گنجور

 
۲۱

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷۱ - رفتن شهریار در قلعه مضراب دیو و آزاد کردن دلارام گوید

 

... یکی چاه دید آن یل نامدار

ز فکر مهندس بنش ناپدید

بدان گونه چاهی زمانه ندید ...

عثمان مختاری
 
۲۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

... به دولت تو منجم بدو کشیده رقم

به همت تو مهندس برو نهاده طناب

سعادت ابدی کرده خاک او چو عبیر ...

امیر معزی
 
۲۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴

 

... بر آن مثال که دارد فلک دوازده برج

نهاده بود مهندس در او دوازده در

ز گاه دولت افراسیاب تا امروز ...

امیر معزی
 
۲۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۰

 

... دفتر آمار را فهرست دارد بر یسار

علم و عقلش را مهندس کرد نتواند قیاس

حلم و جودش را محاسب کرد نتواند شمار ...

امیر معزی
 
۲۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۳

 

... مگر نعم را مفتاح کرده ای ز نعم

خدایگانا اقبال تو مهندس وار

به گرد عالم پرگار درکشید رقم

کجا مهندس اقبال تو بود نه عجب

که درکشد رقمی گرد جمله عالم ...

امیر معزی
 
۲۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۵

 

... شود روی زمین سیمین و زرین

نهد اندازه عالم مهندس

ز مرز قیروان تا چین و ماچین ...

امیر معزی
 
۲۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح مسعود بن ابوالفتح

 

... ای بزرگ اصلی که هرگز کرد نتواند تمام

حد بذلت را مهندس شرط وصفت را دبیر

فضل و دولت را مداری ملک و ملت را مشار ...

سنایی
 
۲۸

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الخامس فی فضیلة العلم، ذکر العلم اربح لانّ فضله ارجح » بخش ۴ - التمثیل فی‌العالم والمتعلّم

 

از عمل مرد علم باشد دور

مثل این مهندس و مزدور

آن ستاند مهندس دانا

به یکی دم که پنج مه بنا ...

سنایی
 
۲۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در صفت خزان و مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

 

... ور کشد سد سکندر به مثل گرد بقاش

این مهندس که در افعال ورای تعب است

عقل داند که چو مهتاب زند دست به تیغ ...

انوری
 
۳۰

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - ایضا در وصف عمارت ممدوح

 

... کیسه مرطوب و کاسه محرورست

قلمش تا مهندس ملکست

فتح معمار و تیغ مزدورست ...

انوری
 
۳۱

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - در مدح ابوالفتح ناصرالدین طاهر

 

... در عمارتهای عالم کز تو خواهد شد تمام

هرکجا رایت مهندس آسمان مزدور باد

نعمت جاه تو عالم را مهنا نعمتیست ...

انوری
 
۳۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در مدح جلال‌الوزراء احمدبن مخلص

 

... ترک کله قدر ترا آستر آمد

گردون که پی وهم مهندس نسپردش

آمد شد تایید ترا پی سپر آمد ...

انوری
 
۳۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح امیر یمین الدین

 

... سر تو سبز و دلت شاد باد و مدت عمر

فزون از آنکه مهندس براو شمار کند

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۳۴

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

... ناله من سر بگردون میکشد

زلف تو همچون مهندس بررخت

هر زمان شکلی دگرگون میکشد ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۳۵

