان را بقلعتها بردند و موقوف کردند

ابوالفضل بیهقی
 
۲۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰

 

... غره مشو بدانکه تو را طاهر است نام

طاهر نباشد آنکه پلید است و بی طهور

فعل نکو ز نسبت بهتر کز این قبل

به شد ز سیمجور براهیم سیمجور

بنگر به چشم بسته به پل بر همی روی

بسیار بر مجه به مثال گوزن و گور ...

ناصرخسرو
 
۲۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱

 

... ز پیش آنکه تو را برنهد به طاق جهان

تو بر نه او را ای پور مردوار به پل

محل و جاه چه جویی به چاکری ز امیر ...

ناصرخسرو
 
۲۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۵

 

... گرت بپرسد ز کرده هات خداوند

روز قیامت چه گوییش به سر پل

چونکه نیندیشی از سرایی کانجا ...

ناصرخسرو
 
۲۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۵

 

... بپسیچ تو راه را و هلا هین

زیرا که پل است خر پسین را

در راه سفر خر نخستین ...

ناصرخسرو
 
۳۰

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۰۰ - پایان سفر

 

از آن جا به راه سه دره سوی بلخ آمدیم و چون به رباط سه دره رسیدیم شنیدیم که برادرم خواجه ابوالفتح عبدالجلیل در طایفه وزیر امیر خراسان است که او را ابونصر می گفتند و هفت سال بود که من از خراسان رفته بودم چون به دستگرد رسیدیم نقل و بنه دیدم که سوی شبورغان می رفت برادرم که با من بود پرسید که این از کیست گفتند از آن وزیر گفت از کجا می آیید گفتیم از حج گفت خواجه من ابوالفتح عبدالجلیل را دو برادر بودند از چندین سال به حج رفته و او پیوسته در اشتیاق ایشان است و از هرکه خبر ایشان می پرسد نشان نمی دهند برادرم گفت ما نامه ناصر آورده ایم چون خواجه تو برسد بدو بدهیم چون لحظه ای برآمدکاروان به راه ایستاد و ما هم به راه ایستادیم و آن کهتر گفت اکنون خواجه من برسد و اگر شما را نیابد دلتنگ شود اگر نامه مرا دهید تا بدو دهم دلخوش شود برادرم گفت تو نامه ناصر می خواهی یا خود ناصر را می خواهی اینک ناصر آن کهتر از شادی چنان شد که ندانست چه کند و ماسوی شهر بلخ رفتیم به راه میان روستا و برادرم خواجه ابوالفتح به راه دشت به دستگرد آمد و در خدمت وزیر به سوی امیر خراسان می رفت چون احوال ما بشنید از دستگرد بازگشت و بر سر پل جموکیان بنشست تا آن که ما برسیدیم و آن روز شنبه بیست و ششم ماه جمادی الاخر سنه اربع و اربعین و اربعمایه بود و بعد از آن که هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم و به دیدار یکدیگر شاد شدیم و خدای سبحانه و تعالی را بدان شکرها گذاردیم و بدین تاریخ به شهر بلخ رسیدیم و حسب حال این سه بیت گفتم

رنج و عنای جهان اگر چه دراز است ...

ناصرخسرو
 
۳۱

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۷۹ - علی بن بند اربن الحسین الصوفی الصیرفی

 

ابوالحسین از اجله مشایخست از متاخران در نشاپور از اقران نصر آبادی و بوعثمان مغربی و بوعبدالله خفیف٭ و جز ایشان علی امامست روزی مند از دیدار مشایخ و مرزوق از صحبت ایشان بنشاپور بابوعثمان حیری و محفوظ٭ صحبت کرده و بسمرقند با محمد فضل بلخی٭ و ببلخ بامحمد حامد٭ و بگوز گانان بابوعلی گوزگانی٭ و بری با یوسف حسین رازی٭ و ببغداد جنید دیده و رویم و سمنون و بوالعباس عطا و جریری٭ و بشام باطاهر مقدسی و بابوعبدالله جلا و بابوعمرو دمشقی و بمصر بابوکر مصری و بابوبکر مصری و بابوبکر زقاق و بوعلی رودباری٭ صحبت کرده و مشایخ جهان دیده و حدیث بسیار داشت وثقه بود در حدیث پیغامبر

