گنجور

 
میبدی

قوله وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ، التفقّد تطلب المفقود، و انّما قیل له التفقّد لانّ طالب الشی‌ء یدرک بعضه و یفقد بعضه، لذلک قال ابو الدرداء: من یتفقّد یفقد و من لم یعدّ الصبر لعظائم الامور یعجز. و انّما تفقّد سلیمان الهدهد لانّه مهندس الماء یری الماء من تحت الارض کما تری من وراء الزّجاج، فانّه کان یضع منقاره فی الارض فیخبرهم بعد الماء و قربه، ثمّ یأمر الجنّ بحفر ذلک الموضع، فیظهر الماء فاحتاج فی ذلک الیوم الی الماء فتعرّف عن حاله و تفقّده. و قیل سبب تفقّده انّه کان اذا سار بجنوده جاءت الطّیر فتقف فی الهواء مصطفّة موصولة الاجنحة او متقاربة، و سار ذلک الیوم بجنوده، فوقعت الشمس علیه، فنظر فوجد موضع الهدهد خالیا، فتعرّف من حاله و قال: ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ؟

قرأ ابن کثیر و الکسائیّ «ما لی» بفتح الیاء لا أَرَی الْهُدْهُدَ، أحاضر أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ؟

و قیل معناه: ازاغ بصری عنه ام کان من الغائبین؟ و قیل «أم» هاهنا بمعنی الالف و تقدیره: أ کان من الغائبین. و قیل معناه بل کان من الغائبین. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً و کان عذابه ان ینتف ریشه فیدعه ممّعطا. ثمّ یلقیه فی بیت النّمل فیلدغه. و قیل ینتف ریشه فیدعه فی الشمس. قال مقاتل بن حیان معناه لاطلینّه بالقطران و لاشمسنّه.

و قیل: لاودعنّه القفص، و قیل: لاجمعنّ بینه و بین ضدّه. و قیل: لامنعنّه من خدمتی.

أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی. قرأ ابن کثیر بنونین الاولی مثقلة مفتوحة و الثّانیة مخفّفة مکسورة. فالنّون الاولی دخلت بمعنی التّوکید کما دخلت فی قوله: لاعذبنه لاذبحنه، لانه معطوف علیها، و النّون الثّانیة هی الّتی تلزم یاء الاضافة فی الفعل.

و قرأ الباقون لیأتینّی بنون واحدة، و اصله نونان کالاول فحذفت الثّانیة استثقالا لتوالی ثلاث نونات لفظا کما حذفت من انّی و الاصل انّنی، بِسُلْطانٍ مُبِینٍ یعنی الّا ان یاتینّی بحجّة واضحة یکون له فیها عذر، فان قیل ما معنی قوله: «لاعذّبنّه» و المکلّف هو الذی یستحقّ العذاب، فالجواب عنه من وجهین: احدهما انّه کان مأمورا بطاعة سلیمان فاستحقّ العذاب علی غیبته دون اذنه، و الثّانی انّ معنی الایة لاؤدبنّه و غیر المکلّف یؤدّب کالدّوابّ و الصّبیان.

«فَمَکَثَ» بفتح الکاف قراءة عاصم و الباقون بضمّ الکاف و هما لغتان یعنی فمکث الهدهد بعد تفقّد سلیمان ایّاه غَیْرَ بَعِیدٍ ای زمانا غیر طویل حتّی رجع و قیل مکث سلیمان بعد تفقّد و توعّده غیر طویل حتّی عاد الهدهد، و قیل عاد الهدهد فمکث، ای وقف مکانا «غیر بعید» من سلیمان. فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهای مختلف گفته‌اند درین قصّه هدهد، و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناخته‌اند و دانسته آنست که سلیمان (ع) چون از بنای «بیت المقدس» فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه، و با وی انس و جنّ و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد، تا رسیدند بزمین حرم و مدّتی آنجا مقام کردند چندان که اللَّه خواسته بود، هر روز قربان کردی پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند، و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبری عربی بیرون آید که بر خدای عزّ و جلّ هیچ پیغامبر گرامی‌تر از وی نیست سیّد انبیاء است و خاتم رسولان و نام وی در کتب پیشینان، هر که با وی کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وی بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد، و نشست وی در مدینه باشد و دین وی دین حنیفی باشد، طوبی او را که وی را دریابد و بوی ایمان آرد و اتّباع سیرت و سنّت وی کند.

آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وی قریب هزار سال بود. سلیمان (ع) بعد از آن مدّتی انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد، بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینی و هوایی خوش دید آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند. طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وی و دلیل وی بر آب هدهد بود. منقار بر زمین نهادی و بدانستی که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر. آن گه دیوان را فرمودی تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند. سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصّه میگفت و نافع ازرق قدری حاضر بود، گفت: یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همی دید چونست که دام فرا کرده نمی‌بیند و نمی‌داند تا آن گه که دام گردن وی افتد؟ ابن عباس گفت: ویحک، انّ القدر اذا جاء حال دون البصر. و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): «انهاکم عن قتل الهدهد فانّه کان دلیل سلیمان علی قرب الماء و بعده و احبّ ان یعبد اللَّه فی الارض حیث یقول: وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ.

إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ الایة... آن ساعت که سلیمان در زمین صنعاء نزول کرد هدهد برپرید سوی هوا تا در عرصه دنیا نظاره کند چشمش بر ناحیه سبا افتاد در زمین یمن. مرغزار و درختان و سبزی فراوان دید. در آن نواحی پرید.

هدهدی را دید در ان زمین یمن نام وی عنفیر و هدهد سلیمان نام وی یعفور، آن عنفیر مرین یعفور را گفت از کجا میایی و چه میخواهی گفت من از شام می‌آیم و صاحب من سلیمان بن داود است، پادشاه جنّ و انس و شیاطین و طیور و وحوش. عنفیر گفت: ملک سلیمان عظیم است لکن نه چون بلقیس که همه دیار و نواحی یمن بفرمان اوست. دوازده هزار سرهنگ دارد زیر دست هر سرهنگی صد هزار مقاتل. خواهی تا طرفی از ملک وی ببینی؟ یعفور گفت: ترسم که بازگشت من دیر شود و سلیمان بر من خشم گیرد. عنفیر گفت: اگر تو مملکت بلقیس را ببینی و احوال وی بدانی و آن گه چون بازگردی و سلیمان را از آن خبر کنی، او را خوش آید و بر تو حرج نکند. یعفور برپرید و بلقیس را و حشم وی را بدید و احوال وی را نیک بدانست، آن گه بازگشت و نماز دیگر با سلیمان رسید و سلیمان آن ساعت که نزول کرد وقت نماز پیشین درآمد، طلب آب کرد و هدهد را نیافت که بر آب دلالت میکرد و دیگران از جنّ و انس و شیاطین راه بآب نمی‌بردند.

سلیمان بر هدهد خشم گرفت گفت: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ، عقاب برپرید تا هدهد را طلب کند، روی سوی یمن نهاد. هدهد را دید که می‌آمد. هدهد دانست که عقاب در خشم است از آنکه سلیمان را خشمگین دیده بتواضع فرا پیش آمد، گفت: بحقّ اللَّه الّذی قوّاک و اقدرک علیّ الّا رحمتنی، فولّی عنه العقاب و قال: ویلک انّ نبیّ اللَّه حلف ان یعذّبک او یذبحک. عقاب گفت: ای ویل ترا، پیغامبر خدا. سلیمان سوگند یاد کرده که ترا عذاب کند. هدهد گفت سلیمان هیچ استثناء کرد در سخن؟

عقاب گفت: بلی استثنا کرد، گفت: أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. هدهد گفت: پس چون استثنا کرد باکی نیست. آمدند تا بنزدیک سلیمان، و هدهد ترسان و لرزان.

