تعالی اللّه زهی ذات و صفاتت
که کی باشد صفاتت غیر ذاتت
تعالی اللّه زهی دیدار رویت
نموده خود همه درگفتگویت
توئی صنع نهان و آشکارا
که بنمودی بیکباره تو ما را
توئی صانع توئی جان و توئی حق
توئی در هر دو عالم نور مطلق
حقیقت نیست جز ذات تو اینجا
شدستم عقل در ذات تو شیدا
تو خواهی بود تا باشی سراسر
حقیقت جز تو چیزی نیست دیگر
وصالت را همه جویا تو در جان
جهانی بر رخ تو مانده حیران
تو بودی آدم و آدم تو بودی
خودی خود تو در آدم نمودی
تو بودی نوح در دریای معنی
فکندی شورش و غوغای معنی
تو ابراهیمی و در نار هستی
بت نمرود را صورت شکستی
تو اسماعیلی و قربان خویشی
تو هم دردی و هم درمان خویشی
توئی اسحق و خود را سر بریدی
چو جز دیدار خود چیزی ندیدی
توئی یعقوب نابینا چرائی
از آن کز یوسف جانت جدائی
توئی یوسف درون چاه مانده
ز سِرِّ خویشتن آگاه مانده
توئی جرجیس گشته پاره پاره
جهانی مر ترا اینجانظاره
توئی موسی و بر طور الستی
ز اسرار نمود خویش مستی
سلیمانی و ملکت داده بر باد
اگر خواهی کنی تو دیگر آباد
تو ایوبی ودیده رنج و زحمت
ولی در عاقبت دیدی تو رحمت
زکریائی و مانده در درختی
به تیغ عشق بیشک لخت لختی
توئی یحیی در اینجا سر بریده
وصال اینجا ز بیچونی ندیده
تو خضری چشمهٔ حیوان تو داری
چرا ازتشنگی جان بر لب آری
توئی عیسی و اندر پای داری
نمود عشق خود را پایداری
توئی مر مصطفا ونور عالم
نموده اندر اینجا سرّ خاتم
تو در شهر علومت حیدری تو
نمود راز هر معنی دری تو
توئی مرانبیاء و اولیاء را
تو هستی ابتدا و انتها را
جلالت انبیا راسخ نمودست
در اسرار کلی برگشودست
توئی آتش ولیکن درحجابی
از آن پیوسته دائم در عتابی
توئی باد و روان در جسم وجانی
از آن از دیدهها اینجا نهانی
توئی آب و روانی در همه جای
بهر کسوت که میخواهی تو بنمای
توئی خاک و نموده کلّ اسرار
توئی پیدا شده اعیان دیدار
توئی کان و پر از گوهر نمائی
سزد گر این زمان گوهر فزائی
توئی عین نبات و سرّ معدن
بتو شد جملهٔ اسرار روشن
توئی بنموده رخ در کایناتی
در این ظلمات تن آب حیاتی
توئی جانان و جان اینجا چه گویم
که جز ذاتت درون جان نجویم
زبانی در دهان گویا شده تو
درونِ جانها جویا شده تو
توئی و تو شده پیدا مرا یار
که اینجا مینبینم هیچ اغیار
توئی ای دیدنت در پرده دل
تو هستی در نهان گمکردهٔ دل
توئی اللّه در توحیدِ مطلق
نمودِ تست اشیا جمله الحق
توئی اللّه اینجا در دل و جان
ز خود برگوی و هم از خود تو برخوان
توئی اللّه جوهر در میانم
بجز از جوهر ذاتت ندانم
توئی اللّه اینجا در دل و جان
ز چشم آفرینش نیز پنهان
توئی اللّه گویائی زبانی
ز چشم آفرینش مر نهانی
دلا چون راز دیدی جمله سرباز
حجاب از پیش چشم خود برانداز
حقیقت فاش کردی خویشتن تو
نمودی مر حجاب جان و تن تو
جهان چون اوّل و آخر تو باشی
چه گویم این زمان اسرار فاشی
بدیدار تو پنهان گشت پیدا
تعالی اللّه زهی نورِ هویدا
چو یکی من چرا پیوند جویم
توئی مطلوبِ طالب چند گویم
دلم خون گشت ای ساقی اسرار
مرا در عین خود کن ناپدیدار
مرا جامی بده زان جام باقی
که تو هم جام و هم جانی و ساقی
چو من توحید اسرار تو بافم
چنان خواهم که جان را برشکافم
خوشا آن دم که جان بی جسم باشد
بجز ذات تو دیگر اسم باشد
یقینم شد که نی مُردی نمیری
همه ذرّات عالم دستگیری
حیات باقی و عین بهشتی
که طینت در یداللهت سرشتی
زهی اسرار جان اسراردان کو
