گنجور

 
۳۸۲۱

عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۳ - در حقیقت سرّ منصور و دریافتن اعیان گوید

 

... که من در خواب دیدم حق تعالی

مرا بنمود اینجاگاه دنیا

همه دنیا من اندر خواب دیدم ...

... مثال قطره اندر عین غرقاب

چو دیدم راز بنمودم حقیقت

یکی دیدم در این عین طبیعت ...

... نمیدانی تو این یعنی ضرورت

اگر بنمایدت چون او به بینی

بیابی صورت از صاحب یقینی ...

... چنین در حرص و غرقاب جهانی

نگاهی کن به بیداری و بنگر

که تا اینجا که میبینی تو ره بر

حقیقت مرگ هم مانند خوابست

چو برقی عمر تو اندر شتابست

چو مردی خواب مرگت میبرد باز ...

... کجا آنجاش بی آنجاش یابی

در اینجا راز آنجا دان و بنگر

نظر کن دل کتب برخوان و بنگر

تو با اویی و او با تودر اینجا

ابا تو راز بگشاده در اینجا

درت بسته است و تو در بسته در خود

از آنی دایما در بسته در خود

تو تا خودبینی او راکی به بینی ...

... همه دنیا چو شور و فتنه آمد

حقیقت راهروزو کام بستد

گذر کرد و به آنجا رفت او باز ...

... وصالت نیست اما در وصالی

ترا خورشید جان تا بنده اینجاست

هزاران مهر و مه تابنده اینجاست

تو میدانی که اینجا کیستی تو ...

... زوال آخر حقیقت می ندارد

زوالی نیست مر خورشید بنگر

که چون رفت او دگر باز آید از در ...

... که منصور است اندر جزو و کل طاق

بجز او کیست تا من بنگرم کس

همه او دانم و میبنگرم کس

حقیقت اوست این دم سر گفتار ...

... ولیکن عشق دارم سر توحید

بنور عشق جانان یافتم باز

ز جان در سوی او بشتافتم باز ...

... از آن خواهم شدن در عشق سرباز

محمد جان جان تست بنگر

ز نور جان تو اینجاگاه برخور ...

... علی بیرونست از دار طبیعت

علی بنمایدت راز نهانی

گشاید بر تو درهای معانی

دو دست خود زد امانش تو مگذار

که تا بنمایدت اینجایگه باز

از آن خوانندش اینجاگاه حیدر ...

... که حیدر گفت این راز نهانی

مشو خاموش و خوش بنویس و برخوان

دمادم لقمه میخور ازین خوان ...

... که او اینجاست کل عین الیقینم

که او بنمود راهم تا بر شاه

از آن هستی ز سر شاه آگاه ...

عطار
 
۳۸۲۲

عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۷ - جواب دادن منصور شبلی را

 

... گراندر عشق نبود هیچ تدبیر

نه عشق اینجا یکی چیز است بنگر

همه عشق است اینجا سر باسر ...

... ره تاریک هر کس روشن آمد

ز عشق کل ترا بنمایم اسرار

مگر راهی شود اینجا پدیدار ...

... که ما را جان جان اینجا یقین است

مرا عشق است اینجا گاه بنگر

که خواهم باختن از عشق خود سر ...

... بتو میگویم اینجا گاه ای یار

فدایم من در اینجا گاه بنگر

همه ما را غلام و شاه بنگر

خدایم شبلی اندر پاکبازی ...

... همه نقشند و من دیدار نقاش

منم نقاش اینجا نقش بستم

چو بستم هم بدست خود شکستم

منم نقاش و اینجا نقش بندم

به هر نقشی که خواهم نقش بندم

ز دید من همه در شور و افغان ...

... ولی میگویمت اینجایگه راز

که پیش از مرگ بنمایم ترا باز

ز پیش از رفتن دنیا مرا بین ...

... پس پرده جمال ماست دیدار

مرا در پرده بنگر ناپدیدار

پس پرده مرا نور جلالست ...

... یقین این صورت اینجا عقل پرداخت

ولیکن عشق بنیادش برانداخت

حقیقت عقل اینجا خانه کرد ...

... نگردد نیست هرگز یار از ما

ولی بنماید این اسرار از ما

که من بودم درون جان منصور ...