سلیمان گفت: ما الذی بطّأک عنّی؟

فقال الهدهد: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ هذا، و قول السامریّ: بصرت بما لم تبصروا به بمعنی واحد ای علمت من حال سبا ما لم تعلمه، و الاحاطة العلم بالشی‌ء من جمیع جهاته، وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ ای خبر محقّق لا شکّ فیه، قال ذلک اعتذارا الیه ممّا احلّ بمکانه. قرائت ابن کثیر و ابو عمرو سبأ مهموز است مفتوح و همچنین لقد کان لسبإ قنبل بسکون الف خوانده، باقی مِنْ سَبَإٍ بجرّ و تنوین خوانده، من نوّن فلانّه اسم رجل و من لم ینوّن فلانّه اسم قبیلة کقریش، زجاج گفت: سبا نام آن شارستان است که مآرب گویند در نواحی یمن و بلقیس آنجا مسکن داشت، و بینها و بین صنعاء مسیرة ثلاثة ایّام. و قیل ثلاثة فراسخ، و قال الخلیل: سبا اسم یجمع عامة قبائل الیمن. و قیل اسم امّهم، و قول درست آنست که از رسول خدا پرسیدند که سبا نام مرد است یا نام زمین؟ رسول جواب داد که نام مردی است که ده پسر داشت چهار از ایشان در شام مسکن داشتند: لخم و جذام و عاملة و غسان، و شش در یمن: کنده و اشعرون و ازد و مذحج و انمار.

قالوا یا رسول اللَّه و ما الانمار؟ فقال والد خثعم و بجیلة، و قیل هو سبا بن یشحب بن یعرب بن قحطان، فوجه سبا بغیر تنوین انّه اسم غیر منصرف لاجتماع التعریف و التأنیث فیها، لانّها اسم مدینة او ارض او قبیلة او امراة و وجه التنوین انّه اسم منصرف لانّه اسم رجل أو حیّ او بلد فهو مذکّر، فلم یجتمع فیه سببان من اسباب منع الصرف، فصرف لذلک و امّا وجه الهمز انّه مأخوذ من سبأت الخمر، اذا اشتریتها، او من سبأته النار اذا احرقته. و من لم یهمز فلانّه مأخوذ من سبی یسبی لانّه اوّل من سبی السّبی.

إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ یعنی تملک الولایة و التصرّف علیهم و لم یرد به ملک الرقبة و هی بلقیس بنت شراحیل بن طهمورث و قیل بنت طهمورث و قیل بنت شرحیل بن مالک بن الریان و قیل بلقیس بنت الهدهاد و امّها فارعة الجنّیّه و قیل امّها ریحانة بنت السکن و هی جنّیّة، و قیل کان ابو بلقیس یلقّب بالهدهاد و کان ملکا عظیم الشأن قد ولده اربعون ملکا. و کان یملک ارض الیمن کلّها. و کان یقول لملوک الاطراف لیس احد منکم کفوا لی و ابی ان یتزوّج فیهم فزوّجوه امراة من الجنّ فولدت له بلقیس و لم یکن له ولد غیرها. و به‌

قال النبی (ص): «کان احد ابوی بلقیس جنّیّا».

روی انّ مروان الحمار امر بتخریب تدمر، فوجدوا فیها بیتا فیه امرأة قائمة میّتة امسکوها بالصبر احسن من الشمس، قامتها سبعة اذرع و عنقها ذراع عندها لوح، فیه: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود، خرّب اللَّه ملک من یخرّب بیتی.

وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ احتاجت الیه فی ملکها من الالة و العدّة. و قیل: اعطیت من کلّ نعمة حظا وافرا کما اعطیت، وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ سریر عظیم ثلاثون ذراعا فی ثمانین ذراعا، و طوله فی الهواء ثمانون ذراعا مقدّمه من ذهب مفصّص بالیاقوت الاحمر و الزبرجد الاخضر و مؤخّره من فضّة مکلّل بالوان الجواهر له اربع قوائم: قائمة من یاقوت احمر، و قائمة من یاقوت اخضر، و قائمة من زمرّد، و قائمة من درّ و صفائح السریر من ذهب و علیه سبعة ابیات علی کلّ بیت باب مغلّق، و کان علیه من الفرش ما یلیق به.

قوله: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قال الحسن کانوا مجوسا وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ الّتی کانوا یعملونها «فصدّهم» الشیطان عن طریق الجنة، و قیل عن سبیل التوحید و الحق الّذی یجب ان یسلکوه، فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ الی طریق الحق.

أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ، کسایی و رویس و ابو جعفر: أَلَّا یَسْجُدُوا بتخفیف خوانند معنی بر الا یا هؤلاء اسجدوا، و باشد که وقف کنند و گویند: الا یا، آن گه ابتدا کنند و گویند: اسْجُدُوا لِلَّهِ و باین قرائت «الا» کلمه تنبیه است و «یا» حرف ندا است و منادی محذوف است و «اسجدوا» امری مستأنف است از جهت حق سبحانه و تعالی، میگوید: «الا» بشنوید و بدانید و آگاه باشید «یا» یعنی: ای قوم اسْجُدُوا لِلَّهِ شما سجود اللَّه را کنید بر شکر نعمت او تا چون ایشان نباشید که آفتاب سجود میکنند و شیطان کردار ایشان بریشان آراسته. و باقی قرّاء: أَلَّا یَسْجُدُوا بتشدید خوانند و معنی آنست که هلّا یسجدوا للَّه، و روا باشد که تعلّق بآیت پیش دارد یعنی فصدّهم عن السبیل لئلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ ای المخبوء فِی السَّماواتِ من الثلج و البرد و المطر وَ الْأَرْضِ من الزّروع و الاشجار فیکون «فی» بمعنی من، و قیل یخرج الخبأ و الخبأ کل ما غاب ای یعلم غیب السماوات و الارض و یعلم ما یخفون و ما یعلنون بالسنتهم. و قرأ الکسائی و حفص ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ بتاء المخاطبة.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ تمّ الکلام هاهنا و هو موضع سجود التلاوة و سمی العرش عظیما لانّه اعظم شی‌ء خلقه اللَّه.

قالَ سَنَنْظُرُ ای قال سلیمان سنتعرّف أَ صَدَقْتَ فیما اخبرت فتکون معذورا فی غیبتک، أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ فیما اخبرت، فیحلّ بک ما توعدتک.

ثم ذکر ما یتعرّف به صدق الهدهد، فقال: اذْهَبْ بِکِتابِی هذا، فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ قرأ ابو عمرو و عاصم و حمزة بجزم الهاء و الباقون باشباعها ای اطرحه الیهم لانّه لا یتهیّأ له ایصاله بیده «ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ» تنحّ عن ذلک الموضع فکن قریبا منهم بحیث تسمع ما یجیبون. و قیل معنی «فانظر» ای فانتظر. ما ذا یَرْجِعُونَ ای ما ذا یردّون و یجیبون. و قیل فیه تقدیم و تاخیر، ای فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ، راجعا الیّ، فاخذ الکتاب بمنقاره، و قیل علّقه بخیط و جعل الخیط فی عنقه فجاء ها حتّی وقف علی راسها و حولها جنودها فرفرف ساعة و الناس ینظرون الیه حتی رفعت رأسها. فألقی الکتاب فی حجرها، و قیل: انّها نامت علی سریرها و اغلقت الأبواب دونها و وضعت المفاتیح تحت وسادتها. فطار الهدهد من الکوّة و ألقی الکتاب علی وجهها و نبّهها بمنقاره، و قیل طأطأ راسه حتی سقط الکتاب من عنقه و ألقاه علی وجهها، و قیل کانت فی البیت کوة تقع الشمس فیها کل یوم، فاذا نظرت الیها سجدت فجاء الهدهد فسدّ تلک الکوّة و سترها بجناحه، فلمّا رأت ذلک قامت الیه فألقی الکتاب الیها. فاخذت الکتاب و کانت قارئة عربیة من قوم تبع.

ف قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ الملأ عظماء القوم جمعه املاء مثل نبأ و انباء، کانوا اهل مشورته و هم ثلاثمائة رجل و اثنی عشر رجلا تحت کلّ رجل منهم عشرة آلاف رجل إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ ای مختوم‌ لقوله (ص): «کرم الکتاب ختمه» و لا یختم الّا کتب الملوک، و قیل کریم مضمونه، و قیل شریف بشرف صاحبه، و قیل کریم حیث اتی به طیر، حقیق بان یؤمّل من جهته خیر.

إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قال ابن جریح لم یزد سلیمان علی ما قصّ اللَّه فی کتابه انّه و انّه، و گفته‌اند: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ سخن بلقیس است باملاء خویش و مضمون نامه سلیمان اینست: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ، و نامه‌های پیغامبران همه چنین بودی: موجز و مختصر بی‌تطویل. سلیمان نامه بمهر کرد بخاتم خویش، و بهدهد داد. هدهد نامه به بلقیس رسانید بلقیس چون مهر سلیمان دید لرزه بر وی افتاد و بتواضع پیش آمد.

و کان ملک سلیمان فی خاتمه. بدانست بلقیس که ملک سلیمان عظیم‌تر از ملک وی است چون رسول وی مرغ است. آن گه عظماء قوم خویش که اهل مشورت وی بودند همه را جمع کرد، و هم ثلاثمائة و اثنا عشر رجلا، و با ایشان گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ. إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ، ان اینجا حکایت است و در نامه این بود که أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ ای لا تترفعوا علیّ و ان کنتم ملوکا، این علوّ همانست که در قرآن جایها گفته: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ، إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ، ام کنت من العالین ظلما و علوا، این همه بیک معنی است. قوله: وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ ای مومنین داخلین فی الاسلام، و قیل لا تعلوا علیّ ای: لا تتکبّروا. میگوید کبر از گردن بیفکنید و مؤمن شوید، کافر چون کفر از گردن بیفکند آن گه اسلام را شایسته گردد، و هیچ کافر کفر نیارد مگر بکبر. و ذلک قوله تعالی: إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ.

پس بلقیس مر ان سرهنگان خویش را گفت، یا أَیُّهَا الْمَلَأُ و هم الذین یملئون العیون مهابة و القلوب جلالة، و قیل هم الملیئون بما یراد منهم أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ای اشیروا علیّ فی الامر الذی نزل به، و الفتوی الحکم بما هو صواب، گفته‌اند بلقیس نخست ایشان را گفت چه مردی است سلیمان؟ شما شناسید او را؟ گفتند: شناسیم، ملکی بزرگ است بشام اندر و دین بنی اسرائیل دارد و تورات خواند و دعوی پیغامبری کند و باد و مردم و دیو و پری و مرغان همه او را فرمان بردارند.

بلقیس گفت: اکنون چه بینید اندر کار من مرا پاسخ دهید درین کار که افتاد که من هرگز بی‌شما کاری نگزارم و بسر نبرم.

ایشان گفتند: نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ ای نحن اصحاب الحروب و العدد و العدّة وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ ای نجدة و شجاعة وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و الرأی رأیک فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ ان امرتنا بالحرب و القتال قاتلنا و ان امرتنا بالصّلح صالحنا.

چون ایشان چنین گفتند و خویشتن را عرض دادند قتال و حرب را بلقیس گفت بدانایی و زیرکی خویش: إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها خرّبوها و استولوا علی ساکنیها و اجلوا اهلها عنها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً اهانوا اشرافها و اخذوا اموالهم و حطّوا اقدارهم لیستقیم امرهم. پادشاهان چون بقصد ولایت ستدن و بزور گرفتن در شهری روند تباهی کنند و عزیزان آنجا خوار کنند. ربّ العالمین تصدیق کرد گفت: وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ ای کذلک یا محمد یفعلون، فیکون الضمیر للملوک.

اللَّه گفت: یا محمد ملوک چون در شهری روند همچنین کنند که بلقیس گفت، و روا باشد که: کذلک یفعلون تمامی سخن بلقیس نهند و یَفْعَلُونَ ضمیر سلیمان و حشم وی باشد. معنی آنست که ملوک چون در شهری روند تباهی کنند، و عزیز آن را خوار کنند و سلیمان و لشکر وی چون در نواحی آیند چنین کنند. و قیل معناه و کذلک یفعل جندی ان قصدت.

سلیمان آن گه گفت: وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ.