یکی دانندهٔ بیننده جان کو
هزاران جان پاک پاکبازان
فدای آنکه یابد سرّ جانان
توئی جانان به جز تو من ندیدم
ز تست این جملهٔ گفت و شنیدم
ز خود آورد ودر خود او نمودست
گره در عاقبت خود برگشودست
چودیدت عشق عقل آمد ملامت
از آن بنمود این رازو پیامت
حقیقت جمله دیدار تو آمد
جمال جان خریدارِ تو آمد
حقیقت هم تو دیده دید دیدار
ز جمله او ترا آمد خریدار
ترا بشناخت اینجا در معانی
که کلّی رهنمای جانِ جانی
تو جانانی برونِ تو چو اسمست
توئی گنج و همه عالم طلسمست
زهی گنج تو جوهر فاش کرده
توئی نقش و توئی نقاش کرده
ز یکی در یکی خود باز دیده
خود این انجام و خود آغاز دیده
زهی از عشق خود مجروح گشته
توئی صورت عیان روح گشته
تو دانستی که چون بستی صور را
توئی انداخته عین گهر را
ترا بر ذرّه ذرّه راه بینم
ترا در جزو و کل آگاه بینم
تو آگاهی و صورت بیخبر ماند
درون پرده حیران در نظر ماند
نبینم جز ترا یک چیز دیگر
چو تو باشی نباشد نیز دیگر
چنین گفتست اینجا راه بینی
ز وصف تو مرا عین الیقینی
که گردیدم بسی درجان عالم
نظر کردم باین و آن عالم
ندیدم هیچ جز جانان حقیقت
چو بسپردم بدو راه طریقت
ندیدم هیچ جز دیدار رویش
همه دارند سرّ لا و هویش
ندیدم هیچ جز دیدار اللّه
زدم دم در عیان قل هو اللّه
ندیدم جز یکی در جوهر ذات
نمود یار دیدم جمله ذرّات
ندیدم جز یکی در کارگاهش
شدم در سایهٔ عشق و پناهش
ندیدم جز یکی پیدا و پنهان
نمود خویش دیدم جمله جانان
ندیدم جز یکی و در یکی بود
نمود یار حق حق بیشکی بود
ندیدم جز یکی تا راه بردم
ز دید عشق راه جان سپردم
ندیدم جز یکی در گنج جانان
اگرچه پر کشیدم رنج جانان
ندیدم جز یکی در دل عیانست
ز یکی یار بی نام و نشانست
ندیدم جز یکی در لانموده
نمودم یار در لا، لا ربوده
ندیدم جز یکی اندر نمودار
عیان دوست دیدم لیس فی الدّار
یکی دیدم همه انجام و آغاز
از آن اسرار کردم جمله سرباز
یکی دیدم تمامت بی نهایت
همه در دوست در دیدار غایت
یکی دیدم مکان و لامکان هم
بهم پیوسته دیدم جسم و جان هم
یکی دیدم ز یکی کل نموده
ز یکی دیده و دیدم گشوده
یکی دیدم عیان و در یکی هست
یکی اندر دوئی یار پیوست
یکی دیدم ز خود پیدا نکرده
ولی اندر حجاب هفت پرده
یکی دیدم درون را با برونش
همه ره گم بکرده رهنمونش
یکی دیدم درون جان سراسر
از آن اسرار ربّانی تو مگذر
چو درتوحید جانان در یکیام
ز یکی جوهر کل بیشکیام
چو در توحید جز یکی ندیدم
یکی را در یکی یکی گزیدم
منم توحید یار و سرّ اسرار
منم در جسم و جان بنموده گفتار
منم توحید اسرار الهی
نموده سر ز ماهم تا بماهی
منم توحید جانان آشکاره
خودی خود زخود کرده نظاره
منم توحید در لا مانده پنهان
حقیقت مینمایم سرّ اعیان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به توحید و عظمت خداوند میپردازد و با زبان شاعرانه به تبیین صفات و ذاتی خدا و ارتباط او با خلق میپردازد. در این شعر، شاعر به زیبایی بیان میکند که خداوند تنها حقیقت است و همهچیز در سایه او وجود دارد. او به صفات و ویژگیهای الهی اشاره کرده و نشان میدهد که تمام انبیا و اولیا تجلیات خداوند هستند. شاعر از عشق و معرفت به خدا سخن میگوید و تأکید میکند که جز خداوند هیچ حقیقت دیگری وجود ندارد. در نهایت، شعر به وحدت وجود و یکپارچگی عالم در پرتو خدا اشاره دارد و تأکید میکند که تنها از خداوند شناخت حاصل میشود و او سرچشمه تمام هستی است.