... حقیقت عشق ما اینست دیدی

بنور این بیان اینجا رسیدی

چو من در پرده صورت عیانم ...

... اگر خواهم نمودن جمله ذرات

کنم من محو و بنمایم همه ذات

ولیکن چون قلم راندم حقیقت ...

عطار
 
۳۸۲۳

عطار » هیلاج نامه » بخش ۴۳ - جواب دادن منصور بایزید را

 

... چو عیسی از وصال ما خبر یافت

بنزد خویش دنیا مختصر یافت

چنان بگذشت عیسی روح کل شد ...

... چوجان عیسی بیکدم درفکند او

گشاده بیشکی از بند بند او

حقیقت گشت چون من جوهر پاک ...

... در این عین فنایی باز مانده

تراتا سوزن عیسی فرو بست

از آن ذات تو با آلانه پیوست

اگرچون من برون آیی تو روشن

تو بندی دل در این معنی بسوزن

نمایی هیچ جایی در افق باز ...

... ز من هم راز من جویند اینجا

نمودم آنچه بنمودم یقینش

از اینجا گه ربودم من یقینش ...

... همه پیدا نگر در عین بینش

از اول آسمان بنگر تو درخویش

حقیقت پرده آورده در پیش ...

... درون تست و تو خورشید این راه

تو خورشیدی بجان بنگر حقیقت

بما چشمت بود اندر حقیقت ...

... بمانی زنده دل در حضرت یار

بنور عشق گر عیسی به بینی

ز دید او یقین مولا به بینی ...

... اگر بردار ما آیی زمانی

ترا بردار بنمایم عیانی

اگر بردار آیی از دل پاک ...

... وصال امروز عین الناس دارند

همه در سوی نور ما شتابند

عطار
 
۳۸۲۴

عطار » هیلاج نامه » بخش ۴۷ - راز گفتن شیخ کبیر پاسخ جنید از کار منصور

 

... همه در من من اندر خود نشسته

مهار عشق را بر جمله بسته

بدستم آسمانها و زمین است ...

... درون بحر هستم در شهوار

تودانی شیخ بنگر در بن بحر

نظر کن در مابین اندر این قعر

نظر کن در من و بنگر در اینجا

حققت در ما را جوهر اینجا ...

... در اسرار آن شب این چنین سفت

که بنگر هان چو تو شیخ کبیری

بمانده در کف صورت اسیری ...

... مرا آن روز بینی خوار و خسته

طناب ذل اندر دست بسته

مرا آن روز یابی شاه عالم ...

عطار
 
۳۸۲۵

عطار » هیلاج نامه » بخش ۴۹ - جواب دادن منصور مدعی را

 

بخندید آن زمان منصور و این گفت

که نتوانی به کل خورشید بنهفت

منم خورشید و توذرات مایی ...

... بپا برخاست آن شوریده مست

میان خویشتن محکم فرو بست

بشد او تا لب کشتی و گفتا ...

... یکی معنی بگویم هان بتو باز

در امشب سر ما بنگر یقین تو

درون جان و دل شو پیش بین تو ...

... قدم رنجه کن اندر سوی بغداد

مرا بنگر تو اندر کوی بغداد

که قدرت دوستی صورت اینست ...

... تو بیچونی و میدانی یقین راز

بدار این قوم بنده را زبان باز

تو ای منصور اکنون یاریی ده ...

عطار
 
۳۸۲۶

عطار » هیلاج نامه » بخش ۵۱ - در عین العیان توحید گوید

 

... که هر چیزی که باشد بدتر از آن

مرا امروز بنموده است اینجا

در من زین قفس بگشوده اینجا ...

... فنا آورد می بیشک بیک باد

مرا معنی در اینجا پای بند است

در این اسرار عشقم اوفکند است ...

... هر آنکو لرزد او برجان خویشش

کجا بنماید اودیدار پیشش

سر و جان در فدای راه دلدار ...

... که هشیار است اینجا در خرابات

که با او راز بنمایم بطامات

همه مستندو اندر خواب رفته ...

... ندارندی ز مردی غیرت اینجا

همه مستند و اندر بند باقی

بده جام می اینجا زود ساقی ...

... که اینجا در نگنجد عین طامات

بده جامی دگر این جام بستان

که بی رویت نخواهم باغ و بستان

بده جامی دگر تا عین زنار ...