الناظر هاهنا المنتظر کقوله: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قال الشّاعر:

و ان یک صدر هذا الیوم ولیّ

فانّ غدا لناظره قریب‌

بلقیس گفت من او را هدیه‌ای فرستم تا اگر بپذیرد دانم ملکی است که دنیا همی جوید، و اگر نپذیرد دانم که پیغامبر خدا است و حقست و از ما بهیچ چیز فرو نیاید و بهیچ چیز رضا ندهد مگر باتّباع دین وی. اکنون خلافست میان علماء تفسیر که آن هدیه چه بود؟ قال الحسن: کان ذلک مالا و لا بصر لی به، و قال ابن عباس: کانت الهدیّة لبنة من ذهب. وهب منبه گفت و جماعتی که کتب پیشینیان خوانده‌اند: آن هدیه که بلقیس بسلیمان فرستاد پانصد خشت زرّین بود و پانصد خشت سیمین و یک پاره تاج زرّین مکلّل بدر و یاقوت و لختی فراوان مشک و عود و عنبر و پانصد غلام جامه کنیزکان پوشیده و دست اورنجن در دست و گوشوار در گوش و طوق زر در گردن و پانصد کنیزک جامه غلامان پوشیده قبا و کلاه و منطقه بر میان و حقّه‌ای که در ان درّ یتیم بود ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن معوج، انگه جماعتی را از اشراف قوم خویش نامزد کرد و یکی را بر ایشان امیر کرد نام وی منذر بن عمرو و او را وصیت کرد که چون در پیش سلیمان شوی می‌نگر اگر بنظر غضب بتو نگرد بدانکه او ملکست و اگر نه پیغامبر و نگر تا ازو در هیبت نباشی، که من ازو عزیزترم، و اگر بنظر لطف بتو نگرد، خوش خوی و خرّم روی. بدانکه پیغامبر است. سخن او نیک بشنو و جواب او چنان که لایق باشد می‌ده، و همچنین کنیزکان را وصیت کرد که شما با وی سخن مردانه گوئید و خویشتن را بدو مرد نمائید و غلامان را بر عکس این گفت، یعنی که شما سخن نرم گوئید و خویشتن را زن بدو نمائید و منذر را گفت: از سلیمان درخواه تا تمیز کند میان غلامان و کنیزکان: اگر پیغامبر است و پیش از ان که سر حقه بگشاید بگوید که در حقّه چیست و آن در یتیم ناسفته سوراخ کند آن را و رشته در مهره جزع کشد در آن ثقبه معوج. این وصیت تمام کرد و رسول فرا راه کرد و هدهد بشتاب آمد پیش سلیمان و او را از این احوال خبر کرد، سلیمان شیاطین را فرمود تا خشتهای زرین و سیمین فراوان زدند وز آنجا که سلیمان بود تا مسافت نه فرسنگ میدانی ساختند خشتهای زرّین و سیمین در انجا او کندند و گرد آن میدان دیوار برآورده و بر سر دیوار شرف زرّین و سیمین بسته و چهار پایان بحری بنقش پلنگ نقطه نقطه رنگهای مختلف آورده و بر راست و چپ میدان بر سر آن خشتهای زرین و سیمین بسته و اولاد جن خلقی بیعدد بر راست و چپ میدان بخدمت ایستاده سلیمان در مجلس خویش بر سریر خویش نشسته و چهار هزار کرسی از راست وی و چهار هزار از چپ وی نهاده، آدمیان گرد بر گرد سریر وی صفها بر کشیده و از پس ایشان جن و از پس ایشان شیاطین و از پس ایشان سباع و وحوش و هوام و از پس ایشان مرغان. رسول بلقیس چون بآن میدان رسید و ملک و عظمت سلیمان دید چشم ایشان خیره بماند چون آن میدان دیدند و خشتهای زرّین و سیمین آن و چهار پایان بحری که هرگز مانند آن ندیده بودند پس آنچه خود داشتند از هدایا بچشم ایشان خوار و مختصر آمد و بیفکندند، و چون شیاطین و اولاد جن فراوان دیدند بترسیدند شیاطین گفتند: جوزوا فلا باس علیکم، بگذرید و مترسید که شما را باک نیست و جای ترس نیست. پس ایشان میگذشتند بر کردوس کردوس جوک جوک از جن و انس و وحوش و طیور تا رسیدند بحضرت سلیمان (ع) سلیمان بنظر لطف بروی تازه گشاده خندان بایشان نگریست و گفت: ما ورائکم چه دارید و چه آوردید و بچه آمدید؟ منذر که رئیس قوم بود جواب داد که چه آوردیم و بچه آمدیم و نامه بلقیس که داشت بوی داد. سلیمان گفت: این الحقّه؟ حقّه بیاوردند و جبرئیل (ع) بفرمان حق جل جلاله آمد و سلیمان را گفت که در حقّه چیست، گفت در این حقّه دانه درّی یتیم است ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن کژ و ناراست. رسول بلقیس گفت صدقت، راست گفتی. اکنون این درّ یتیم را سوراخ کن و آن مهره جزع را رشته درکش.

