بدو گفتا که ای شیخ جهان بین
نظر بگشای هان و جان جان بین
بفرما این زمان تاحق برین دار
نمایم تا بیابی بر سر دار
تو یاری راز ما دانی حقیقت
یکی ذاتی تو در نقش طبیعت
تو جانانی ولیکن جان مائی
ابا مائی و عین کل خدائی
سؤال تست اینجا در قصاصم
قصاصم ز آن بده کلی خلاصم
خلاصم ده ازین زندان صورت
که تادر جزو و کل باشم ضرورت
یکی کن دست و پایم را تو بردار
زبانم کن تو بیرون بر سر دار
بحکم شرع آنگه کل بسوزان
در آتش تا کنم از دل فروزان
بسوزانم درآتش پای تا سر
ز من بشنو چوهستی شاه و سرور
هر آنکو جان نبازد شیخ بایار
میان اهل دل خوانندش اغیار
هر آنکو نزد جانان جان نبازد
میان اهل دل با جان نسازد
بناز ما بسی جانها بناز است
نمود ما حقیقت در نیاز است
بسی در دارم از بحر معانی
درون جانت بنهادم نهانی
چو من خواهم ستد آنرا نگهدار
که تا باشی ز راز ما خبردار
کنون ای شیخ این اعوام مسکین
بصورت اندرین شورند و در کین
مراد این همه در کشتن ماست
مراد ما هم از برگشتن ماست
مراد ما یقین در کشتن آمد
مرادر سوی او برگشتن آمد
بصورت لیک درجان کردکارم
کنون در عشق باید کردکارم
کنون درعشق شادی مینماید
بسی را عین آزادی نماید
درین صورت گرفتارند جمله
چو من اینجای بردارند جمله
نمیدانند که ایشان را فنایست
ز بعد آن فنا در ما بقایست
فنا خواهد شدن اینجا تمامت
دگر ما راست آن روز قیامت
اگر نه عشق باشد باز ایمان
کجا یابد خلاصی در یقین جان
تمامت راه ما دارند در پیش
چه سلطان وچه دربان و چه درریش
همه در راه ما عین فنااند
کسانی کاندرین دار بقااند
کنون ما را فنای خویش آمد
در اینجا گه بقای خویش آمد
خدا دیدیم شیخا در دل و جان
ابا ما گفت هر دم را زجانان
اگرداری سر ما سرفشان تو
بجان و سر یقین اینجا ممان تو
اناالحق زد خود و خود عشق بازد
یقین در ذات خود سرمیفرازد
اناالحق زد خود و بشنید خودباز
ندیده ذات خود او نیک دیدار
چنان خود دید شیخا در زمانه
که جز او میندیدش جاودانه
چنان خود دید اندر ملک بغداد
که خواهد کرد اینجا جمله آزاد
چنان خود دید اینجا برسر دار
که جز او نیست چیزی نیز هشیار
خدا با ما و اینجا در بقایم
کنون با او حقیقت در لقایم
خدا با ما و در هر جا که بینی
خدامی بین اگر صاحب یقینی
مبین جز حق که حق گفتیم مطلق
از آن اینجا زنم هردم اناالحق
درین ره حق شدیم ازواصلانیم
از آن گفتیم تا جان برفشانیم
چه شه اینجاست و آنجا در میان باز
حقیقت صورتم انجام وآغاز
چو شه با ماست ما بردار کرده
بخواهد سوخت چون بدرید پرده
دریده پردهٔ مادر بر عام
که یابد همچو مادر عشق اتمام
مرا انعام جانان بس بود یار
که با ما عشق بازد بر سردار
مرا بردار کرد و جان جانم
به هر لحظه کند خود را عیانم
درونت هر دمی صد راز دیگر
یکی میبینمش اینجا مصور
مصور ساخته ترکیب جانها
نهاده پر صفت ترتیب جانها
درون جمله درگفتار مانده
در او حیران دلم بردار مانده
ابا او هر زمان در عین گفتار
همی گوید بیانها بر سردار
