سخنها دارم از سرّ معانی
ولی موقوف کردم تا ندانی
بگفتار عجایب در پریدم
ازو مقصود صد معنی بدیدم
در این معنی مرا حالی عجیب است
که درگفتار من سرّی غریب است
یکی روزی مرا یک مشکلی بود
که درآن مشکلم بس حاصلی بود
بخود گفتم که این مشکل کجا حل
کنم چون هست پیشم نامحصل
روان سوی کتب خانه دویدم
ز بعد ساعتی بروی رسیدم
کتبها را ز یکدیگر گشادم
کلید علم را دروی نهادم
به آخر گشت آن مشکل مرا حل
نماندی از معانی هیچ مهمل
بشد کلیّ همه حل مشکلاتم
ازین قصه چکید آب حیاتم
نظر در روی دیگر نیز کردم
از او یک شربتی دیگر بخوردم
چنین گوید حکیم روح افزای
که در ملک هری بودی سه تن رای
سه عیار و دلیر ملک و شبگیر
که در رفتار پر میبرد از تیر
سه عیاری که از تزویر ایشان
تمام ملک در تدویر ایشان
بغایت در کمال علم و دانش
عجایب نامشان در آفرینش
بزور فکر و مکر و علم تلبیس
ببرده گوی از میدان ابلیس
همه شاهان بایشان فخر کردی
که دشمن را به ایشان مکر کردی
بسی در ملک عالم سیر کردند
مساجدهای عالم دیر کردند
بنوک نیزه تنها چاک کردند
بسی مردم بزیر خاک کردند
بسی خوردند مال مستمندان
بسی بردند تاج جمله شاهان
یکی پیری و استادی در این کار
بدایشان را که اسمش بود عیّار
بعیّاری و مردی بود مشهور
ولکین این جهان را بود مزدور
هرآنکس کو بعالم شهسوار است
به آخر زیر مرکب استوار است
هرآنکس کو ز دنیائی شود مست
شود این همت امید او پست
هرآنکس کو بمکر و حیله یار است
به آخر گردنش در زیر بار است
هر آنکس کو شود مزدور مخلوق
بناله نای حلقومش چوآن بوق
هر آنکس کو بمخلوقی زند دست
شود این همت والای او پست
کمال خدمت مخلوق حیف است
نیازی بهر خالق چون صحیف است
هرآنکس کو سری دارد براهش
خدا دارد مراورا در پناهش
وگرنه سر رود گر سر بتابی
به هر دو کون خود عزّت نیابی
اگر تو مرد حقّیای برادر
چرا گردی بگرد آنچنان در
هر آنکس کو در مخلوق داند
خدا او را ازین درزود راند
برو پیش حق و آن باب احمد
کزین در نور بینی مثل اوحد
من از باب نبی دربان شدستم
ولی آن در بروی غیر بستم
بعیاری ربودم گوی توحید
ز میدان سخن کو مرد تجرید
مکن از پیر عیّارت فراموش
که او بد در جهان خود دیگ پر جوش
بسی فتنه ازودر دین بزائید
بسی انگشت درویشان بخائید
در آن عصر او دومه میریمن بود
به سالی او دو ساعت پیش زن بود
ور عزّت نبود و دانش دین
ولیکن نیک میدانست او کین
به بدکاری و حیله بُد چو شیطان
نبد کس در جهان چون او زبان دان
زبان بکری و عمری و تازی
زبان هندوی پیشش چو بازی
زبان ترک و لرّ و کور و شل هم
زبان فارسی و اعراب خل هم
زبان اُزبکی با لفظ قلماق
همه دانسته بودی تا به اویماق
زبان اهل چین و ملک نیمروز
همه دانسته بود و گشته فیروز
ورا درعلم عیّاری کتبها
همه را درس گفته او بشبها
به عیّاران عالم خنده کردی
به طرّاران هر جا حیله بردی
بدند آن سه نفر خود زیر دستش
که در این علم بودند پای بستش
بروز و شب به پیش حیله آموز
تمام خلق از ایشان در جگر سوز
یکی روزی بهم در مکر عالم
همی گفتند بس ازدور آدم
بگفت آن پیر با ایشان که یاران
بعیّاری سبق بردم ز شیطان
چو من درملک عالم نیست عیّار
همه شاهان مرا باشد خریدار
چو عجب و نخوت آمد در دماغش
یکی روغن بریزد درچراغش
کز آن روغن بسوزد همچو عودی
برآید از دماغش زود دودی
یکی گفتار ز یارانش که ای پیر
ز عیاری شنیدم من بشبگیر
بگفت او همچو عیّاران بغداد
ندارد در همه عالم کسی یاد
بملک این جهان مشهور شانند
که کس این علم به ز ایشان ندانند
ز میدانشان نبرده خلق این گوی
که باشد پیش ایشان مثل یک جوی
هم ایشان قلعهٔ زابل گرفتند
هم ایشان خاک عیاری برفتند
چو بشنید این سخن آن پیر عیار
بگفتا من نیم چون نقش دیوار
بعالم مثل من عیار نبود
بطرّاریّ من طرّار نبود
روم از بهر عیاری ببغداد
کنم بر جان عیارانش بیداد
بطرّاران بغداد آن کنم من
که در ملک همه جاروب بی تن
بعیاران نهم من بار خود را
که تا ایشان بدانند کار خود را
بعیاری ببندم پای ایشان
کنم ویرانه من خود جای ایشان
بعیاری سر ایشان بیارم
تمام ملک را زرچوبه دارم
ز ایشان نام عیاری برآرم
شود این نام در دنیا چو یارم
به ایشان آن کنم که گربه با موش
ز ایشان من برم هم عقل و هم هوش
در این بودند سلطان کس فرستاد
به پیش آن ظهیر ملک بیداد
روان شد پیش شاه و گفت حالش
ز طرّاران بغداد و زمالش
بگفتا صد تمن از مال بغداد
بیارم نزد تو ای شاه با داد