... که در پنهانی آمد سرفرازی

از این پنهانی منصور بنگر

درون جملگی در نور بنگر

سراسر نور منصور است اینجا ...

... کجا هرگز بلا بینند و بر ما

که یک لحظه نه بنشستند با ما

جهانی در غم غمخوار مانده ...

... جهانی منتظر در بیم و امید

شده تا بنده بر مانند خورشید

جهانی منتظر اندر دل خاک ...

... جهانی منتظر بر رحمت من

که تا کی باز یابند قربت من

جهانی منتظر در عقل و گفتار ...

... همی بینند و ازماهان خبردار

خبرداران ما ها را بیابند

بکل در سوی ما اینجا شتابند

خبرداران ما یابند رازم

که در بود شما کل سرفرازم ...

... مرا در آتش عشقت بکل سوز

جنیدا سر بگفتارم بنه تو

منت منت نهم منت منه تو ...

... که منصور اندر اینجا گه ببازیست

نشان عاشقان اینست بنگر

که اندر دار بیند مرد بی سر ...

... که من بود شمایم در حقیقت

که بنمودستم این راز شریعت

اگرچه رهبر دینی در اینجا ...

... از آن منصور سوی دار برخواست

بلای قرب چون دیدار بنمود

مرا اینجایگه بردار بنمود

طریق عشق جانان بی بلا نیست ...

عطار
 
۳۸۲۷

عطار » هیلاج نامه » بخش ۶۶ - سخن گفتن شیخ کبیر با منصور از نموداری قصاص

 

... میان اهل دل با جان نسازد

بناز ما بسی جانها بناز است

نمود ما حقیقت در نیاز است

بسی در دارم از بحر معانی

درون جانت بنهادم نهانی

چو من خواهم ستد آنرا نگهدار ...

... مرا مقصود جوهر بود اینجا

که تا رویم یقین بنمود اینجا

مرا دان جوهر دریای اسرار ...

... تو جوهر دان مرا شیخا در اینجا

که بنمودم حقیقت اندر اینجا

نمودم جوهر خود در میان من ...

... درون جان و دل دیدار مابین

ز بعد سوختن بنمایمت راز

اناالحق گویمت بی جسم و جان باز ...

... زبانت محو خواهد کرد جانان

بنزد ناگهی بردار جانان

بخواهد سوخت در آخر وجودت ...

... بحمدالله دلی آگاه داری

بدان اسرار ما و گنج بستان

کز آن تست آن بیرنج بستان

اگرچه رنج میبینی ز صورت ...

... تو بامنصور و منصور است درجان

دمادم روی می بنمایدت جان

چو بشناسی که راتاوان بود این ...

عطار
 
۳۸۲۸

عطار » مظهر » بخش ۳ - در اشاره به کتب و تألیفات خود فرماید

 

... بکن عدل و کرم ورنه اسیری

بغل و بند در زندان بمیری

بکن عدل و کرم ورنه فتادی ...

... ز بحر علم دارم صد کتب من

در آن بنهاده ام اسرار لب من

ز بحر علم دارم جامه ها پر

برو بستان تو از الفاظ من در

تو آن در را نگهدار و رهی شو ...

... هر آنکس را که دنیا برقع افکند

ورا کرد او بزیر پرده در بند

هر آنکس را که دنیا خود مقامست ...

... پس آنکه با کتبهایم سخن کن

برو ای یار با عطار بنشین

که تا یابی بوقت مرگ تلقین ...

... امیرالمؤمنین باشد امامم

که مهر اوست وابسته بجانم

امیرالمؤمنین نور خدایست ...

... برون آ خانه را روشن کن از نور

رفیقی اندرو بنشان به از حور

که تا از راه بد آرد براهت ...

... مرا از دست نادان خون شده دل

بنادان گفتن اسرار مشکل

مرا کاری دگر در پیش راه است ...

... بحق شه شجاع و مجد بغداد

به یوسف بن حسن با شیخ حداد

بحق شیخ دین منصور عماد ...

... تو شان جمعیتی ده در وصالم

دگر این بنده را کنج حضوری

خداوندا بده یا خود صبوری ...

عطار
 
۳۸۲۹

عطار » مظهر » بخش ۵ - در تمثیل عیاران بغداد و خراسان فرماید

 

... مساجدهای عالم دیر کردند

بنوک نیزه تنها چاک کردند

بسی مردم بزیر خاک کردند ...

... هر آنکس کو شود مزدور مخلوق

بناله نای حلقومش چوآن بوق

هر آنکس کو بمخلوقی زند دست ...

... من از باب نبی دربان شدستم

ولی آن در بروی غیر بستم

بعیاری ربودم گوی توحید ...

... بدند آن سه نفر خود زیر دستش

که در این علم بودند پای بستش

بروز و شب به پیش حیله آموز ...

... که تا ایشان بدانند کار خود را

بعیاری ببندم پای ایشان

کنم ویرانه من خود جای ایشان ...

... بگفتند ای بزرگ ملک ایران

کمر بندیم پیشت همچو مردان

به جان بازیم سر در پیش پایت ...

... ز تو دوری نخواهیم ای خداوند

گر اندازی تو ما را در غل و بند

ترا تنها نمانیم اندرین راه ...

... دگر آورده بر یک بز زجایی

بگردن خود ببستش یک درایی

بسوی شهر بغداد او روان شد ...

... یکی برجست وبز را زود بگشاد

به پردم بست زنگش را چو استاد

دگر گفتا به پیشش کای عزیزم ...

... جهت آنکه بشهر مایکان زنگ

بپای اسب می بندند خود تنگ

بر آن پر دم چرا بستی تو این را

ندانستی تو خود آیین زین را ...

عطار
 
۳۸۳۰

عطار » مظهر » بخش ۶ - در آفرینش انسان و مبدأ و معاد او فرماید

 

... چهل روز دگر خود آفتابش

بنور خود گرفته در نقابش

ز بعد این بیاید روح انسان ...

... اگر تو خویش را نشناختستی

بنامت نام کل انعام بستی

ز تو بر جاست نام عز و شاهی ...

... ز سر تا گردنت خود آتشین است

ز سینه تا بنافت بادبین است

ز نافت تا برکبه آب رحمت ...

... بیا برگو که عمر رفته دانی

بنوع دیگری گویم تو بینوش

که خون آدمی باد است در جوش ...

... ز ثالث تا بعاشر در حساب است

که بیست و دو هزار و بیست بابست

تو بیست و دوی دیگر کن شماره ...

عطار
 
۳۸۳۱

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

بنام آنکه نور جسم و جانست

خدای آشکارا و نهانست ...

... بسرگردان شده مانند پرگار

بروی لوح او بنوشته رازش

که تا اسرار بیند جمله بازش ...

... حجاب آخر دمی از جان برانداز

چو بنمودی جمالت را مپوشان

که ذراتند جمله حلقه گوشان ...

... تویی راه و تویی آگاه صورت

یکی بنمای جمله بی کدورت

طلبکار تو و تو در درونی ...

... که دیدار خود اندر وی نمودی

تویی بنموده روی اندر دل و جان

بگویم در حقیقت راز پنهان ...

... چو مشتاقان همه حیران و مستند

هنوزت بسته عهد الستند

چراشان این چنین افکار ماندی

حزین و خسته و غمخوار ماندی

زمانی رویشان بنمای از راز

حجاب چرخ و انجم را برانداز

چو یک را در یکی بنمودی از خویش

زمانی مرهمی نه بر دل ریش ...

... حقیقت چون تویی ذات عیانی

تو بنمایی بکل راز نهانی

تو بنمایی بکل راز نهانی

حقیقت چون تویی عشق نهانی ...

عطار
 
۳۸۳۲

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲ - در ذات و صفات و توحید حضرت باری تعالی فرماید

 

... تویی صنع نهان و آشکارا

که بنمودی بیکباره تو ما را

تویی صانع تویی جان و تویی حق ...

... تویی آب و روانی در همه جای

بهر کسوت که میخواهی تو بنمای

تویی خاک و نموده کل اسرار ...

... بتو شد جمله اسرار روشن

تویی بنموده رخ در کایناتی

در این ظلمات تن آب حیاتی ...

... چودیدت عشق عقل آمد ملامت

از آن بنمود این رازو پیامت

حقیقت جمله دیدار تو آمد ...

... تویی صورت عیان روح گشته

تو دانستی که چون بستی صور را

تویی انداخته عین گهر را ...

