گنجور

 
سلیم تهرانی

فلک نبود به مستی حریف نالهٔ ما

چو لاله ریخت از آن سرمه در پیالهٔ ما

به جز چراغ نداریم مجلس‌افروزی

به غیر شیشه کسی نیست هم پیالهٔ ما

ز بخت ما مددی غیر ازین نمی‌آید

که از سیاهی او رم کند غزالهٔ ما

نمی‌توان به دل گرم ما به سر بردن

چو سایه داغ گریزان بود ز لالهٔ ما

شود سلیم همه صرف شاهد و مطرب

اگر جهان زر گل را کند حوالهٔ ما