مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۶
... گردن عقل و صد چو او بسته به بند دام دل
رفته به چرخ ولوله کون گرفته مشغله
خلق گسسته سلسله از طرف پیام دل ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۵
دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال
برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال
ستاره ها بنگر از ورای ظلمت و نور ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۰
... کآهن دلان را زین نفس مستعمل فرمان کنیم
آتش در این عالم زنیم وین چرخ را برهم زنیم
وین عقل پابرجای را چون خویش سرگردان کنیم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۵
باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی آب را کین خاکیان را می خورند ...
... دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۶
... من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد
من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم
دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۸
ای آسمان این چرخ من زان ماه رو آموختم
خورشید او را ذره ام این رقص از او آموختم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۹
... سرمایه مستی منم هم دایه هستی منم
بالا منم پستی منم چون چرخ دوار آمدم
آنم کز آغاز آمدم با روح دمساز آمدم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۲
... تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم
گفت مرا چرخ فلک عاجزم از گردش تو
گفتم این نقطه مرا کرد که پرگار شدم ...
... هیچ مگو کز فرج است اینک گرفتار شدم
چرخ بگردید بسی تا که چنین چرخ زدم
یار بنالید بسی تا که در این غار شدم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳
... کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر و گردش او نورپذیرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم ...
... بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴
... همچو قضاهای فلک خیره و استیزه گرم
چرخ ز استیزه من خیره و سرگشته شود
زانک دو چندان که ویم گرچه چنین مختصرم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۹
... چونک تو دست شفقت بر سر ما داشته ای
نیست عجب گر ز شرف بگذرد از چرخ سرم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۰
... ایمن و بی لرز شوم چونک به پایان برسم
چرخ بود جای شرف خاک بود جای تلف
باز رهم زین دو خطر چون بر سلطان برسم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۲
... خواجه مرا تو ره نما من به چه از رهش برم
چرخ نداش می کند کز پی توست گردشم
ماه نداش می کند کز رخ تو منورم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۴
... از پی هر ستاره گو ترک قمر چرا کنم
بر سر چرخ هفتمین نام زمین چرا برم
غیرت هر فرشته ام ذکر بشر چرا کنم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۷
... چون ز تو دور می شوم عبرت خاک تیره ام
چونک ببینمت دمی رونق چرخ اخضرم
چون رخ آفتاب شد دور ز دیده زمین ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۵
... صحف فوق صحف دارم ورق زیر ورق دارم
سرم در چرخ کی گنجد که سر بخشیده فضل است
دلم شاد است و می گوید غم رب الفلق دارم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۶
... مبین تو ناله ام تنها که خانه انگبین دارم
دلا گر طالب مایی برآ بر چرخ خضرایی
چنان قصری است حصن من که امن الؤمنین دارم
چه باهول است آن آبی که این چرخ است از او گردان
چو من دولاب آن آبم چنین شیرین حنین دارم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۷
چو رعد و برق می خندد ثنا و حمد می خوانم
چو چرخ صاف پرنورم به گرد ماه گردانم
زبانم عقده ای دارد چو موسی من ز فرعونان ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۷
... پست توام ار پستم هست توام ار هستم
در چرخ درآوردی چون مست خودم کردی
چون تو سر خم بستی من نیز دهان بستم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۴
... کز دولت نور تو مطلوب طلب دارم
آنم که ز هر آهش در چرخ زنم آتش
وز آتش بر آتش از عشق لهب دارم