در این عالم بعیاری از ایشان
برم خود تاج شاهانشان چو خویشان
بعیّاری حکیمم نه بهایم
به ایشان در دمم من صد عزایم
بشه گفت و اجازت داد شاهش
ز عیاران خود پرسید راهش
بگفتند ای بزرگ ملک ایران
کمر بندیم پیشت همچو مردان
به جان بازیم سر در پیش پایت
عطا دانیم ما خود هر بلایت
ز تو دوری نخواهیم ای خداوند
گر اندازی تو ما را در غل و بند
ترا تنها نمانیم اندرین راه
ز حال و کار تو باشیم آگاه
بگفتا پیر تنها کارم افتاد
ز عیّاری من صد بارم افتاد
به تنهائی کنم اینکار در دهر
که بعد از من بگویند در همه شهر
به غیر از نام من نامی نباشد
بصید من دگر دامی نباشد
بخود این راه را خواهم بریدن
بخود این زهر را خواهم چشیدن
ز یاران یک نفر را کرد همراه
که تا باشد ز راه و شهر آگاه
وداعی کرد با یاران همدم
بگفتا خود مرا بودید محرم
بهمت یار من باشید هر روز
که تا آیم ازین ره شاد و فیروز
بگفتند ای تو ما را نور دیده
ز خوردی جمله ما را پروریده
تمام همّت و صد دیک جوشان
دهیم از بهر تو با خرقه پوشان
بغیر ذکر خلقت ما نگوئیم
بغیر خاکپایت ما نجوئیم
بغیر آنکه گوئیمت دعائی
ز دست ما چه آید جز ثنائی
روان شد شیخشان با یک مریدی
ز من بشنو که در معنی رسیدی
بسوی ملک بغداد او روان شد
بزیر میغ عیّاری نهان شد
در آن ره کس ندید او را که چون رفت
که تا در ملک بغداد او درون رفت
به یک میلی ز بغداد او باستاد
بگفتا ای رفیق نیک اسناد
تو اینجا باش تا در شهر سیری
کنم تا خود ازو بینیم خیری
بطور روستائی شهر گردم
که کس نشناسدم که من چه مردم
بطور روستائی یک حماری
بیاورد و سواره شد چو عاری
دگر آورده بر یک بز زجائی
بگردن خود ببستش یک درائی
بسوی شهر بغداد او روان شد
مر او را آن بُزک از پس دوان شد
چو دروازه بدید آن مرد عیّار
بگفتا سخت دارد برج و دیوار
بدروازه رسید ودر درون شد
بتقدیر خدا او خود زبون شد
بتقدیر خدا تن در قضا ده
بحکم او قضایش را رضا ده
هرانکو از قضا گردن بتابد
بجنّت او معیّن جا نیابد
بتقدیر خدا جمعی حریفان
همی رفتند تا خانه بعمران
بشب بودند عیّاران بغداد
بیکجا جمع بر دستور شدّاد
بیکدیگر ز احوالات عالم
همی گفتند خود از بیش و از کم
مقرّر بود هر سه تن به یک روز
بیارند نعمتی از خوان فیروز
در آن روزی که عیّار جهان گرد
بیامد پیش دروازه یکان فرد
بُدند آن سه نفر آنجا ملازم
که حکم این چنین برگشت جازم
که ناگه اندر آمد خر سواری
به پشت مرکبش خود بود باری
دگر با او بزی فر به چو ماهی
بگفتند اوست مقصود کماهی
یکی گفتا بُزک را میربایم
که تا باشد به پیش او عطایم
دگر گفتا خرک خود حقّ من شد
مثال جان که درمعنی بتن شد
دگر گفتا لباس و جامهاش را
برم تا خود بگردد مست و شیدا
مراورا چون علایق بوده بسیار
از آنش من مجرد سازم این بار
هر آن رستائیی کاینشهر بیند
مجرّد بایدش تا بهر بیند
مجرّد شو که تا لؤلؤ بیابی
وگرنه اندرین دریا چو آبی
گر این رستای را شهری کنم من
در این ملک چنین بهری کنم من
مراورا پاک سازم از علایق
که تا بیند بدو نیک خلایق
بیکدیگر دویدند از پیش زود
که تا او را بسوزانند چون عود
یکی برجست وبز را زود بگشاد
به پردُم بست زنگش را چو استاد
دگر گفتا به پیشش کای عزیزم
غریب ملک باشی تو در این دم
جهت آنکه بشهر مایکان زنگ
بپای اسب میبندند خود تنگ
بر آن پر دُم چرا بستی تو این را
ندانستی تو خود آیین زین را
چو بشنید این سخن آن مرد عیار
نظر اندر عقب کرد او چو پرکار
بدید او که بزک را برده بودند
به او این شعبده خوش کرده بودند
یکی اندر عقب آمد چو برقی
ازو پرسید کی دانای شرقی
یکی بُز داشتم همچون نبیدی
ز من بردند این ساعت تو دیدی
بگفتا دیدم ایندم یک بُزک را
یکی شخصی همی بردش بد آنجا
به این کوچه ببرد او زود دریاب
که تاگیری بزت را همچو سیماب
بگفتا ای برادر تو خرم را
دمی از بهر حق میدار اینجا
بگفتا زود رو ای مرد ابله
که گیری تو بزت را برهمین ره
بگفتا من مؤذن باشم اینجا
در این مسجد همی خوانم من اسما
معطل خود مکن ما را در این کوی
روان نزد من آی و حال خود گوی
خر خود را سپرد او روان شد
بسوی کوی بزغاله دوان شد
یکی عیار پیش راه او رفت
گرفت او دامن او را یکان رفت
که از بهر خدا فریاد من رس
که هستم من دراین ملک تو بی کس
غریب و مستمند و زار و افکار
درین ساعت بحال خود گرفتار
ز من بشنو که گویم حال خود را
بدرد آید دل تو بر من اینجا
یکی دکان صرافی گشادم
شه این ملک بس جوهر بدادم
مرا در گنج او خود راه باشد
به پیش شاه ما را جاه باشد
جواهرهای او سازم نگینها
کنم بر تاج او پرچین بیک جا
من آن تاجش بصندوقی نهادم
بزیر جبّهاش طوقی نهادم
رسیدم من باین موضع که هستی
بلا بر جان من آمد زمستی
یکان جامی ز دست شه چشیدم
من این زهر هلاهل را ندیدم
فتاد از دست من صندوق جوهر
در این چاه ای برادر بهر داور
اگر صندوق من از چه برآری
دو صد دینار حق تست یاری
دگر تا زنده باشم من غلامت
بجان خود نیوشم من پیامت
بهر چه حکم فرمائی چنانم
سر کوی تو باشد چون جنانم
گر این صندوق من از چه برآید
مرا دنیا و دین بیشک سرآید
چو بشنید این سخن عیار نادان
بگفتا یافتم من گنج پنهان
بفرصت گنج شه ازوی ربایم
به پیش شه روم با او بیایم
همه احوال عالم باز دانم
من این تاج مرصّع را ربایم
مرا از او بسی نیکو شود کار
که او باشد درین ملکم هوادار
بجان و دل بگفتا ای برادر
برآرم ازچهت صندوق جوهر
نگیرم از تو من خود هیچ انعام
که داری در مقام قرب شه کام
مرا باید چو تو یاری در آفاق
که تا خلقان مرا گردند مشتاق
بیاری توام باشد مددها
که خلق نیک داری روی زیبا
کشید از تن تمام جامهاش را
درون چاه شد عیّار رعنا
چو اندر چاه رفت آن مرد ساده
گرفت آن جامههایش رند زاده
روان شد سوی عیّاران دیگر
که کرده بدمرا ورا خاک بر سر
چو عیّاران بهم اندر رسیدند
همه اسباب خودرا پخته دیدند
روان گشتند دردم پیش یاران
برو تاریک گشت آنچه چو زندان
چو اندر ته رسید و خار و خس دید
برآمد از درونش آه تجرید
بگفتا ختم عیّاری همین است
که چاهی این چنین زیر نگین است
در این چه کار تو اکنون تباه است
که این چه بر تو چون قطران سیاه است
توخلقی سالها افکنده در چاه
به آخر اوفتادی خود درین راه
ز بهر مردمان چهها بکندی
به آخر خویش را دروی فکندی
بگشت افلاک و افکندت بدین خاک
ز بس که شعبده کردی در افلاک
ز بس که داغها بر جان خلقان
نهادی اوفتادی خودبدین سان
ز بس که نالهٔ بیدل شنیدی
نکردی رحم تا آخر بدیدی
ز بس که کردهٔ دلها جراحت
به آخر اوفتادی در قباحت
ز بس که راه رفتی در سیاهی
سپیدی کم نمودی در سیاهی
ز بس که جامهٔ مردم کشیدی
به آخر با تو کردند آنچه دیدی
ز بس که در علوّیها پریدی
بآخر خویش در سفلی بدیدی
ز بس که خلق را بازی بدادی
به آخر خویش در بازی نهادی
ز بس که در جهان برجان خلقان
تو بار غم نهادی خود بدین سان
به آخر زیر باری لنگ و مجروح
ز تو یک قالبی مانده است بیروح
هر آن چیزی که در این مرز کاری
ببار آرد اگر صدلون باری
همان خود کشته را هم بدروی تو
چنین گفته است آن استاد نیکو
به آخر آنکسی کو زجر کرده است
همه طاعات خود بی اجر کرده است
هر آنکس کو گرفتار بدن شد
درون چاه او بیخویشتن شد
هر آن عارف که در دل نور حق داشت
ز توحید معانی صد سبق داشت
برو ای یار با حق راست میباش
جهان گو آتش خود خواست میباش
اگر خلقان همه دشمن شوندت
چو او خواهی کجا باشد گزندت
برو خود راز مکر و حیله کن پاک
برون آ از چنین چاهی تو چالاک
هر آنکو در چنین چاهی درون شد
بچاه هستی خود سرنگون شد
ز هستی مکر زاید علم تقلید
برو تو نیست شو در علم توحید
که تاگردی تو هست هر دو عالم
به انسان خود رسد فیضت دمادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن دربارهی جستجوی معانی عمیق و حل مشکلات زندگی است. راوی در ابتدا به بررسی مسائل فکری خود میپردازد و در پی یافتن راهحل به کتابخانه مراجعه میکند. او با استفاده از کتابها به حل مشکلاتش میرسد و تجربهی زندگیاش را درمییابد. در ادامه، داستانی از سه عیار (شخصیتهای چابک و هوشیار) و یک پیر عیار روایت میشود که به بررسی کارهای نیک و بد در جامعه و اثرات آن بر زندگی انسانها میپردازد.
پیر عیار به چالش زندگی نظامی و حکومتی اشاره میکند و بیان میدارد که اگر کسی به دنیای فریب و مکر روی آورد، در نهایت آسیب میبیند. او به اصل توحید و حقیقت میپردازد و میگوید که کمبود در عمل و دوری از خداوند، سرانجام به ضرر خود فرد است. روایات این متن به اهمیت نیکخواهی، اندیشهی پاک و پرهیز از مکر و حیله تاکید دارد و بر این نکته پای میفشارد که سعی در خدمت به دیگران باید با خلوص نیت و به دور از بهرهکشی باشد. در پایان، به این نکته اشاره میشود که دروغ و فریب در نهایت به هلاکت میانجامد و انسان باید در جستجوی حقیقت و آگاهی باشد.