هوش مصنوعی: ای خدا، چه جلال و زیبایی در ذات و صفات توست! آیا ممکن است صفات تو از ذات تو جدا باشد؟
هوش مصنوعی: خداوند بلندمرتبه، چه زیباست دیدن چهرهات و تمام وجودم غرق گفتوگو با توست.
هوش مصنوعی: تو هستی خالق و آفرینندهای که با یک瞬ۀ ناگهانی خود را به ما نشان دادی، هم در آشکار و هم در نهان.
هوش مصنوعی: تو سازنده همه چیز هستی، تو جان و زندگی میبخشی، و تو خود حقیقتی. در هر دو جهان، تو نور مطلقی.
هوش مصنوعی: جز وجود تو چیزی حق نیست، من در اینجا به تو وابستهام و عقل من مجذوب حقیقت وجود تو شده است.
هوش مصنوعی: تو همیشه وجود خواهی داشت و حقیقت تنها در تو خلاصه میشود و هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: همه در جستجوی وصالت هستند و تو در دل جهانی، در چهرهات حیرتزده ماندهای.
هوش مصنوعی: تو خود به تنهایی مظهر انسانیت هستی و انسانیت در وجود تو متجلی شده است.
هوش مصنوعی: تو چون نوح هستی که در دریای معنا شناور هستی و شور و هیجان معنایی را به وجود میآوری.
هوش مصنوعی: تو مانند ابراهیم هستی که در آتش نمرود قرار گرفتهای و بتهای او را نشانه گرفتهای و از بین میبری.
هوش مصنوعی: تو همانی که در سختیها و مشکلات، نه تنها شریک درد دیگران هستی، بلکه خود نیز درمانگر آنها میشوی.
هوش مصنوعی: تو مانند اسحاق هستی که به خاطر عشق و دیدار محبوبش، خود را فدای او کردی و به جز او چیزی را نمیبینی.
هوش مصنوعی: تو مانند یعقوبی هستی که از فرزند محبوبش یوسف جدا افتاده است، چرا که هرگز نمیتوانی به او دسترسی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: تو مانند یوسف هستی که در چاه افتاده، اما از حقیقت وجود خود و راز درونش آگاه است.
هوش مصنوعی: تو همچون جرجیس (یک شخصیت مذهبی) جهانی را به تکهتکه تغییر دادهای؛ بنابراین، اینجا به تماشای تو نشستهام.
هوش مصنوعی: تو همانند موسی هستی که بر کوه طور قرار گرفتهای و از رازهای وجود خود در حالت مستی و شگفتی به سر میبری.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به دستاوردی بزرگ و پایدار برسی، باید از قدرت و موقعیتات به شکل درست و سازنده استفاده کنی، وگرنه همه چیز به راحتی از بین میرود.
هوش مصنوعی: تو مانند ایوب هستی که در زندگی درد و رنج را تجربه کردی، اما در نهایت رحمت و لطفی بزرگ را مشاهده کردی.