... منم توحید یار و سر اسرار

منم در جسم و جان بنموده گفتار

منم توحید اسرار الهی ...

عطار
 
۳۸۳۳

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷ - در خطاب کردن با دل و دریافتن اسرار معانی فرماید

 

... برون شو از حجاب و عین پندار

حجابت صورتست و دل حجابست

از آنت این همه راز و حسابست

حجابت چون رود تو نور گردی ...

... در اینجا باز بینی جوهر ذات

که بر بستست بر هم جمله ذرات

در اینجا باز بینی صورت خویش ...

... نمودار مکانندو مکین هم

در اینجا آفتاب و ماهتابست

تمامت ذرهها در عین تابست

در اینجا دوزخ و عین بهشتست ...

... تو قدر خود نمیدانی زمانی

که تا بنمایدت کل عیانی

تو قدر خود نمیدانی که یاری ...

عطار
 
۳۸۳۴

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۱ - در خطاب کردن با دل در رموز معانی فرماید

 

... الا ای دل کجایی مرحبا هان

دمی بنمای خود را در لقا هان

الا ای دل تو جانی در حقیقت ...

... میان خاک و خون شادان نشستی

در از عالم بروی خویش بستی

میان خون بماندی خاک بر سر

عجب افتادی این دم زار بنگر

میان خون نشستی زار و مجروح ...

... جهان جان و دل هر دو یکی است

بنزدیک محقق بیشکی است

بسی خون خورد اندر پرده سازی ...

... که تا بینی در آنجاروی دلخواه

بسی خون بایدت خوردن بناکام

که تادر عاقبت بینی سرانجام ...

... که تا یابی همی آخر تو عقبا

ترا این چنبر گردون فروبست

چرا در گردن چنبر کنی دست ...

... نمیدانی تو مر اسرار آن یار

در این چنبر چه بندی خویش را باز

برون جه تا که گردی محرم راز

بسی ره کرده زان سر بدین سر

اگر باور نمیداری تو بنگر

بسی ره کرده و خود بدیدی ...

... چو معجونی تو اندر حقه باشی

نکو بنگر که خود زینسان قماشی

رهت دورست و خفته بختت آمد ...

عطار
 
۳۸۳۵

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۴ - در تفسیر وَلَقَدکَرَّمنا بَنی آدَمَ وَحَمَّلنا هُم فی البَرِّ وَالبَحر فرماید

 

... زجاجه بشکن و زیتت برون ریز

بنور کوکب دری درآویز

ترا با مشرق و مغرب چه کار است ...

... که بخشیدی تو این معنی دمادم

کنون درهرچه هستی روی بنمای

یکی شو بی عدد هر سوی بنمای

که جوهر روشنی او یکی است ...

... که جز تو هیچکس فریادرس نیست

الا ای نور قدسی روی بنمای

ز زنگ آینه دل پاک بزدای ...

... تویی در کعبه اینجا بت شکن باش

چو حق دیدی بحق بنمای دین فاش

تویی در کعبه و پستی بیفکن ...

... که تا چون گل شوی خوشبوی و مشگین

ز عجز خویش دایم ربنا گوی

بروز و شب یقین فاغفرلنا گوی ...

... که میگویم ترا اینجا به تکرار

تو این صورت در اینجا پرده بستی

درون پرده بس فارغ نشستی ...

... قناعت کن تو و کم کن نظاره

بهر چیزی تو بنگر تا توانی

خدا را بین تو از روی معانی ...

... محمد صاحب حوض و شفاعت

بدو اسرار گفت و راز بنمود

حقیقت مرتضی نفس نبی بود ...

... محمد با علی دو سرفرازند

که جان مومنان زیشان بنازند

محمد با علی دو شمع دینند ...

... از ایشان جوی در عین شریعت

که بنمایند رازت از حقیقت

از ایشان جوی اینجا نور ایمان ...

... درون دل نظر کن روی ایشان

که تو بنشسته در کوی ایشان

درون دل نظر کن راز تحقیق ...

... نمیبینی تو ایشان را هویدا

درون دل ترا بنموده اسرار

کنون بشنو تو این سر و نگهدار ...