هوش مصنوعی: من حرفهای زیادی در مورد اسرار معناها دارم، اما آنها را نگه داشتهام تا تو از آنها بیخبر بمانی.
هوش مصنوعی: با شنیدن سخنان شگفتانگیز، از آن عبور کردم و به هدف خود که صد معنا بود، رسیدم.
هوش مصنوعی: در این معنا احساسی عمیق و جالب دارم که در سخنانم یک راز عجیب وجود دارد.
هوش مصنوعی: روزی برای من یک مشکلی پیش آمد که در آن مشکل، نتیجهای بسیار خوب و مثبتی وجود داشت.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم این مشکل را کجا میتوانم حل کنم، چون به نظر میرسد که امکانپذیر نیست.
هوش مصنوعی: پس از گذشت مدتی، سریع به سمت کتابخانه رفتم و به آنجا رسیدم.
هوش مصنوعی: کتابها را از هم باز کردم و کلید دانش را در دست درویشی گذاشتم.
هوش مصنوعی: مشکل من بالاخره حل شد و دیگر هیچ معنای بیفایدهای در ذهنم باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: از این داستان، همه مشکلاتم حل شد و مانند آب حیات بر من جاری گردید.
هوش مصنوعی: من نگاهی به جنبهی دیگری او انداختم و از او نوشیدنی دیگری نوشیدم.
هوش مصنوعی: حکیم روحافزا میگوید که در سرزمین هری، سه نفر به مشورت و رای زنی پرداختهاند.
هوش مصنوعی: سه جوان شجاع و دلیر، همچون مبارزانی در دل شب، که در کردار و رفتارشان قدرت و مهارتشان را به نمایش میگذارند و میتوانند از تیر و کمان در میدان نبرد به خوبی استفاده کنند.
هوش مصنوعی: سه جوان شجاع و باهوش که از نقشهها و فریبهای آنها، تمام کشور تحت کنترل و مدیریتشان است.
هوش مصنوعی: آنها در علم و دانش به حد بسیار بالایی رسیدهاند و در آفرینش، کارهای شگفتانگیزی از خود نشان دادهاند.
هوش مصنوعی: با تلاش و ترفند و دانش، فریب را از میدان شیطان بیرون میبرد.
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان به این افراد افتخار کردند، زیرا تو توانستی دشمن را با زرنگی خود فریب دهی.
هوش مصنوعی: در جهان، مساجد زیادی وجود دارد که بسیاری از مردم به آنها رفت و آمد کرده و در آنجا به عبادت و نیایش پرداختهاند.
هوش مصنوعی: با تیر و نیزه، عدهای بسیاری را به خاک سپردند و جانشان را گرفتند.
هوش مصنوعی: بسیاری از اموال نیازمندان را خورده و به یغما بردهاند و تاج و مقام همه پادشاهان را نیز با خود بردهاند.
هوش مصنوعی: استادی پیر در این حوزه وجود داشت که نامش عیّار بود و به شاگردانش آموزش میداد.
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیتی اشاره دارد که به خاطر شجاعت و مردانگیاش معروف است، اما در عین حال به نوعی در این دنیا وابسته و مزدور است. به عبارت دیگر، او دارای ویژگیهای برجستهای است، اما شرایط دنیوی او را مجبور به تسلیم و پیروی کرده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی به دنبال موفقیت و پیشرفت است، در نهایت بر پایه استواری و ثبات قرار دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیای مادی غرق شود و مست از آن شود، امید و آرزوهایش بیارزش و بیمقدار خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به تقلب و فریبکاری دیگران کمک کند، در نهایت خود زیر بار مشکلات و عواقب کارهایش خواهد رفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که برای دیگران کار میکند و خود را به آنها میفروشد، باید با صدای دردی که در دل دارد، مانند صدای بوق به فریاد بیافتد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به موجودی آسیبی بزند، نشاندهنده این است که ارزش و مقام والای او پایین آمده است.
هوش مصنوعی: کاملترین خدمت به مخلوق نادرست است، چرا که نیازی به خالق مانند نیازی به نوشتن در صفحه است.
هوش مصنوعی: هر کسی که سر و سامان دارد، خدا او را هدایت کرده است و من را هم در حمایت و حفاظت خود دارد.
هوش مصنوعی: اگر خودت را بپیچی و به راه نادرست بروی، هیچیک از دو طرف زندگیات به تو افتخار نخواهد داد.
هوش مصنوعی: اگر برادر، تو انسانی درستکار هستی، چرا به دور چیزی میگردی که شایستهات نیست؟
هوش مصنوعی: هر فردی که در موجودات دیگر به جای خدا بپردازد، خداوند او را از خود دور خواهد کرد.
هوش مصنوعی: به سوی خدا برو و درب احمد را پیدا کن، زیرا وقتی وارد آنجا شوی، نور او را میبینی که مانند هیچکس دیگری نیست.
هوش مصنوعی: من به عنوان دربان در خانه پیامبر قرار گرفتم، اما در را به روی دیگران بستهام.
هوش مصنوعی: من با مهارت و تردستی در میدان گفتوگو، اصل توحید را از آن خود کردم؛ حالا بگویید که کدام یک از مردان حقیقت و بیغل و غش در این عرصه وجود دارد؟
هوش مصنوعی: فراموش نکن که از بزرگتر خود، که در شرایط سخت و دشوار زندگی با تجربه است، درس بگیری. او در دنیای خود با چالشها و مشکلات زیادی مواجه شده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از مشکلات و ناهنجاریها در دین به وجود میآید و در نتیجه، بسیاری از درویشان و زاهدان متضرر میشوند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، او به مدت دو سال در حال تحصیل بود و در آن سال، دو ساعت قبل از ازدواجش به پایان رساند.
