گنجور

 
۳۵۸۱

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

... به جای فاتحه اندر عیادت بیمار

به مهر لاله او خواستم کنم تشبیه

خرد نفیر بر آورد کای مکن زنهار

فروغ مهر کند چهره را سیاه و کند

فروغ لاله او سرخ چهره شب تار

از آن فلک سوی خود می کشد چنارش را ...

ابوالحسن فراهانی
 
۳۵۸۲

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

... حکایت از دم عیسی کند نسیم شمال

میی به رنگ و به بوخانه سوز لاله و گل

چو عشق دشمن عقل و چو علم منکر مال ...

ابوالحسن فراهانی
 
۳۵۸۳

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

... مژه بهم نزند در نظاره سوسن

نگر به لاله و داغش که عکس آن بینی

وگرنه دیدی بس شب به روز آبستن ...

... که از تحیر او آب ماند از رفتن

زمین لطیف و از و لاله های نورسته

چنان نمایان کز شیشه باده ی روشن ...

... گرفته سطح زمین همچو سطح آب شکن

ز عکس لاله شدست آب سرخ یا بلبل

زبی وفایی گل گریه کرده در گلشن ...

... شکوفه رفت چو گل کرد شاخ را مکمن

دهان لاله ز شبنم پرست تا دارد

ز آرزوی زمین بوس شد پرآب دهن ...

ابوالحسن فراهانی
 
۳۵۸۴

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

... خارم به پا خلاند چرخ ستیزه گر

گر فی المثل گارم بر لاله زار پای

ثانی نداشت گام نخستین من مگر ...

ابوالحسن فراهانی
 
۳۵۸۵

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶

 

... تو خود همان شگرف بهاری که خون خشک

در داغ لاله از نم خلقت شود گلاب

من هم نه زلف دل برونه شاهد غمم ...

ابوالحسن فراهانی
 
۳۵۸۶

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲

 

... نمودی بار دیگر شیشه را آب

چو لب را کرد ترزان تنگ لاله

نیامد بر زمین پای پیاله ...

ابوالحسن فراهانی
 
۳۵۸۷

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

... به حشر دشمنش از سیلی پشیمانی

کند چو لاله سیه کاسه های زانو را

غبار رشک که در دل ز شوکت او داشت ...

... اگر حمایت لطفش بود زیان نرسد

چو داغ لاله در آتش وجود هندو را

به دور نکهت خلقش ز شرم در گلشن ...

سلیم تهرانی
 
۳۵۸۸

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

... سلیم آن گل گذاری کاشکی سوی چمن آرد

که از سر لاله بگذارد هوای کج کلاهی را

سلیم تهرانی
 
۳۵۸۹

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

... ز خم خسروی مگذر کزو گل می توان چیدن

به فرق خسروان زن لاله ی کوه بدخشان را

صدف نبود که از گرداب در چشم تو می آید ...

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۰

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... از آستین رهی ست به سوی دماغ ما

ما را به برگ لاله چه نسبت که روزگار

هرگز نسوخته ست کسی را به داغ ما ...

... هرگز تهی نگشت ز خون جگر سلیم

هرچند همچو لاله شکسته ست ایاغ ما

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۱

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

... کردم سلیم آخر قطع نظر ز خوبان

چون لاله داغ کردم این چشم خون فشان را

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۲

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

... ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما

دامن ما ز انتظار لخت دل چون لاله سوخت

خار راه گریه باشد تا به کی مژگان ما ...

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۳

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

... که فاش کرده همه رازهای پنهان را

ز جوش لاله و گل در چمن چراغان است

ببین ز ابر سیه دود آن چراغان را ...

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۴

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

نگاه باغبانم می پرستم لاله و گل را

کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را ...

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۵

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

فلک نبود به مستی حریف ناله ما

چو لاله ریخت از آن سرمه در پیاله ما

به جز چراغ نداریم مجلس افروزی ...

... نمی توان به دل گرم ما به سر بردن

چو سایه داغ گریزان بود ز لاله ما

شود سلیم همه صرف شاهد و مطرب ...

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۶

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

... به زیر پای نهد تخت پادشاهی را

ز نسبت خط و خال تو برق چون لاله

درون دیده ی خود جا دهد سیاهی را ...

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۷

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

... هزار مرتبه ضایع شد التماس مرا

نمی کنم به گل و لاله دست پنداری

که باغبان به چمن برده بهر پاس مرا ...

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۸

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

بیا که سوخت ز شوق تو لاله در صحرا

بود به راه تو چشم غزاله در صحرا

خورد ز لاله چو مستان انجمن هر دم

به یاد چشم تو آهو پیاله در صحرا ...

... زگل بپرس که مرغ چمن چه می گوید

که من برآمده ام همچو لاله در صحرا

گریزپاست نشاط زمانه واقف باش ...

سلیم تهرانی
 
۳۵۹۹

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

لاله را با روی او تاب قدح نوشی کجاست

سرو را با قد او سامان همدوشی کجاست ...

سلیم تهرانی
 
۳۶۰۰

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

گل این باغ را ساغر ز می شام و سحر خالی ست

چو بیند تاج خود را لاله گوید جای سر خالی ست

به غیر از باد همچون سرو چیزی نیست در دستم ...

سلیم تهرانی
 
 
۱
۱۷۸
۱۷۹
۱۸۰
۱۸۱
۱۸۲
۳۶۲