هر آن چیزی که دیدم جمله دید او
از آن بودم وجودم جمله شد او
همه بود وجودم یار بگرفت
دل و جانم همه دلدار بگرفت
زناگه او شدم زو بازگفتم
ازو اینجا ز سرّ راز گفتم
پس آنگه جان عیانی یار خود دید
کنونش بر سر این دار خوددید
در امروزش عیان میبینم اینجا
ابا خلق جهان میبینم اینجا
خطابم میکند مانند هر یار
که با ماهان درین بحرم گهربار
بسی شیخا نمودم یار اینجا
نمودخویشتن هر بار اینجا
ولی این بار جوهر آشکار است
صدف در پیش چشمم تازه بار است
صدف بشکست اندر عین دریا
فکندستم درون بحر غوغا
درین بحر عجائب راز بگشاد
دمادم سرّ جوهر باز بگشاد
بسی در بحر صورت باز دیدم
بآخر جوهر کل باز دیدم
مرا مقصود جوهر بود اینجا
که تا رویم یقین بنمود اینجا
مرا دان جوهر دریای اسرار
که در بغداد گشتم بر سر دار
منم آن جوهری کز هر دو عالم
حقیقت صورتم مشتق ازین دم
تو جوهر دان مرا شیخا در اینجا
که بنمودم حقیقت اندر اینجا
نمودم جوهر خود در میان من
نمودخویشتن از لامکان من
مکانم اندر اینجا آشکار است
نمود ما کنون دیدار یار است
نمایم راز اگر اینجا زبانم
برون آرم بیک ره ازدهانم
نمایم راز گردستم کنی باز
بدست تو دهم یار سرافراز
قدم بر بعد از آن در آتش انداز
بسوزان تا بیابی سر من باز
ز بعد سوختن اسرار مابین
درون جان و دل دیدار مابین
ز بعد سوختن بنمایمت راز
اناالحق گویمت بی جسم و جان باز
چوصورت مینباشد در میانه
اناالحق گویم اینجا جاودانه
هر آن رازی که میگویم بگفتار
ابی صورت عیان آرم پدیدار
گمانت گر نماید این بدانی
دگر اندر گمانی این بدانی
ابی صورت مرا زیبد اناالحق
که در خاکسترم گوید اناالحق
منم منصور از لا دیده الا
چو پنهانی شوم بینیم پیدا
به پنهانی نگر تا راز گویم
وگرنه چند معنی بازگویم
هر آن عاشق که چون من در فناشد
نهانش با عیان کلی خداشد
خدائی راتو از منصور دریاب
گشاده است این درم اکنون تو دریاب
دری بگشادهام ای شیخ اینجا
درون رو تا بیابی گنج ما را
من این گنج نهان میبخشم ای شیخ
نهم چون دیگران در نقشم ای شیخ
همه گنجست اینجا گه نهاده
بآخر این در گنجم گشاده
طلسم گنج، صورت دان وبشکن
که تو برخیزدت ای یار با من
اگر گنج بقا خواهی بده جان
که چون جان رفت کلی ماند جانان
ترا گنجیست اینجا آشکاره
طلسمت کن در اینجا پاره پاره
صدف بشکستهٔدر عین دریا
فکندم در میان بحر غوغا
نیابی گنج معنی رایگان تو
اگر اینجا نیابی جان جان تو
چه خواهی کرد صورت دشمن تست
که جان دیدار گنج روشن تست
اگر صورت نباشد جان نهبینی
ابی جان بیشکی جانان نه بینی
همه گفتار ما از بهر اینست
که بیصورت همه عین الیقین است
چو شد محو فنا از جسم و از جان
ابی صورت نماید روی جانان
حقیقت هر که اینجا جا بیابد
نمود جان جان پیدا بیابد
حقیقت حیرت آید آخر کار
مراو را اندر اینجاگه پدیدار
بسی حیرت خوری سالک بآخر
که اینجا مینه بینی یار ظاهر
بگو تا چند خواهی راه کردن
بخواهی خویشتن را شاه کردن
دل و جانت ازین آگاه کن تو
وجود خویشتن را شاه کن تو
وصال یار پیدا و تو آگاه
نهٔ کاندر درون تست آن شاه
زهی نادان که در جسمی بمانده
از ان اینجا تو بی اسمی بمانده
ترا هر لحظه منصور حقیقت
همی گوید رها کن این طبیعت
درون تست پیدا و ندانی
تو اورادایماً جویا ندانی
چو منصور است با تو کور دیده
ابا او گفته و از وی شنیده
دمادم راز میگوید ترا باز
ولیکن کی تو گردی صاحب راز
ولی باید که کلی جان شود او
که کلی میز خود پنهان شود او
چو دل پنهان شود صورت نماند
یقین جز عشق منصورت نماند
چو جان جانان شود آنگه بدانی
که وصل دوست یابی در نهانی
چو جانان جان شود در آخر کار
تو مر منصور بینی بر سردار
حدیث تو یقین واصلانست
هر آنکو شیخ گردد واصل آنست
اگر با تو بود عُجبی در این سر
نگردد هرگزت دلدار ظاهر
توئی درمانده بیرون وندانی
که کلی یار جانست ارتوانی
به بین او را که منصور است دیدت
حقیقت جملگی نوراست دیدت
توئی منصور امّا کی نماید
نمودت باوجودت درگشاید
زبانت محو خواهد کرد جانان
بنزد ناگهی بردار جانان
بخواهد سوخت در آخر وجودت
که تا آن دم نماید بودبودت
اگر گوئی و گرنه این به بینی
چنین میدان اگر صاحب یقینی
اگر اینجا سلوکت وصل گردد
سراپای تو کلّی اصل گردد
تو ای سالک مرو در خواب اینجا
تو وصل یار را دریاب اینجا
چنین تا چند در تقلید باشی
دمی آن کاندرین توحید باشی
دم توحید اینجا گاه زن تو
نه مردی لاف ازین دیگر مزن تو
ترا چون زهرهٔ مردان نباشد
طلسمی دانمت کان جان نباشد
طلسمی لیک جانت در طلسم است
از آن دیدار اعیان تو اسم است
سوی گنج حقیقت راه داری
بحمدالله دلی آگاه داری
بدان اسرار ما و گنج بستان
کز آن تست آن بیرنج بستان
اگرچه رنج میبینی ز صورت
ترا درمان بود آخر ضرورت
تو با منصور و منصور است با تو
نظر میکن که مشهور است باتو
تو بامنصور و منصور است درجان
دمادم روی می بنمایدت جان
چو بشناسی که راتاوان بود این
ترا تاوان یقین در جان بود این
دریغا چون ندانی چون کنم من
از آن هر لحظه جان بیرون کنم من
چو جانانست باعطار اینجا
نموده مرورا دیدار اینجا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به شکل شعری معنوی و عارفانه است که درباره شناخت حقیقت و وجود واقعی انسان و خداوند صحبت میکند. شخصی به نام «شیخ» را خطاب کرده و او را به آگاهی از حقیقت وجود دعوت میکند. شاعر از حالت فنا و بقا سخن میگوید و تأکید دارد که عشق و شناخت عمیق خداوند، کلید رهایی از محدودیتهای دنیوی و مادی است. او میگوید که تنها در عشق و اتصالی واقعی با خدا میتوان به آزادی و حقیقت رسید. در نهایت، شاعری به نام «منصور» برای رسیدن به این حالت روحانی و جوهر حقیقی انسان، از شیخ میخواهد که از قید و بندهای مادی رها شود و به درون خود بنگرد.
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای شیخ آگاه و بینا، دیدگاه خود را باز کن و جان را بشناس.
هوش مصنوعی: بفرما، اکنون که فرصتی فراهم شده، تا حقیقت را بر این دار آشکار کنم و تو هم آن را ببینی.
هوش مصنوعی: تو یاری میکنی که راز ما را بفهمیم. حقیقتی که در ذات تو نهفته است، در شکل و طبیعت تجلی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: تو معشوق منی، اما خودت هم جان منی، تو برتر از همه چیز هستی و خالقی.
هوش مصنوعی: سؤال اینجاست که در مورد انتقام و مجازات من اتفاقی افتاده و نیاز به توضیح دارم تا از این وضعیت نجات پیدا کنم.
هوش مصنوعی: مرا از این قید و بند ظاهری رها کن تا بتوانم در معنای کلی و جزئی وجود داشته باشم.
هوش مصنوعی: این مصرع به درخواست فردی اشاره دارد که از دیگری میخواهد او را بهگونهای درهم بیامیزد یا به هم وصل کند که نتواند از خود ارادهای داشته باشد و در نهایت، او را به جایی ببرند که دیگر نتواند حرف بزند و در دست کسی باشد. به عبارتی، درخواست تسلیم کامل و بدون قدرت تصمیمگیری است.
هوش مصنوعی: به حکم قوانین دین، همه چیز را در آتش بسوزان تا آتش دل من فروکش کند.
هوش مصنوعی: من خود را در آتش میسوزانم تا تو از من بشنوی که چه کسی هستم، ای شاه و سرور من.
هوش مصنوعی: هر کسی که جان خود را در راه عشق و معنویت فدای نکند، در میان افرادی که دلهای پاک و بیدار دارند، از او به عنوان بیگانه یاد میشود.
هوش مصنوعی: هر کس که در عشق محبوب خود جان ندهد، در جمع دوستان عاطفی هم نمیتواند ارتباطی عمیق و واقعی برقرار کند.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت ما دلها را میرباید، زیرا نشاندهندهی حقیقتی است که در طلب و درخواست وجود دارد.
هوش مصنوعی: من تعداد زیادی از معانی را در دل خود دارم و این مفاهیم را به طور پنهانی در عمق جان تو قرار دادهام.
هوش مصنوعی: اگر میخواهم چیزی را بگیرم، آن را نگهدار که تا تو از رازهای ما باخبر شوی.
هوش مصنوعی: اکنون ای شیخ، در این سالها افراد نیازمند به شکل و حالتی از شور و هیجان در تنش و دشمنی هستند.
هوش مصنوعی: قصدمان از این همه سختی و درد، رسیدن به هدفی است که در دل داریم و هدف ما از بازگشت به گذشته نیز، مشخص کردن آن هدف است.
هوش مصنوعی: هدف ما از اوج کشتن، دستیابی به یقین است و این حقیقت ما را به سمت او بازمیگرداند.
هوش مصنوعی: در ظاهر ممکن است که به نظر بیاید که در کارهای دیگر مشغولم، اما در واقع در جانم تنها عشق و محبت است که باید بر روی آن کار کنم.
هوش مصنوعی: اکنون عشق شادی بسیاری را نشان میدهد و عین آزادی را نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: در این حالت همه مانند من در اینجا گرفتارند و همه باید رنج این وضعیت را بردارند.
هوش مصنوعی: آنها نمیدانند که پس از زوال و فنا، وجود حقیقی و جاودانه در ما باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: تمام وجود تو در این دنیا به زودی از بین خواهد رفت و تنها در روز قیامت است که ما حقیقتاً خواهیم بود.
هوش مصنوعی: اگر عشق وجود نداشته باشد، دیگر ایمان چگونه میتواند در یقین جان رهایی پیدا کند؟
هوش مصنوعی: همه افرادی که در مسیر ما قرار دارند، چه دارای مقام و قدرت باشند و چه خدمتکاران یا افراد معمولی، در نهایت در برابر ما قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: همه کسانی که در مسیر ما قرار دارند، در واقع به نوعی از بین رفتهاند، و تنها افرادی که در این سرزمین جاودان زندگی میکنند، وجود واقعی دارند.
هوش مصنوعی: اکنون ما به مرحلهای رسیدهایم که خود را فراموش کرده و در این مکان به معنای واقعی زندگی و جاودانگی دست یافتهایم.
هوش مصنوعی: ما در دل و جان ریاکاری را دیدیم که خداوند به ما گفت هر روز از دوستان خود یاد کنیم.
هوش مصنوعی: اگر بر تندی و بزرگی، سر ما را میافزایی، با جان و از یقین، اینجا ماندن تو جایی ندارد.
هوش مصنوعی: من حق را در خود مییابم و عشق را در وجود خود میشناسم و به یقین در درون خود به اوج میرسم.
هوش مصنوعی: من حقیقت را گفتم و خود را زدم و خود را شنیدم. او که ذات خود را ندیده، اما نیکو میبیند.
هوش مصنوعی: شیخ به قدری در خود و جایگاهش غرق بود که در دنیای اطرافش جز خودش، هیچ چیز دیگری را نمیدید که پایدار و ماندگار باشد.
هوش مصنوعی: او در بغداد، به گونهای خود را مشاهده کرد که آرزو میکند همه در اینجا آزاد باشند.
هوش مصنوعی: او به قدری به خود مشغول شده که در این موقعیت خطرناک، فقط خودش را میبیند و هیچ چیز دیگری را نمیخواهد.
هوش مصنوعی: خدا همراه ماست و اکنون در اینجا با حقیقت خود روبهرو میشویم و با او وصال داریم.
هوش مصنوعی: اگر به یقین برسی، میتوانی ببینی که خدا همیشه با ماست و در هر کجا که نگاه کنی، نشانههای خدا را مشاهده خواهی کرد.
هوش مصنوعی: جز حقیقت را بیان نکن، زیرا حق را مطلق میدانیم و از اینجا هر لحظه میگویم: "من حق هستم."
هوش مصنوعی: در این مسیر به حقیقت رسیدیم و از افرادی هستیم که به آن اشاره کردیم، تا جایی که جانمان را در این راه فدای آن کنیم.
هوش مصنوعی: این چه شاهی است که هم اینجا حضور دارد و هم در آنجا، و در حقیقت، آغاز و انجام کار من در میان اوست.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه با ماست، ما از خودمان دست میکشیم؛ اگر بخواهد ما را به آتش بکشد، همچون پردهای که پاره شده، به راحتی در هم میشکنیم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی پرده و حجاب مادرش را کنار بزند و او را در معرض دید عموم قرار دهد، دیگر نمیتواند مانند مادرش عشق حقیقی را تجربه کند و احساس کامل را بیابد. در واقع، این بیان به اهمیت و احترام به حریم خصوصی و ارتباط عاطفی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: من از محبت و لطف محبوبم راضیام، زیرا یاری دارم که با ما در عشق و محبت بازی کند و بر ما افتخار کند.
هوش مصنوعی: مرا در آغوش خود گرفت و در هر لحظه روح من را به وضوح نمایان میکند.
هوش مصنوعی: در درون تو هر لحظه رازهای جدیدی وجود دارد که من آنها را در اینجا میبینم.
هوش مصنوعی: آفریننده، روحها را به زیبایی ترکیب کرده و آنها را با ویژگیهایی خاص تنظیم کرده است.
هوش مصنوعی: دل من از تأمل در این صحبتها حیران و گیج شده است. میخواهم از این سردرگمی رها شوم.
هوش مصنوعی: او همواره در زمان گفتگو، سخنانش را به روشنی و با تأکید بیان میکند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که من مشاهده کردم، از دید او بود؛ وجود من تماماً به خاطر او شکل گرفت.
هوش مصنوعی: تمام وجود من متعلق به یار است، دل و جانم نیز در اختیار اوست و فقط دلدار من را در آغوش گرفته است.
هوش مصنوعی: من به دنبال او رفتم و از او بازگشتم و اکنون در اینجا از رمز و رازی که در دل داشتم سخن میگویم.
هوش مصنوعی: سپس جان عاشق خود را به وضوح مشاهده کرد و اکنون او را در میان زندگیاش دید.
هوش مصنوعی: من امروز به وضوح میبینم که در اینجا چه غوغایی از مردم و فعالیتهای آنها وجود دارد.
هوش مصنوعی: او مانند هر دوستی که با ماهیها در این دریاچه پر از گوهری صحبت میکند، با من صحبت میکند.
هوش مصنوعی: من بارها به پیش شما آمدهام و خود را در اینجا نشان دادهام.
هوش مصنوعی: این بار چیزی که درونش نهفته بود، به وضوح نمایش داده شده و ظاهر شده است. صدفی که در اندیشه دارم، اکنون به تازگی بارور و رسیده است.
هوش مصنوعی: صدف درون دریا شکست و من را در میان امواج و tumult آن رها کردند.
هوش مصنوعی: در این دریا پر از شگفتیها، رازهایی یکی پس از دیگری فاش میشود و حقیقت هایی نمایان میگردد.
هوش مصنوعی: در میان ظواهر و ظاهرها، چیزهای زیادی را مشاهده کردم، اما در نهایت به عمق و حقیقت اصلی دست یافتم.
هوش مصنوعی: مقصود من در اینجا اصل و ذات چیزهاست، به طوری که وقتی میروم، هر چیزی به وضوح و یقین خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: من از عمق حقیقت و رازهای عمیق آگاهی دارم، چرا که در بغداد تجربههای زیادی را پشت سر گذاشتهام.
هوش مصنوعی: من همان جوهری هستم که از حقیقت هر دو جهان تشکیل شدهام و وجودم از همین لحظه ناشی میشود.
هوش مصنوعی: ای شیخ، تو مرا به خوبی میشناسی، چرا که در اینجا حقیقت خود را برایت روشن کردهام.
هوش مصنوعی: من وجود اصیل خود را به نمایش گذاشتم و در حضور خود، حقیقت وجودیام را از جایی فراتر از مکان نشان دادم.
هوش مصنوعی: محل من در اینجا مشخص است و اکنون لحظهای است که یارم را ملاقات میکنم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم راز خود را بگویم، زبانم را از دهانم خارج میکنم و به یک روش خاص بیان میکنم.
هوش مصنوعی: من راز خود را برای تو فاش میکنم، تا دوباره به تو بازگردم و یار ارزشمند تو باشم.
هوش مصنوعی: بعد از آن، پاهای خود را در آتش بگذار و بسوزان تا بتوانی دوباره سر من را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: پس از اینکه رازها در دل و جان ما سوزانده شدند، دیدارها و ارتباطات بین ما تأثیر خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: بعد از سوختن و گذر از سختیها، رمزی را به تو نشان میدهم که حقیقت را به تو میگوید و این را بدون نیاز به جسم و جان تو بیان میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی چهرهام در میانه هست، اینجا را جاودانه میدانم و حقیقتی بزرگ را بیان میکنم.
هوش مصنوعی: هر رازی که بیان میکنم، به شیوهای واضح و روشن ارائه میدهم.
هوش مصنوعی: اگر فکر کنی که این موضوع را میدانی، بدان که در واقع در گمانی دیگر هستی و اطلاعاتت ناقص است.
هوش مصنوعی: چهرهام با مقام حق و حقیقت سازگار است، چرا که در خاکسترم، صدای حق میپیچد و میگوید: من حقیقت هستم.
هوش مصنوعی: من منصور هستم که در دل تاریکی وجودم، اگر پنهان شوم، نیز خود را مییابم.
هوش مصنوعی: به آرامی و با دقت گوش کن تا بتوانم رازی را برایت بگویم، وگرنه میتوانم معانی زیادی را بیان کنم.
