گنجور

 
سلیم تهرانی

محبت از دل ما شُسته نقش کینه‌خواهی را

زیارت می‌کند چون کعبه برق ما سیاهی را

ز فیض پرتو دل شکرها دارم درین گلشن

که گلچین چراغم کرده باد صبحگاهی را

شهان را چشم بر عالم گشودن عیب می‌باشد

بیاموزند کاش از باز خود، صاحب‌کلاهی را

سیاهی کعبه چند از جامهٔ خود می‌زند بر ما؟

همه کس دارد از عشق این لباس دادخواهی را

نیم در عشق او چون دیگران، آری کجا دارد

خس و خاشاک دریا آبروی خارماهی را

سلیم آن گل، گذاری کاشکی سوی چمن آرد

که از سر لاله بگذارد هوای کج‌کلاهی را