عطار
 
۳۸۳۶

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۷ - حکایت

 

... صفاتش دیده در انجام وآغاز

ز بی عقلی عیان عشق بنمود

دگرباره ز رجعت پیر بربود ...

... بداغ عشق رخ را نیل درکش

خرد آبست و عشق آتش بصورت

نسازد آب با آتش ضرورت ...

... ولیکن عشق شه بیت معان است

خرد بنمود اینجاگاه صورت

ولیکن عشق جان آمد ضرورت ...

... وجود خود برافکن زود بشتاب

سراسر صورت اوراق بستر

ز جان بشنو تو این معنای چون در ...

عطار
 
۳۸۳۷

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۴ - حکایت روباه و بچاه شدن او

 

... بکنده بر سر آن راه چاهی

چهی بس دور و دلوی بسته بر او

سخن بشنو زمن ای مرد نیکو ...

... حقیقت اینست اسرار یقینم

درون چاه جست او از بن آب

فرو شد جان فتاد آنجا بغرقاب ...

عطار
 
۳۸۳۸

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۴ - در صفت پیر دانا و حکایت اسرار کردن کل با او فرماید

 

... خدا باشد حقیقت رهنمونت

تو بنمودی رخ اندر عالم جان

تو هستی در بهشت آدم جان

تو بنمودی حقیقت روی ما را

تو آوردی همه در کون ما را ...

... که بودت جست از خود بر درآمد

کنون چون دیدمت بنمای رخسار

که تا کلی شوی بر من پدیدار ...

... تو ما را رهنمایی این زمان زود

که دیدارت مرا دیدار بنمود

مرا کن واصل و صورت برانداز ...

... که میبینم تویی جان و جهانم

مرا از وصل خود یک ذره بنمای

چرا اندازیم از جای بر جای ...

... که تا بینم ز تو عین بقا تو

چو بنمودی جمال اندر جمالت

برون آور مرا هان ازوبالت ...

... عنان عقل رفت و عشق آمد

مرا کل ازنهاد خویش بستد

عیان عشق دیدم از نمودت ...

... تویی افلاک و انجم در نمودار

تویی بنموده رخ از چرخ دوار

تویی ماه و تویی خورشید جانها ...

عطار
 
۳۸۳۹

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۰ - در عیان پسر و اسرار منصور و اجازت از پدر خواستن فرماید

 

... ز جان افتاده بود و از جهان دور

بر آوردش دم و یک نعره دربست

نمود خویشتن در ذات او بست

برون انداخت از کشتی وجودش ...

... کجا دانی تو اسرارم در اینجا

ترا بنمایم این اسرار اینجا

دلا خون خور در این بحر معانی ...

... ز دید چشم و جان واقف شدستی

چرا چندین تو اندر بند خلقی

بدان ماند که حاجتمند خلقی ...

... کجا اهل دلی درگوشه فرد

که بنشیند دمی با من در این درد

که بنمایم ورا سر الهی

بماهش افکنم او را ز ماهی ...

... بجز حق بین نداند گفته من

که بنهادستم این اسرار روشن

دلا خون خورده تا راز گفتی ...

... شما مانند ما در خون بر آیید

چرا در بند ایوان و سرایید

دل از بند جهان آزاد دارید

بجز تخم نکونامی مکارید

که ما همچون شما بودیم چندان

بنشنیدیم پند هوشمندان

ز کار آخرت بودیم غافل ...

... میان جزو و کل مشهور باشی

شب مهتاب بنماید رخت یار

که در شب مینگنجد هیچ اغیار ...

عطار
 
۳۸۴۰

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۳ - در روی گردانیدن از شیطان و فرمان ناکردن او فرماید

 

... مبر فرمان او و زو تو بگریز

اگر مردی تو با شیطان بستیز

تو از سودای او غافل شدستی ...

... چو فردا پیش آن ایوان عالی

فرو کوبند کوس لایزالی

کجا ابلیس را باشد چه زهره ...

... از اویست جمله اندوه خواری

زمانی خویش را بنموده اینجا

دلت ابلیس چون بربوده اینجا ...

... ره مردانست جان در جان کن آگاه

وگرنه اوفتی اندر بن چاه

رو مردان طلب نی راه ابلیس ...

عطار
 
 
۱
۱۹۰
۱۹۱
۱۹۲
۱۹۳
۱۹۴
۵۵۱