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

... سر تو سبز و دلت شاد باد و مدت عمر

فزون از آنکه مهندس بدو شمار کند

مجیرالدین بیلقانی
 
۳۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

... همی سحر باد سحر در صحاری

صبا شد مهندس که از خاک تیره

که دارد کنون بوی مشگ تتاری ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله و تفقد الطیر التفقد تطلب المفقود و انما قیل له التفقد لان طالب الشی ء یدرک بعضه و یفقد بعضه لذلک قال ابو الدرداء من یتفقد یفقد و من لم یعد الصبر لعظایم الامور یعجز و انما تفقد سلیمان الهدهد لانه مهندس الماء یری الماء من تحت الارض کما تری من وراء الزجاج فانه کان یضع منقاره فی الارض فیخبرهم بعد الماء و قربه ثم یأمر الجن بحفر ذلک الموضع فیظهر الماء فاحتاج فی ذلک الیوم الی الماء فتعرف عن حاله و تفقده و قیل سبب تفقده انه کان اذا سار بجنوده جاءت الطیر فتقف فی الهواء مصطفة موصولة الاجنحة او متقاربة و سار ذلک الیوم بجنوده فوقعت الشمس علیه فنظر فوجد موضع الهدهد خالیا فتعرف من حاله و قال ما لی لا أری الهدهد

قرأ ابن کثیر و الکسایی ما لی بفتح الیاء لا أری الهدهد أحاضر أم کان من الغایبین ...

... فمکث بفتح الکاف قراءة عاصم و الباقون بضم الکاف و هما لغتان یعنی فمکث الهدهد بعد تفقد سلیمان ایاه غیر بعید ای زمانا غیر طویل حتی رجع و قیل مکث سلیمان بعد تفقد و توعده غیر طویل حتی عاد الهدهد و قیل عاد الهدهد فمکث ای وقف مکانا غیر بعید من سلیمان فقال أحطت بما لم تحط به اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهای مختلف گفته اند درین قصه هدهد و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناخته اند و دانسته آنست که سلیمان ع چون از بنای بیت المقدس فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه و با وی انس و جن و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد تا رسیدند بزمین حرم و مدتی آنجا مقام کردند چندان که الله خواسته بود هر روز قربان کردی پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبری عربی بیرون آید که بر خدای عز و جل هیچ پیغامبر گرامی تر از وی نیست سید انبیاء است و خاتم رسولان و نام وی در کتب پیشینان هر که با وی کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وی بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد و نشست وی در مدینه باشد و دین وی دین حنیفی باشد طوبی او را که وی را دریابد و بوی ایمان آرد و اتباع سیرت و سنت وی کند

آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وی قریب هزار سال بود سلیمان ع بعد از آن مدتی انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینی و هوایی خوش دید آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وی و دلیل وی بر آب هدهد بود منقار بر زمین نهادی و بدانستی که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر آن گه دیوان را فرمودی تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصه میگفت و نافع ازرق قدری حاضر بود گفت یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همی دید چونست که دام فرا کرده نمی بیند و نمی داند تا آن گه که دام گردن وی افتد ابن عباس گفت ویحک ان القدر اذا جاء حال دون البصر و عن انس قال قال رسول الله ص انهاکم عن قتل الهدهد فانه کان دلیل سلیمان علی قرب الماء و بعده و احب ان یعبد الله فی الارض حیث یقول و جیتک من سبإ بنبإ یقین

إنی وجدت امرأة تملکهم الایة آن ساعت که سلیمان در زمین صنعاء نزول کرد هدهد برپرید سوی هوا تا در عرصه دنیا نظاره کند چشمش بر ناحیه سبا افتاد در زمین یمن مرغزار و درختان و سبزی فراوان دید در آن نواحی پرید ...

میبدی
 
۳۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - این قصیدهٔ را ارتجالا در مدح شروان شاه منوچهر و صفت شکارگاه او و بنای بند باقلانی سروده است

 

... تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا

زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه

آب چون آیینه شان انگبین گشت از صفا ...

خاقانی
 
۳۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - مطلع دوم

 

... نه به زوبین و خنجر اندازد

قصر جان را مهندس قدرت

نه به پرگار و مسطر اندازد ...

خاقانی
 
۴۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - مطلع چهارم

 

... و آن طاق را کز او شد صحن فلک مدور

ادریس و جم مهندس موسی و خضر بنا

روح ملک مزوق نوح لمک دروگر ...

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode