گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

و روز پنجشنبه هفت روز مانده از ماه خبر رسید و رستاخیز و نفیر از علیاباد بخاست. امیر فرمود تا لشکر حاضر آید و اسبان از دره گز بیاوردند و حاجب سباشی بازآمد با لشکر، امیر، رضی اللّه عنه، از بلخ برفت روز پنجشنبه غره‌ رجب و به پل کاروان فرود آمد و لشکرها دررسیدند. و آنجا تعبیه فرمود - و من رفته بودم- و برفت از آنجا با لشکری ساخته و پیلی سی بیشتر مست‌ .

[جنگ امیر با ترکمانان در علیاباد]

و روز دوشنبه نهم ماه مخالفان پیدا آمدند بصحرای علیاباد از جانب بیابان، و سلطان ببالایی بایستاد و بر ماده پیل بود، و لشکر دست بجنگ کرد و هر کسی میگفت که اینک‌ شوخ و دلیر مردی که‌ اوست! بی‌برادر و قوم و اعیان روبروی پادشاهی بدین بزرگی آمده است. و جنگ سخت شد از هر دو روی. من جنگ مصاف‌ این روز دیدم در عمر خویش، گمان می‌بردم که روز بچاشتگاه‌ نرسیده باشد که خصمان را برچیده باشند لشکر ما، که شش هزار غلام سرایی بود بیرون دیگر اصناف مردم.

خود حال بخلاف آن آمد که ظنّ من بود که جنگ سخت شد و در میدان جنگ کم پانصد سوار کار میکردند و دیگر لشکر بنظاره بود که چون فوجی مانده شد، فوجی دیگر آسوده پیش کار رفتی. و برین جمله بداشت تا نزدیک نماز پیشین. امیر ضجر شد، اسب خواست و از پیل سلاح پوشیده‌ باسب آمد و کس فرستاد پیش بگتغدی تا از غلامان هزار مبارز زره‌پوش نیک اسبه که جدا کرده آمده است بفرستاد و بسیار تفاریق‌ نیز گرد آمدند، و امیر، رضی اللّه عنه، بتن خویش حمله برد بمیدان و پس بایستاد و غلامان نیرو کردند و خصمان بهزیمت برفتند، چنانکه کس مر کس را نه ایستاد . و تنی چند از خصمان بکشتند و تنی بیست دستگیر کردند. و دیگران پراگنده بر جانب بیابان رفتند و لشکر سلطانی خواستند که بر اثر ایشان روند، امیر نقیبان‌ فرستاد تا نگذاشتند که هیچ کس بدم هزیمتی برفتی، و گفتی «بیابان است و خطر کردن محال‌ است، و غرض آن است که جمله را زده آید. و اینها که آمده بودند دستبردی‌ دیدند.» و اگر بطلب دم شدی، کس از خصمان نرستی، که پس از آن بیک ماه مقرّر گشت حال که جاسوسان و منهیان ما باز نمودند که خصمان گفته بودند که «پیش مصاف‌ این پادشاه ممکن نیست که کس بایستد، و اگر بر اثر ما که بهزیمت برفته بودیم، کس آمدی، کار ما زار بودی.» و اسیران پیش آوردند و حالها پرسیدند، گفتند «داود بی‌رضا و فرمان طغرل آمد برین جانب، گفت‌ : یکی برگرایم‌ و نظاره کنم.» امیر فرمود تا ایشان را نفقات‌ دادند و رها کردند. و امیر بعلیاباد فرود آمد یک روز و پس بازگشت و ببلخ آمد روز شنبه هفدهم رجب و آنجا ببود تا هر چه زیادت‌ خواسته بود از غزنین دررسید .

و نامه رسید از بوری‌تگین با رسول و عذرها خواسته و امیر جوابی نیکو فرمود، که این مرد چون والی چغانیان گذشته شد بدان جوانی و از وی فرزندی نماند برفت و به پشتی کمیجیان چغانیان بگرفت و میان وی و پسران علی تگین مکاشفتی‌ سخت عظیم بپای شد و امیر چون شغلی در پیش داشت جز آن ندید بعاجل الحال که میان هر دو گروه تضریب‌ باشد تا الکلاب علی البقر باشد و ایشان بیکدیگر مشغول شوند و فسادی در غیبت وی ازین دو گروه در ملک‌ وی نیاید. و آخر نه چنان شد، و بیارم که چه سان شد، که عجایب و نوادر است، تا مقرّر گردد که در پرده غیب چه بوده است و اوهام و خواطر همگان از آن قاصر.