قاضی با منصور ازدی هروی و با منصور فقیه نباح ویرا دیده بود و از روی حدیث سماع دشتند وقتی این علی بندار با شیخ بوعبدالله خفیف٭ می رفت در راه در تنگی پل رسیدند شیخ بوعبدالله خفیف ویرا گفت فرا پیش رو وی گفت فرا پیش تو گفت ابح گفت چرا گفتی تو جنید دیده من ندیده ام

شیخ الاسلام گفت که مهینه نسبت این طایفه دیدار پیرانست و صحبت بایشان علی بندار گفت دارا سس علی البلوی بلا بلوی محال یطلب الحق بالهوینا و انما وجود الحق بطرح الدارین ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۳۲

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

... برون شوند خروشان همال پیش همال

پلنگ و شیر بجنبند بر هلال علم

تن از نسیج یمانی و جان ز باد شمال ...

... شرار وار بود خاکهای او قتال

طریقهاش بباریکی پل محشر

مضیقهاش بتاریکی دل دجال ...

... نهنگ وار گه غوطه در رود ببحار

پلنگ وار گه پویه بر شود بجبال

چو در مصاحبت او بریدم آن ره را ...

ازرقی هروی
 
۳۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان

 

... سیه روی خیزد ز شرم گناه

سوی چینود پل نباشدش راه

ببادفره جاودان کرده بند ...

اسدی توسی
 
۳۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۷ - در صفت سفر

 

... مشو سوی رودی که نایی به در

به یک ماه دیر آی و بر پل گذر

به گرداب در غرقگان را دلیر ...

اسدی توسی
 
۳۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۲ - نامه گرشاسب به خاقان

 

... همو بازگرداندش ناپدید

به پل چینود که چون تیغ تیز

گذارست و هم نامه و رستخیز ...

اسدی توسی
 
۳۶

ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب یازدهم - در خوف

 

... ذوالنون مصری را پرسیدند که کی آسان گردد بنده را راه خوف گفت آنگاه خویشتن را بیمار شمرد از همه چیزها پرهیز کند از بیم بیماری دراز

معاذ جبل گوید مؤمن را هرگز دل آرام نگیرد و بیم وی ساکن نشود تا پل دوزخ بگذارد

بشر حافی گوید خوف ملکی است آرام نگیرد مگر در دل پرهیزگاران ...

ابوعلی عثمانی
 
۳۷

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

... زان سو مدار کردی زین سو کنی مدار

پل برنهادن تو به جیحون نبود پل

غل بود بود بر نهاده به جیحون بر استوار ...

منوچهری
 
۳۸

باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹۴

 

وای از روزی که قاضیمان خدا بو

سر پل صراطم ماجرا بو

بنوبت بگذرند پیر و جوانان ...

باباطاهر
 
۳۹

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۷ - نامه نوشتن زال به فرامرز از کار بهمن و جنگ کردن

 

... بپوشید مردم همه ساز جنگ

یکی همچو شیر و یکی چون پلنگ

گشادند دروازه بی آگهی ...

... گرفتند کردار اهریمنان

تو بیرون خرام و سر پل بگیر

که سرها بدادند بر خیره خیر ...

... اگر جنگ پیش آیدت هم بکوش

بشد ماه پیکرسرپل گرفت

همه لشکرآشوب وغلغل گرفت ...

... به خورشید گفتا که اکنون بکوش

برو تا سر پل نگهدارشان

به دشمن به یکباره مسپارشان

سرپل چو بگرفت باردگر

نهادند مردم به بازارسر ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۴۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۸ - ناله از بند و زندان و مدح ثقة الملک طاهر

 

... هین بر جهید زود که حیلت گریست این

کز آفتاب پل کند از سایه نردبان

البته هیچ کس به نیندیشد این سخن ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۸
sunny dark_mode