سلیمان جن و انس را حاضر کرد و علم این بنزدیک ایشان نبود شیاطین را حاضر کرد و ازیشان پرسید. شیاطین گفتند: ترسل الی الارضة فجاءت الارضة و اخذت شعرة فی فیها فدخلت فیها حتی خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ فقالت تصیّر رزقی فی الشجرة. قال: لک ذلک. ثمّ قال: من بهذه الخرزة یسلکها الخیط؟

فقالت دودة بیضاء: انا لها یا رسول اللَّه: فاخذت الدودة الخیط فی فیها و دخلت الثقبة حتّی خرجت من الجانب الآخر. فقال سلیمان: ما حاجتک؟ قالت: تجعل رزقی فی الفواکه. قال: لک ذلک. ثمّ میّز بین الجواری و الغلمان بان امرهم ان یغسلوا وجوههم و ایدیهم فکانت الجاریة تاخذ الماء من الآنیه باحدی یدیها ثمّ تجعله علی الید الأخری ثمّ تضرب به علی الوجه، و الغلام کما یأخذه من الآنیة یضرب به وجهه، و کانت الجاریة تصبّ الماء صبّا، و کان الغلام یحدر الماء علی یده حدرا، فمیّز بینهم بذلک.

ثمّ ردّ سلیمان الهدیّة و قال: أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، قرأ حمزة و یعقوب بنون واحدة مشددّة مع الیاء و قرأ الباقون بنونین مخففتین و حذف الیاء قرء ابن عامر و عاصم و الکسائی و الباقون باثباته. فَلَمَّا جاءَ الرسول سلیمان، فقیل معناه: جاء سلیمان ما عهدت الیه و ارسلت. و قیل کان الرسول امرأة. قال سلیمان أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ أ تزیدوننی فی مال انکر علیهم ارسالهم بالمال الیه و هو یدعوهم الی اللَّه و الی الاسلام، یعنی لست بمن یرغب فی المال و لا ممّن یغترّ به فما آتانی اللَّه من الدین و النبوّة و الحکمة خیر ممّا آتاکم من الدنیا، آتانی بفتح الیاء قراءة نافع و ابو عمرو و حفص. بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ هذه تَفْرَحُونَ اعظاما منکم لها، فدلّت الایة علی انّه لا ینبغی لعالم و لا لعاقل ان یفرح بعرض الدنیا.

ثمّ قال للرّسول: ارْجِعْ ایّها الرّسول إِلَیْهِمْ یعنی الی بلقیس و قومها بما صحبک من الهدیّة: و قیل محتمل انّ المخاطب هاهنا الهدهد، ای ارْجِعْ إِلَیْهِمْ قائلا لهم: فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها ای لا طاقة لهم و لا یمکنهم دفعا عنهم و عن قریتهم و انما قال ذلک لکثرتهم و شدّة شوکتهم و کونهم جند اللَّه عزّ و جلّ، وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها ای من ارضها و ملکها أَذِلَّةً جمع ذلیل کالاجلّة جمع الجلیل وَ هُمْ صاغِرُونَ مهانون ذلیلون، ان لم یاتونی مسلمین.