هوش مصنوعی: اگرچه او به مقام و دانش دین دست نیافته بود، اما به خوبی میدانست که چه کسی است و حقیقت را درک کرده بود.
هوش مصنوعی: اگر کسی در دنیا به بدکاری و تقلب بپردازد، هیچ کس مانند شیطان به اندازه او سخن نمیگوید و بدتر از او نیست.
هوش مصنوعی: زبانهای اصیل و قدیمی به مانند زبانهای بیزبان و تازه، در مقابل زبان هندی چون بازی و سرگرمی هستند.
هوش مصنوعی: همانطور که زبانهای مختلفی مانند زبان ترک، لر، کور و شل وجود دارند، زبان فارسی و فرهنگ عربی نیز در کنار هم قرار دارند.
هوش مصنوعی: تو به خوبی با زبان ازبکی آشنا بودی و میتوانستی با واژه "قلماق" (که به معنای قلم است) ارتباط برقرار کنی، تا زمانی که به او یماق (یعنی دوست یا یار) میگفتی.
هوش مصنوعی: زبان مردم چین و سرزمین نیمروز را خوب میدانست و در این زمینه موفق و پیروز بود.
هوش مصنوعی: او در علم و دانش چنان مهارت دارد که تمام کتابها را در شبها به خوبی مطالعه کرده و آموخته است.
هوش مصنوعی: تو به آدمهای زیرک و چابک دنیا خندیدی و در هر جا که خواستی با تدبیر و نیرنگ رفتار کردی.
هوش مصنوعی: آن سه نفر که زیر دست او بودند، در این علم گرفتار و وابسته بودند و به همین خاطر بد هستند.
هوش مصنوعی: در روز و شب، بهخوبی میآموزیم که چگونه میتوانیم با ترفندها و حقهها، رفتارهای دیگران را تحت تأثیر قرار دهیم و این موضوع برای همگان ناراحتکننده است.
هوش مصنوعی: روزی به من گفتند که در دنیای فریب و حقه بازی، انسان از دور به چه نقطهای رسیده است.
هوش مصنوعی: آن پیر به آنها گفت: من در با یاران خود بر شیطان پیروز شدهام.
هوش مصنوعی: من مثل هیچکس در این دنیای بزرگ نیستم و همه پادشاهان به دنبال من هستند و مرا میخواهند.
هوش مصنوعی: وقتی که خودپسندی و غرور به ذهنش راه پیدا کرد، مانند این است که کسی روغن در چراغی بریزد تا نور آن بیشتر شود.
هوش مصنوعی: از آن روغنی که میسوزد، دودی مانند دود عود به سرعت از بینی او خارج میشود.
هوش مصنوعی: یکی از دوستان میگوید که ای سالخورده، من شنیدم که از شیوههای جوانمردی صحبت کردهای.
هوش مصنوعی: او گفت در دنیا هیچکس مانند عیاران بغداد نیست.
هوش مصنوعی: این افراد در این دنیا به عنوان چهرههای برجسته و مشهور شناخته میشوند، زیرا هیچکس به اندازه آنها درباره این علم آگاهی و دانش ندارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مردم معمولی نمیتوانند به سطح و مقام آنها برسند، به طوری که هر چیز دیگری در مقایسه با آنها مانند یک جوی کوچک است که در برابر میدان عظیم آنها تنها به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: آنها هم قلعهٔ زابل را تصرف کردند و هم به خاک عیاری دست یافتند.
هوش مصنوعی: وقتی آن پیر باهوش این حرف را شنید، گفت: من مانند نقشی روی دیوار نیستم که فقط تصویر و شکل ظاهری داشته باشم.
هوش مصنوعی: در عالم کسی به اندازه من باهوش و با قابلیت وجود ندارد و کسی هم نمیتواند به تواناییهای من فخر بفروشد.
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و دلاوری به بغداد میروم، تا با جان دلیران آنجا نافرمانی کنم.
هوش مصنوعی: من در بغداد، با دستان خودم، آنقدر گرد و خاک میزنم که همه جا را پاکسازی کنم، حتی اگر در ملک و مملکت، هیچ جسمی وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: من به یارانم میگویم که بار خود را به دوش بکشند تا آنها بفهمند که باید به کار خود برسند.
هوش مصنوعی: من به خاطر آنها، خود را در دوری و ویرانی قرار میدهم و تمام تلاش خود را برای نگهداشتن آنها انجام میدهم.
هوش مصنوعی: اگر به سازگاری و همدلی با آنها بپردازم، میتوانم تمامی امکانات و ثروتها را به دست آورم.
هوش مصنوعی: اگر من از اینان نام عیاری را ببرم، این نام در جهان مانند دوستی برایم خواهد شد.
هوش مصنوعی: من با آنها طوری رفتار میکنم که گربه با موش رفتار میکند؛ من از اینان هم عقل و هم هوش بیشتری دارم.
هوش مصنوعی: سلطان کسی را به نزد ظهیر، که ملتی را زیر فشار و ظلم قرار داده، فرستاد.
هوش مصنوعی: به درگاه شاه رفت و حالش را از دلسوزان بغداد و دوستش بیان کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: به هزار آرزو میتوانم از ثروت بغداد برای تو بیاورم، ای پادشاه دادگستر.
هوش مصنوعی: در این دنیا، اگر از آنها بهدست بیاورم، خودم را با تاج و تخت پادشاهانشان همانند خویشاوندانشان میبینم.
هوش مصنوعی: من از حکمت و آگاهی خود بهرهمندم و به این دلیل به جمع این افراد بیپایه و بیارزش تعلق ندارم. در این دنیا، من به خاطر این اوضاع و شرایط دشوار، به شدت غمگین و در عزا هستم.
هوش مصنوعی: شاید بتوان گفت و اجازه داد که شاه از میان مردان شجاع و برازنده خود، دربارهی راه و چارهای که برای پیشرفت در نظر دارد، سوال کرد.
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای بزرگ ملک ایران، ما همچون مردان کمر بستهایم تا در خدمت تو باشیم.
هوش مصنوعی: ما جانمان را فدای تو میکنیم و سر به پای تو میگذاریم، و هر مصیبت و آزاری را که به ما بدهی، با کمال میل میپذیریم.
هوش مصنوعی: ما از تو دور نخواهیم شد ای خداوند، حتی اگر ما را در زنجیر و سختی بیندازی.
هوش مصنوعی: ما در این مسیر تو را تنها نخواهیم گذاشت و از وضعیت و کارهای تو مطلع خواهیم بود.
هوش مصنوعی: پیر میگوید که من هم به خاطر کارهای ناپسند و فریبکارانهام دچار مشکل شدهام و این احساس بارها برایم پیش آمده است.
هوش مصنوعی: من این کار را به تنهایی انجام میدهم تا بعد از من در همه جا دربارهام صحبت کنند.
هوش مصنوعی: جز نام من، دیگر نامی وجود نداشته باشد و من دیگر در جایی گرفتار نشوم.
هوش مصنوعی: میخواهم خودم راهی را انتخاب کنم و به عمق آن بروم، حتی اگر طعم تلخی داشته باشد.
هوش مصنوعی: از میان دوستان، یکی را انتخاب کرد تا او را در جریان راه و شهر قرار دهد و همراهیاش کند.
هوش مصنوعی: او با دوستان و یارانش وداع کرد و گفت: شما همیشه رازدار من بودید.
هوش مصنوعی: با کمک دوست من، هر روز مهمان باشید تا من از این راه بیایم و شاد و خوشحال باشم.
هوش مصنوعی: گفتند ای کسی که نور چشم ما هستی، تو ما را از کودکی بزرگ کردهای و پرورش دادهای.
هوش مصنوعی: تمام تلاش و کوشش خود را به کار میگیریم و به دیگران نشان میدهیم که برای تو چقدر ارزش قائل هستیم، حتی اگر به هزینهی خودمان باشد.
هوش مصنوعی: ما جز یادآوری خالق خود چیزی نمیگوییم و جز به خاک پای او نمیپردازیم.
هوش مصنوعی: جز از ستایش و ذکر خوبیهای تو، از ما هیچ دعایی برنمیآید.
هوش مصنوعی: شیخ و مریدش به سرعت از کنار من گذشتند، به تو میگویم که به عمق مفهوم این را درک کنی.
هوش مصنوعی: او به سوی بغداد حرکت کرد و زیر ابرهای پنهان، به حالتی رازآلود فرو رفت.
هوش مصنوعی: در آن مسیر هیچکس او را ندید که چگونه رفت و به بغداد رسید.
هوش مصنوعی: او به یک میلی از بغداد توقف کرد و به دوستش گفت: ای رفیق با اعتبار و نیکو.
هوش مصنوعی: بیا در کنارم باش تا در این شهر گردش کنم و خودم از خوبیها و نعمتهای آن بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: من در جایی زندگی میکنم که هیچکس مرا نمیشناسد و این برایم خوب است، زیرا میتوانم به دور از قضاوتها و شناخت دیگران، خودم باشم.
هوش مصنوعی: یک نفر روستایی یک الاغ آورد و بر آن سوار شد همانطور که کسی که از دیگری قرض میگیرد.
هوش مصنوعی: یک بز را از جایی دیگر آورده و بر گردنش زنجیری بستهاند.
هوش مصنوعی: او به سمت شهر بغداد راه افتاد و آن بزک که از پشت او میدوید، او را همراهی میکرد.
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد ماهر دیوار و دروازه را دید، گفت که این جا خیلی محکم و مقاوم است.
هوش مصنوعی: به دروازه رسید و وارد شد، به خواست خدا او خود را در معرض ذلت دید.
هوش مصنوعی: بر اساس تقدیر خدا، باید به سرنوشت خود تن دهید و از حکم او راضی باشید.
هوش مصنوعی: هرکس که به طور تصادفی سرش را بلند کند، در بهشت او جای معینی نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: به خواست خدا گروهی از رقبای همدیگر در حال رفتن به خانه عمران بودند.
هوش مصنوعی: در شب، دزدانی از بغداد در یک جا گرد آمده بودند و به دستور کسی به نام شداد آماده شده بودند.
هوش مصنوعی: آنها در مورد وضعیتهای دنیا با هم صحبت میکردند، اما خودشان از مشکلات و کمبودهایشان بیخبر بودند.
هوش مصنوعی: قرار بود که هر سه نفر در یک روز نعمتی از سفرهی فیروز بیاورند.
هوش مصنوعی: در آن روزی که آدمهای باهوش و زرنگ به دروازههای هر کسی نزدیک شدند.
هوش مصنوعی: آن سه نفر در آنجا حاضر بودند و با جدیت و استقامت، وضعیت را زیر نظر داشتند و به مخالفت با این قضاوت ادامه میدادند.
هوش مصنوعی: ناگهان سوارکاری بر پشت حیوانش ظاهر شد که خود بر آن مرکب نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر با او زندگی کنی، مانند یک ماهی که در آب شنا میکند، گفتهاند که او هدف نهایی است، مانند اینکه ماهی در دریا هدف خود را پیدا میکند.
هوش مصنوعی: یکی گفت که میخواهم بزک را بگیرم تا همیشه بتوانم به او هدیه بدهم.
هوش مصنوعی: دیگری گفت: حیوان بارکش من نماینده حق من شد، مانند جان که در مفهوم به بدن تعلق دارد.
هوش مصنوعی: سپس گفت که لباس و جامهاش را بردارم تا او بتواند آزادانه و بیک پیش، شاداب و سرمست بچرخد.
هوش مصنوعی: من به خاطر وابستگیهایی که دارم، خیلی از آنها را از خود دور میکنم و این بار میخواهم خود را آزاد کنم.
هوش مصنوعی: هر کشاورزی که این شهر را ببیند، باید از دنیای مادی جدا شود تا بتواند زیباییها و عمق آن را درک کند.
هوش مصنوعی: خودت را از هر نوع وابستگی آزاد کن تا به گنج واقعی برسیدی، وگرنه در این دریا فقط به آب میرسی.
هوش مصنوعی: اگر من این مسیر را تبدیل به یک شهر کنم، در این سرزمین چنین بهرهوری ایجاد میکنم.
هوش مصنوعی: من میخواهم خود را از وابستگیها و محبتهای دنیوی آزاد کنم تا دیگران از خوبیهای من بهرهمند شوند و زیباییهای وجودم را مشاهده کنند.
هوش مصنوعی: آنها با شتاب و haste از هم دور شدند تا او را مانند عود بسوزانند.
هوش مصنوعی: یکی از دوستی به سرعت به فکر گشود و زنگ آویزانش را مانند یک استاد به دقت بست.
هوش مصنوعی: دیگری به او گفت: ای عزیزم، در این لحظه تو در سرزمین غریبهای هستی.
هوش مصنوعی: برای اینکه در شهر ما زنگی به پای اسبها میبندند، خودشان را در تنگنا قرار میدهند.
هوش مصنوعی: چرا بر آن پر دُم نشستی، در حالی که خود نمیدانی این رفتار چه اصولی دارد؟
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد چالاک این سخن را شنید، به عقب نگریست و مانند کسی که در کاری مشغول است، توجهش جلب شد.
هوش مصنوعی: او دید که زیبا را به جایی برده بودند و این کار را به طرز جالبی انجام داده بودند.
هوش مصنوعی: شخصی به سرعت به سمت من آمد و از او پرسیدم که کیست و چه کسی دانشمند شرقی است.
هوش مصنوعی: من یک بز داشتم که مانند گیاه نبید (نوعی گیاه با طعم تلخ) بود، اما حالا آن را از من بردهاند و تو هم این وضعیت را مشاهده کردی.
هوش مصنوعی: یک نفر گفت: من دیدم که یک بز کوچک را شخصی به آنجا میبرد.
هوش مصنوعی: به این کوچه برو و مراقب باش، که به زودی ممکن است چیزهای ناپایدار و غیرقابل پیشبینی به سراغت بیاید.
هوش مصنوعی: برادر، لحظهای به زیبایی و خوشی قناعت کن و اینجا را برای حفظ مقام والای حق رها نکن.
هوش مصنوعی: بگفت: زود برو، ای مرد نادان، چرا که تو بز خود را در این مسیر میگیری.
هوش مصنوعی: او گفت: من مؤذن هستم و در اینجا، در این مسجد، نامهای خدا را میخوانم.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از کسی میخواهد که وقتش را هدر نکند و در این مکان زندگی نکند، بلکه به نزد او بیاید و حال و وضعیتش را بگوید. او تأکید دارد که زمان خود را با بیحالی نگذرانند و بهتر است که ارتباط و صحبت کنند.
هوش مصنوعی: او خر خود را به کسی سپرد و به سوی محله بزغالهها راهی شد.
هوش مصنوعی: یکی از مردان شجاع و دلیر در مسیر او قرار گرفت و دامن او را گرفت، به آرامی او را از آنجا دور کرد.
هوش مصنوعی: من به خاطر خدا فریاد میزنم، چون در این سرزمین احساس تنهایی میکنم و هیچ حمایتی ندارم.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، شخصی بیکس و نیازمند و اندوهگین است و در افسردگی و افکار خود درگیر است.
هوش مصنوعی: به من گوش بده که در مورد حال خودم صحبت میکنم. این حرفها ممکن است دل تو را به سمت من مجروح کند.
هوش مصنوعی: من دکان صرافی را باز کردم و در این سرزمین، بهترین و باارزشترین چیزها را ارائه دادم.
هوش مصنوعی: من در گنجینهای از او راهی دارم و برای شاه ما نیز مقام و منزلتی وجود دارد.
هوش مصنوعی: من جواهرات او را به گونهای میسازم که بر روی نگینها قرار گیرند و آنها را بر روی تاج او با دقت و زیبایی بچینم.
هوش مصنوعی: من آن تاج را در صندوقی قرار دادم و زیر لباسش یک گردنبند گذاشتم.
هوش مصنوعی: به این نقطه رسیدم که وجود تو برایم درد و رنج به همراه دارد و از این حالت نمیتوانم رها شوم.
هوش مصنوعی: من از دست شاه یک جام نوشیدم، اما این زهر کشنده را حس نکردم.
هوش مصنوعی: ای برادر، صندوقی پر از جوهر از دست من در این چاه افتاد. این موضوع برای داور نگرانی ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: اگر صندوق من را باز کنی و محتویاتش را ببینی، این دو صد دیناری که در آن است، حق توست که به یاری من آمدهای.
هوش مصنوعی: هرگاه که زنده باشم، تا آخر عمر خاضع و وفادار تو هستم و با جان و دل، پیامهایت را گوش میدهم.
هوش مصنوعی: هر چه بگویی، انجام میدهم؛ زیرا سرنوشتم همچون بهشت در کنار تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر این صندوق من پر شود، یقیناً زندگی و دین من به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی نادان این حرف را شنید، گفت که موفق شدم گنجی را پیدا کنم که پنهان بود.