هوش مصنوعی: زکریا درختی حیات دارد و در آن مشغول به عشق است، بدون شک در این حالت از خود بیخود و پاک شده است.
هوش مصنوعی: تو در اینجا مانند یحیی هستی، که سرش بریده شده است؛ و اینجا به خاطر اینکه نتوانستهام به وصال برسم، احساس خالی بودن میکنم.
هوش مصنوعی: تو مانند خضر هستی که چشمهٔ حیات را در اختیار دارد، پس چرا از تشنگی در عذاب هستی و جانت در خطر است؟
هوش مصنوعی: تو تجسم عشق و محبت هستی و عشق تو همیشه پابرجاست و در دلها باقی میماند.
هوش مصنوعی: تو، واسطهی نور و هدایت هستی و در اینجا راز و رمز مقام خاتم (پیامبر اسلام) را به روشنایی میکشی.
هوش مصنوعی: تو در شهر علم و دانش، مانند علی هستی و خود را نمایان میکنی. تو اسرار هر مفهوم را به خوبی درمییابی و برای دیگران روشن میکنی.
هوش مصنوعی: تو خود معلم پیامبران و ولیان هستی و آغاز و پایان همه چیز به تو مرتبط است.
هوش مصنوعی: جلال و عظمت پیامبران به وضوح در آموزههای عمیق و اسرار کلی آنها نمایان است.
هوش مصنوعی: تو آتش هستی، اما در پردهای پنهان شدهای و همیشه در خشم و سرزنش به سر میبری.
هوش مصنوعی: تو مثل باد و روحی در بدن و جان، اما از دیدگان اینجا پنهانی.
هوش مصنوعی: تو مانند آبی زندهای که در هرجا که بخواهی، برای هر کسی خود را نشان میدهی.
هوش مصنوعی: تو از خاک ساخته شدهای و همه رازها در وجود تو نهفته است و آنچه که میبینی، تجلی و ظهور عینی همین اسرار است.
هوش مصنوعی: تو همان منبع و منبعی از ارزشها و زیباییها هستی، بنابراین شایسته است که در این زمان بیشتر به این زیباییها افزوده شوی.
هوش مصنوعی: شما مانند گیاهان هستید و تمام اسرار درون شما به وضوح و روشنی نمایان است.
هوش مصنوعی: تو چهرهٔ روشنی هستی که در این دنیای تاریک وجود دارد و به مانند آب حیات به من زندگی میبخشی.
هوش مصنوعی: تو ای معشوق، جان من هستی و نمیدانم که چه بگویم، چون جز وجود تو در درونم چیزی را حس نمیکنم.
هوش مصنوعی: تو زبانت در دهان به سخن درآمده و در عمق دلها جستجوگری کردهای.
هوش مصنوعی: تو هستی و من از وجود تو پیدا هستم، ای یار که در اینجا هیچ کس دیگری را نمیبینم.
هوش مصنوعی: تو ای عزیز که در دل من پنهانی، وجود تو در پس پردهای از احساساتم نهفته است.
هوش مصنوعی: تو در وحدت مطلق تجلی کردهای؛ تمام اشیاء حقیقت تو هستند.
هوش مصنوعی: تو در اینجا، در دل و جان، خدا هستی؛ پس از خودت بگو و از خودت بخوان.
هوش مصنوعی: تو تنها خداوندی و حقیقتی که در من وجود دارد، جز حقیقت وجود تو را نمیشناسم.
هوش مصنوعی: تو در قلب و جان من حضور داری، ولی از دیدگان خلق پنهانی.
هوش مصنوعی: تو خود خداوندی و به زبان نیازی نداری، زیرا که از چشمهایی که به آفرینش نگاه میکنند، وجود تو بهروشنی نمایان است.
هوش مصنوعی: ای دل، هنگامی که رازها را دیدی، باید تمام موانع و حجابهایی که در برابر چشمانت است را کنار بزنی.
هوش مصنوعی: تو حقیقت را آشکار کردی و خود را به نمایش گذاشتی، در حالی که پردهی جان و تن تو کنار رفته است.
