دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال
برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال
ستارهها بنگر از ورای ظلمت و نور
چو ذره رقص کنان در شعاع نور جلال
اگر چه ذره در آن آفتاب درنرسد
ولی ز تاب شعاعش شوند نور خصال
هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابرو
گشاد از نظرش صد هزار چشم کمال
دهان ببند ز حال دلم که با لب دوست
خدای داند کو را چه واقعهست و چه حال
مکن اشارت سوی دلم که دل آن نیست
مپر به سوی همایان شه بدان پر و بال
جراحت همه را از نمک بود فریاد
مرا فراق نمکهاش شد وبال وبال
چو ملک گشت وصالت ز شمس تبریزی
نماند حیله حال و نه التفات به قال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف تجربهای عمیق از عشق و حقیقت میپردازد. او به اهمیت بیداری چشمها به واقعیتهای درونی و زیباییهای معنوی اشاره میکند و میگوید که هرچند ذرات کوچک نمیتوانند به آفتاب نزدیک شوند، اما میتوانند از نور آن بهرهمند شوند. دلهای در خدمت عشق و دوست، به کمالاتی دست مییابند. شاعر از درد و فراق صحبت میکند و به حال خود اشاره میکند که نمیتواند همه چیز را بیان کند. او به تجربه وصال با شمس تبریزی اشاره میکند، که این وصال به او حالاتی فراتر از کلام و ظاهر بخشیده است. در نهایت، شاعر به عدم نیاز به تظاهر و فریب در عشق واقعی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر چشمانت را به روی حقیقت باز کنی و در نور از دستنوردی عشق بگشایی، دیگر دربارهٔ تصورات و خیالات فراموش شده سخن نگو.
هوش مصنوعی: به ستارهها نگاه کن که چگونه از میان تاریکی و روشنایی میدرخشند، مانند ذراتی که در نور عظمت میرقصند.
هوش مصنوعی: اگرچه انسانها به اندازهای که باید نزدیک نور خورشید نباشند، اما با تابش نور آن میتوانند ویژگیها و صفات نیکو پیدا کنند.
هوش مصنوعی: هر دلی که برای خدمت به دیگری humble و فروتن باشد، وقتی او بار دیگر ابروها را باز کند، از نگاه او به اندازهی صد هزار چشم، زیبایی و کمال به چشم میآید.
هوش مصنوعی: سکوت کن درباره احساسات من، زیرا فقط خدا میداند که با لبهای دوست چه اتفاقی در حال رخ دادن است و حال من چگونه است.
هوش مصنوعی: به من اشاره نکن که دل من این نیست. به سوی زیباییهای ظاهری نرو که من پر و بالی از آن ندارم.
هوش مصنوعی: زخمی که همه از نمک چشیدهاند، فریاد من به خاطر جدایی از آن نمکها به مشکلاتی تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که ارتباط و وصال با شمس تبریزی به اوج خود رسید، دیگر نیرنگها و حیلههایی که به کار میرفتند بیفایده شدند و هیچ توجهی به گفتارهای معمولی و ظاهری باقی نماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
[...]
به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدینسان گذاشتم همه عمر
[...]
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال
چو یار من نبود وین حدیث بود محال
من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود
از آنکه چشم من او را ندیده بود همال
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
[...]
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال
زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال
فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن
بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال
درر چو لاله شود لعل در دهان صدف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.