هوش مصنوعی: در فرصتی مناسب، از گنج پادشاه را میربایم و به سوی او میروم تا با هم بیاییم.
هوش مصنوعی: من به خوبی از تمام وضعیتهای دنیا آگاه هستم و میتوانم این تاج زیبا را از آن خود کنم.
هوش مصنوعی: اگر او در این سرزمین پشتیبان من باشد، کارهایم به خوبی پیش میرود.
هوش مصنوعی: به جان و دل گفتم، ای برادر، برای تو از چه چیزی صندوقی پر از گوهرها درست کنم.
هوش مصنوعی: من هیچ پاداشی از تو نمیخواهم، چون تو در مقام نزدیکی به خداوند از نعمتهای بسیاری برخوردار هستی.
هوش مصنوعی: من به یاری و همراهی چون تو در دنیا نیاز دارم تا مردم به من علاقمند شوند و به سمتم جلب شوند.
هوش مصنوعی: با کمک تو است که در ازای مهربانی و زیباییات، دیگران نیز به من یاری میرسانند.
هوش مصنوعی: او تمام لباسهایش را در چاه کشید و به طرز خاصی خود را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد ساده به درون چاه افتاد، جامههایش را که نشانی از سبک زندگی رندانه داشت، گرفت.
هوش مصنوعی: او به سمت دیگر فریبکاران رفت و از کارهایی که با من کرد، بر سرم غبار نشاند.
هوش مصنوعی: وقتی که شاعران و هنرمندان به هم رسیدند، متوجه شدند که همه ابزارها و وسایلشان آماده و کامل است.
هوش مصنوعی: دردها و رنجهایم را به دوستانم گفتم، اما پس از آن، همه چیز برایم تاریک و مانند یک زندان شد.
هوش مصنوعی: وقتی به انتهای زندگی رسید و با مشکلات و رنجها روبرو شد، از درونش نالهای از تاسف و تنهایی بلند شد.
هوش مصنوعی: آن گفته شد که نشانهی پایان کار عیاران همین است که در زیر مردمک چشم، چاهی به عمق وجود پنهان است.
هوش مصنوعی: در این وضعیت، کار تو به شدت خراب است و حال تو هم مانند قطران سیاه بسیار بد و ناامیدکننده است.
هوش مصنوعی: تو سالها زحمت کشیدهای و به عمق مشکلات افتادهای، اما در نهایت خودت در این مسیر به بنبست رسیدهای.
هوش مصنوعی: برای دیگران چه کارهایی کردی که در نهایت خود را به خطر انداختی و به زحمت افتادی؟
هوش مصنوعی: زمان به گردش درآمد و تو را به این دنیای خاکی فرستاد، زیرا که از قدرتمندی و تردستیات در آسمانها بهرهبرداری کردی.
هوش مصنوعی: به خاطر این که دردها و رنجها را بر دل مردم بسیار نهادید، خودتان هم به این حال افتادید.
هوش مصنوعی: به خاطر شنیدن زیاد شکایتها و نالههای بیدلی، دیگر نتوانستی رحم کنی و به پایان این وضعیت نگاه کنی.
هوش مصنوعی: به خاطر زخمهایی که بر دلها زدهای، در نهایت به شدت زشت و ناپسند شدهای.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه تو بهمدت طولانی در تاریکی حرکت کردهای، توانستهای اندکی نور و روشنی را به آنجا بیاوری.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زیادی از مردم را به زانو درآوردی، در نهایت خودت نیز با همان سرنوشت روبهرو شدی که خودت دیدی.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به اوج و بلندیها دست یافتی، در پایان کار، به پایین و پستی مبتلا شدی.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به مردم بازی سرگرمی و تفریح دادهای، در نهایت خودت هم در همین بازی گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو بار سنگین غم را بر دوش انسانها در این جهان نهادهای، خودت نیز به همین شکل دچار رنج و درد شدهای.
هوش مصنوعی: زیر بار سنگینی قرار دارم و دچار آسیب هستم، و از تو تنها یادگاری بیجان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: هر چه در این سرزمین انجام شود، اگر هزار بار هم تکرار شود، تأثیری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: خود این فردی که کشته شده است، این را به تو گفته است، آن استاد خوبی که همیشه از او یاد میکنی.
هوش مصنوعی: کسی که به دیگران آزار رسانده و رنجیده است، تمام عبادات و کارهای نیک خود را بدون پاداش برجای گذاشته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به اسارت جسم و تن خود درآید، مانند کسی است که در چاه افتاده و خود را گم کرده است.
هوش مصنوعی: هر عارفی که در دل خود نور خداوند را داشته باشد، از معرفت و فهم توحید به معنای عمیق و وسیعی دست یافته است.
هوش مصنوعی: ای دوست، به حق و حقیقت پایبند باش و در این دنیا، آتش درون خود را به اراده خود حفظ کن.
هوش مصنوعی: اگر تمام مردم دشمن تو شوند، در این صورت هیچ آسیبی به تو نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: به خودت بستگی دارد که با فریب و حیله رفتار کنی. از این وضعیت سخت و دشوار خارج شو و با هوشیاری و سرعت عمل کن.
هوش مصنوعی: هرکس که به عمق مشکلات و چالشهای زندگی فرو برود، به زودی دچار ناامیدی و سقوط در وجود خودش خواهد شد.
هوش مصنوعی: از وجود دنیایی، نیرنگی به وجود میآید که منجر به تقلید میشود. بنابراین، تو باید از این جَو فاصله بگیری و در علم توحید به حقیقتی ناب و فراتر از این نیرنگها دست یابی.
هوش مصنوعی: هر زمان که تو در حال چرخش و حرکت هستی، هر دو جهان به انسان خود به طور پیوسته بهره و فیض میرسانند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.