هوش مصنوعی: اگر تو همچون آغاز و پایان جهان باشی، چه میتوانم بگویم درباره این زمان که رازها را فاش میکند؟
هوش مصنوعی: در ملاقات با تو، آنچه پنهان بود، نمایان شد. چه نور درخشانی که به روشنی درآمد!
هوش مصنوعی: چرا به دنبال پیوند با کسی باشم وقتی که تو تمام آنچه هستی که من به دنبالش هستم؟ چند بار باید این را بگویم؟
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و غم شده است. ای ساقی، رازهایم را در چشمانت پنهان کن تا کسی نتواند آنها را ببیند.
هوش مصنوعی: به من جامی بده از آن جامی که باقی است، زیرا تو خود هم مثل جام هستی و هم جان و هم ساقی.
هوش مصنوعی: اگر من به رازهای یکتایی تو بپردازم، به گونهای خواهم بافت که جان را به عمق وجودت برسانم.
هوش مصنوعی: خوشا زمانی که روح بدون جسم باشد، زیرا جز وجود تو هیچ نام دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به یقین من به این نتیجه رسیدم که تو هرگز نمیمیری، زیرا همه اجزاء دنیا به نوعی به حمایت و کمک تو مشغولاند.
هوش مصنوعی: زندگی همیشگی و حقیقت بهشتی که سرشت آن در دستان خدا شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: عجب است رازهایی که جان را در خود دارد، آن کسی که اسرار را میداند و جان را میبیند.
هوش مصنوعی: هزاران انسان بیگناه و فداکار آمادهاند تا جانشان را برای کسی که راز محبوب را دریابد، فدای او کنند.
هوش مصنوعی: تو برای من یگانه و بینظیری و هیچکس دیگری را مانند تو ندیدم. این را از دیگران شنیدهام.
هوش مصنوعی: انسان با توجه به ویژگیها و رفتارهای خود، در نهایت سرنوشت و نتیجه کارهایش را خود رقم میزند.
هوش مصنوعی: وقتی عشق به تو میرسد، عقل تو را سرزنش میکند، زیرا این عشق رازهایی را آشکار میسازد و نتیجهاش پیامدی است که به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: در واقع، همه چیز به ملاقات تو مربوط میشود و زیباییات باعث شد که کسی که به دنبال تو بود، به سراغت بیاید.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که تو با نظاره کردن، توانستهای ما را بشناسی و از میان همگان به سراغ تو آمدهام.
هوش مصنوعی: اینجا با معانی و مفاهیم عمیق آشنا میشوم که به طور کلی راهنمای روح و جان من هستند.
هوش مصنوعی: تو در خود حقیقت و روح هر چیز هستی، اما آنچه از تو بیرون میآید فقط یک نام است. تو مانند یک گنجینهای ارزشمند هستی و همهی عالم بهنوعی سحر و جادو به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: ای کاش، تو همان گنجی هستی که جوهر ارزشمند را آشکار کردهای، تو هم نقش هستی و هم کسی که این نقش را به تصویر کشیده است.
هوش مصنوعی: از یک نقطه، خود را در یک نقطه دیگر مشاهده کردهام؛ اینجا هم انتهاست و هم آغاز.
هوش مصنوعی: ای عشق، تو زخمِ دل را به تصویر کشیدهای و به وضوح نمایان هستی.
هوش مصنوعی: تو میدانی که وقتی تصویرها را به هم میزنی، در حقیقت گوهری را در دل آنها پنهان کردهای.
هوش مصنوعی: من تو را در هر ذره از راه میبینم و در هر جزء و کلی که میشناسم، تو را آگاه و هوشیار حس میکنم.
هوش مصنوعی: شما آگاهید، اما دیگران به خاطر ناآگاهی خود در پس پرده حیرت باقی ماندهاند و نتوانستهاند حقیقت را ببینند.
هوش مصنوعی: این ابیاتی بیانگر این است که هیچ چیزی را جز تو نمیخواهم و اگر تو نباشی، هیچ چیز دیگری نیز برایم ارزشی ندارد. به عبارتی، اهمیت تو به قدری زیاد است که وجود هیچ چیز دیگری برایم معنایی ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که با توصیف تو، من به حقیقتی واضح و مسلم دست یافتهام و به خوبی میتوانم راه را ببینم.