هوش مصنوعی: هر عاشقی که مانند من در مسیر زوال و فنا قرار گیرد، نهایتاً به حقیقت کلی و آشکار خداوند دست مییابد.
هوش مصنوعی: خداوند رحمت و بخشش خود را به سوی تو گشوده و دروازهای برایت فراهم کرده است، حالا تو باید از این فرصت بهرهبرداری کنی.
هوش مصنوعی: ای شیخ، در اینجا در را برایت باز کردهام، بیا داخل تا گنجینه ما را ببینی.
هوش مصنوعی: من این راز گرانبها را به تو میدهم، ای شیخ نهم، و مانند دیگران در ظاهر و شکل خود نمیخواهم باشم، ای شیخ.
هوش مصنوعی: در این مکان همه چیز باارزش و بااهمیت وجود دارد. در انتهای این در، من آنچه را که میخواهم به راحتی دسترسی دارم و میتوانم آن را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: طلسم گنج را بشکن و به من بپیوند، ای یار که تو با من برمیخیزی.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن زندگی جاوید، باید جانت را فدای آن کنی، زیرا وقتی جان از بدن برود، تنها یاد و نام محبوب باقی میماند.
هوش مصنوعی: در این مکان، گنجی در دسترس توست، اما برای دستیابی به آن باید معماها و مشکلاتی را پشت سر بگذاری.
هوش مصنوعی: صدف شکستهای را در وسط دریای پرهیاهو انداختم.
هوش مصنوعی: اگر اینجا به گنج و معنای حقیقی نرسی، هرگز نمیتوانی ارزش وجودی خود را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: چه میخواهی انجام دهی با چهره دشمن؟ چون جان تو در دیدار با گنجی روشنی است.
هوش مصنوعی: اگر ظاهری نباشد، جان را نخواهی دید؛ عشق حقیقی را نیز به آسانی نخواهی شناخت.
هوش مصنوعی: همهی حرفهای ما به خاطر این است که حقیقت بدون شکل و ظاهر، کاملاً روشن و واضح است.
هوش مصنوعی: زمانی که وجود مادی و روحی از میان برود، آنگاه زیبایی حقیقی و واقعی مانند چهره محبوب نمایان میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا جای بگیرد، حقیقت او نمایان میشود و روح او آشکار میگردد.
هوش مصنوعی: در پایان کار، حقیقت برای من آشکار خواهد شد و در اینجا خود را نشان خواهد داد.
هوش مصنوعی: سالک (پیمانگرد) بسیار شگفتزده میشود در پایان سفر خود، زیرا در اینجا عشق و دوست را به وضوح میبیند.
هوش مصنوعی: بگو تا چه زمانی میخواهی در راه رفتن باشی، اگر میخواهی خودت را به مقام بلند برسانی.
هوش مصنوعی: دل و جانت را از این موضوع مطلع کن و خودت را به یک پادشاه تبدیل کن.
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به معشوق محقق شده و تو از آن بیخبری، زیرا او در دل و جان تو قرار دارد و تو خود از وجودش آگاه نیستی.
هوش مصنوعی: آری، نادان کسی است که در بدنی مادی باقی مانده و از آن جدا نشده است. تو در اینجا بدون هویت و اسم ماندهای.
هوش مصنوعی: هر لحظه حقیقت به تو میگوید که این دنیای مادی را رها کن و به معنای واقعی زندگی بپرداز.
هوش مصنوعی: درون تو چیزهایی وجود دارد که خودت از آنها بیخبری، در حالی که دائماً در جستجوی آنها هستی و نمیدانی.
هوش مصنوعی: وقتی که منصور با تو صحبت میکند، چشمانش به سوی تو بسته است. او از دیگران چیزهایی شنیده و فقط بر اساس آنها با تو گفتوگو میکند.
هوش مصنوعی: همواره رازهایی به تو گفته میشود، اما آیا تو وقتی به این رازها پی خواهید برد؟
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی به کمال برسد، باید خود را به طور کامل پنهان کند و در عین حال، همه جانش را برای هدفش بگذارد.
هوش مصنوعی: زمانی که دل پنهان میشود، دیگر از ظاهر چیزی نمیماند و تنها عشق تو باقی میماند.
هوش مصنوعی: زمانی که جان تو به عشق معشوق جان میگیرد، آن زمان میفهمی که میتوانی به طور پنهانی به وصال دوست برسی.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب نهایی جان خود را به تو میدهد، تو منصور را بر بالای سردار خواهی دید.
هوش مصنوعی: داستان تو حقیقتی است که به افراد کامل میرسد؛ هر کسی که به مقام شیخیت برسد، به حقیقت تو دست یافته است.
هوش مصنوعی: اگر تو با من باشی، هیچ شگفتی در این دنیا وجود نخواهد داشت. هرگز عشق و محبت تو به من پنهان نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: تو در حالتی ناتوان و درماندهای و نمیدانی که چقدر یار و پشتیبان در کنار توست.
هوش مصنوعی: ببین آن کسی که منصور است، حقیقت را در تمام نورها مشاهده کردی.
هوش مصنوعی: تو همان منصوری، اما چه کسی میتواند وجود تو را بهوضوح نشان دهد و درهای وجودت را بگشاید؟
هوش مصنوعی: زبان تو به قدری شیرین و دلنشین است که میتواند محبوب را شگفتزده کند و ناگهان او را به همراه خود ببرد.
هوش مصنوعی: در نهایت، وجود تو از بین خواهد رفت و به این ترتیب، حقیقت وجودی تو خود را نشان خواهد داد.
هوش مصنوعی: اگر بگویی یا نگویی، فرقی ندارد؛ چون اگر به حقیقتی پی ببری، باز هم این را درک میکنی.
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به حقیقت وصل شوی، تمام وجود تو به اصل و بنیاد خویش بازمیگردد.
هوش مصنوعی: ای مسافر، در اینجا غفلت نکن و خواب نباش، زیرا در این مکان میتوانی به وصل محبوب دست یابی.
هوش مصنوعی: چقدر دیگر میخواهی از دیگران تقلید کنی؟ زمانی فرابرسد که خودت در عمق توحید و یکتایی خداوند قرار بگیری.
هوش مصنوعی: در اینجا زمان و مکان خاصی وجود دارد که در آن فقط حقیقت واحد وجود دارد، بنابراین دیگر نیازی به خودنمایی و ادعای مردانه نیست.
هوش مصنوعی: تو را همچون زهرهٔ سرفراز مردان نمیدانم که به تو جادو و طلسمی تعلق ندارد، زیرا جان تو چون جان است و بینیاز از این قید و بندهاست.
هوش مصنوعی: روح تو اسیر یک طلسم است، اما آن دیدار و حضور تو، رمز و نشانهای برای شناخت توست.
هوش مصنوعی: خوشبختانه تو به مسیر دانایی و حقیقت هدایت شدهای و قلبت فهم خوبی دارد.
هوش مصنوعی: بدان که رازهای ما و گنجی که در باغ نهفته است از آن توست و این باغ سرشار از نعمتها و ظرافتهاست.
هوش مصنوعی: اگرچه از چهرهات رنج میبینی، اما در نهایت درمانی وجود دارد و این موضوع ضرورت دارد.
هوش مصنوعی: تو با منصور هستی و او نیز به تو توجه دارد، چرا که اسم تو معروف و شناخته شده است.
هوش مصنوعی: تو همانند منصور در دل من هستی و هر لحظه از جانم، خود را به من نشان میدهی.
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شوی که چه چیزی به پاداش میانجامد، این آگاهی برای تو بهایی خواهد داشت که به یقین در وجودت تاثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: ای کاش میدانستی چقدر برای من دشوار است، زیرا هر لحظه جانم را به خاطر آن میزنم.
هوش مصنوعی: چون معشوق در اینجا با عطار است، دیدار او را در این مکان بینظیر میدانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.