هوش مصنوعی: من در جستجوی معنی و حقیقت به شهرهای مختلف سفر کردم و به این و آنجا نگاه کردم.
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت را به معشوق سپردم، جز او چیزی ندیدم و فقط به سمت راهی که او نشان داده پیش رفتم.
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی جز دیدن چهرهاش را تجربه نکردم و همه چیز را در راز و جذابیت او میبینم.
هوش مصنوعی: من هیچ چیز جز دیدار خدا را ندیدم و صدایم را بالا بردم و گفتم که او تنها خداست.
هوش مصنوعی: فقط یک چیز را در عمق وجود یار دیدم و باقی چیزها را به صورت اجزای کوچکش مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: جز یک نفر کسی را ندیدم که در کارگاهش به جستجوی او بروم و در سایهی عشق و حمایت او قرار گیرم.
هوش مصنوعی: من فقط یک معشوق را دیدم که به طور آشکار و نهان خود را نشان میداد و همه جانانها را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: من تنها یک چیز را دیدم و آن یکی نمایان بود. یار حق همیشه حق است و هیچ شکی در آن نیست.
هوش مصنوعی: جز یک عشق دیگر کسی را ملاقات نکردم که مرا از جاده عشق دور کند و جانم را فدای آن کردم.
هوش مصنوعی: من فقط یک نفر را در گنجینه عشق دیدم، هرچند که برای رسیدن به او سختیهای زیادی را متحمل شدم.
هوش مصنوعی: در دل جز یک نفر کسی را نمیبینم، که او یاری است بینام و نشان.
هوش مصنوعی: من هیچکس را جز یک نفر در دل خود ندیدم و یاری را در دلم پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: من کسی را جز یک شخص در ظاهر دوست ندیدم و در این خانه هیچکس دیگری نیست.
هوش مصنوعی: یکی را دیدم که تمام کارها و شروع و پایان همه چیز به دست اوست، بنابراین به او توجه کردم و به نوعی خدمتگزار او شدم.
هوش مصنوعی: یکی را دیدم که تمامیت وجودش نامتناهی است و همه چیز را در دوستی و در ملاقات با معشوقش مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: دیدم که مکان و غیرمکان به هم مرتبط هستند و همچنین جسم و روح نیز به هم پیوند دارند.
هوش مصنوعی: من کسی را دیدم که از نظر خودش همه چیز را کامل و بینقص میبیند، در حالی که من از چشم او نگاهی به حقیقت داشتم و آنچه را که او نمیدید، مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: من فردی را مشاهده کردم که در واقع یکی است، اما در ظاهری دوگانگی وجود دارد؛ یار او به صورت پیوسته در این دوگانگی حضور دارد.
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که خود را نیافته است، اما در پس پردههای پیچیده و پنهان، وجود او قابل مشاهده نیست.
هوش مصنوعی: کسی را دیدم که درون و بیرونش کاملاً متفاوت بود و از این رو، راه را گم کرده بود و نمیدانست چگونه باید هدایت شود.
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که در عمق وجودش پر از رازهای الهی بود، به او نزدیک نشو و از او دوری کن.
هوش مصنوعی: وقتی در وحدت معشوق به یکی میرسم، از یک جوهر اصلی، کل وجود را درمییابم.
هوش مصنوعی: وقتی در مساله توحید فقط یک چیز را دیدم، تنها همان یک واقعیت را انتخاب کردم.
هوش مصنوعی: من تجلی یکتایی و رازهای عمیق هستم؛ من در جسم و جان حضور دارم و کلامم را ابراز میکنم.
هوش مصنوعی: من به رازهای عمیق و یگانگی الهی دست یافتهام و از همینرو از ما باید به سوی او برویم.
هوش مصنوعی: من توحید محبوب را به وضوح میبینم و به واسطه خودم، خود را در آن مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من در پنهانگاه توحید به سر میبرم و حقیقت را نمایان میکنم، در حالی که وجودها را میسازم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.